شعر فلسطین؛ «تو ای نازنین قدس خونین ما»

12:47 - 1401/02/06

- تو ای خلوت وحی پیغمبران *** تو ای شاهد سعی دین گستران

تو ای نازنین قدس خونین ما *** تو ای قبله ی اول دین ما 

پیام روز قدس,شعر زیبا درباره فلسطین,اهداف روز قدس

تو ای خلوت وحی پیغمبران 
تو ای شاهد سعی دین گستران 

تو ای نازنین قدس خونین ما 
تو ای قبله ی اول دین ما 

تو ای جلوه گاه عروج نبی 
تو ای پای در بند قوم شقی 

تو ای شوکت یادگاران دور 
تو ای چلچراغ شبستان نور 

تو ای مانده در غربتی جانگداز 
تو ای مسجدُ الأقدس سرفراز 

تو را اهرمن های خونخوار و دون 
ربوده ز ما با فریب و فسون 

تو را بی خدایان دزد و دغل 
غنیمت گرفتند با بس حِیَل 

تو را دست صهیونیان پَلید
به زنجیر و بند اسارت کشید

تو مظلوم دام جفاپیشه ها 
تو در محبس تلخ بی ریشه ها

تو در کین صهیونیان شعله ور 
تو در مَسلَخ ِ دشمنان بشر 

تو در شیون از داغ مردان مرد 
تو در تاب و تب از لهیب نبرد  

تو در آرزوی رهایی ز بند

و ما با رهایی تو سربلند 

رهایی تو قوّت دین ماست 
رهایی تو حکم آیین ماست 

رهایی تو بگسلد بندها 
شود موسم خوب پیوندها 

به یادت تپد قلب تبدار ما

به عشق ات زند نبض بیدار ما

به جان شریف ات رهایت کنیم
به لطف خدا جان فدایت کنیم

چنان دشمن ات را بکوبیم پوز
که  یکریز جانش دراُفتد به سوز

به دزدان صهیونی بی حیا 
زنیم دشنه ها دشنه ها دشنه ها 

رهایی ات ای بیتُ الأقدس کنون 
کُند تخت صهیونیان واژگون

شاعر: سیاوش امیری

***

درخت سیب را می آورند

با دستبند

به جرم این که چرا

سیب هایش را چون سنگ، پرتاب کرده است!

درخت پرتقال را می آورند

به جرم این که چرا

میوه های امسالش خونین است!

درخت زیتون را می آورند

به جرم این که چرا

یک در میان گلوله به دنیا آورده است!

دادگاه، رسمی ست

متّهم موجی ست که به او ایست داده اند

و نایستاد

متّهم کبوتری ست

که از قبه الصخره نرفت

متّهم، گنجشکی ست

که زبان عبری نمی داند!

دادگاه، رسمی ست

متّهم، درخت "سدره المنتها" ست

و جاده ای که به معراج می رود

متّهم، تمام سنگ قبرهایند

که "بسم الله" دارند

و تمام مادران

که در شکم هاشان،

فرزندانی دارند،

سنگ در مشت.

شاعر: علیرضا قزوه

***

این گونه ها که ماتم دیرین کشیده اند
سرخ از شراره های کدامین کشیده اند؟!

این کودکان که گشته زمستان نصیبشان
قد در بهار خاک فلسطین کشیده اند

در دفتر سپیده خطِ خون نوشته اند
خط بر سیاه مشق دروغین کشیده اند

فرعون های شومِ پیمبر نقاب را
از تخت های شب زده پایین کشیده اند

با سنگهای خویش، ابابیل های شهر
از زیر پای ابرهه ها زین کشیده اند

تا این درخت کهنه ی زیتون ثمر دهد
دور تمام باغچه پرچین کشیده اند

این شاعران کوچک از عشق شعله ور
آرایه را به بند مضامین کشیده اند

شاعر: سید محمدمهدی شفیعی

***

شود محو از جهان، بیداد یک روز

شود نابود استبداد، یک روز

به امداد «امیدِ خلق عالم»

فلسطین می شود آزاد یک روز

شاعر: حاج رضا فلاح

***

وقت است دگر مُشت کنی دست دعا را
فریاد کنی نغمه ی "اَلقُدسُ لَنا" را
آيینه ی حق شو که ببینند و بمیرند
این لشکرِ خفّاش‌صفت، نور خدا را
زان خون که شتک می‌زند از سینه ی سرخ ات
تطهیر بده زخم دل سبزه‌قبا را
شب خیمه برافراشته در غربت غزّه
آواره هر کوی و گذر کرده صبا را
وقت است به دریا بزند سینۀ سینا
هم سوکِ پسر دارد و هم داغ برادر
ای خلق! ببینید عیان کرب‌وبلا را
جولان بده، ای سعیِ عطشناک در این خاک
تا گم نکند تشنه‌لبی سمت صفا را
وقت است که یکبار دگر سنگ ابابیل
در هم شکند لشکر ظلم خلفا را
یک دستِ تو گل، دست دگر سنگ، بشوران
آن خوی اَشِدّائیِ قوم ِرُحَما را

روزی برسد باز مگر دخترِ غزّه

در باد به رقص آوَرَد، آن زلف رها را

شاعر: علی فردوسی

***

یک اتفاق ساده، مرا بیقرار کرد
باید نشست و یک غزل تازه، کار کرد
در کوچه می‌گذشتم و پایم به سنگ خورد
سنگی که فکر و ذکر دلم را، دچار کرد
از ذهن من گذشت که با سنگ می‌شود
آیا چه کارها که در این روزگار کرد
با سنگ می‌شود جلوی سیل را گرفت
طغیان رودهای روان را، مهار کرد
یا سنگ روی سنگ نهاد و اتاق ساخت
بی‌سرپناه‌ها همه را، خانه‌دار کرد
یا می‌شود که نام کسی را بر آن نوشت
با ذکر چند فاتحه، سنگ مزار کرد
یا مثل کودکان شد و از روی شیطنت
زد شیشه‌ای شکست و دوید و فرار کرد
با سنگ مفت می‌شود اصلا به لطف بخت
گنجشکهای مفت زیادی شکار کرد
یا می‌شود که سنگ کسی را به سینه زد
جانب از او گرفت و بدان افتخار کرد
یا سنگِ روی یخ شد و القصه خویش را
در پیش چشم ناکس و کس، شرمسار کرد
ناگاه بی ‌مقدمه آمد به حرف، سنگ
این‌گونه گفت و سخت مرا بی‌قرار کرد:
تنها به یک جوان فلسطینی‌ام بده
با من ببین که می‌شود آنگه چه کار کرد.

شاعر: علی فردوسی

***

برادران عرب بی برادرم کردند
اسیر فاجعه های مکررم کردند
به عمق بی کسی چاه در شبی بی ماه
برای سنگ دل خود کبوترم کردند
چهار سوی گذر را به روی من بستند
شبیه قاعده ی بازی از برم کردند
مزوّرانه مرا دست گرگها دادند
برای پیرهن پاره، پَرپَرم کردند
لب سکوت گزیدند وقت خوش رقصی
پیاله لب زده درخون شناورم کردند
فروختند مرا با نفیری از نفرت
و بعد، هلهله بر زخم پیکرم کردند
به جای نان و عروسک؛ به جای نرمی خواب
گلوله هدیه ی چشمان خواهرم کردند
برادران عرب مصری از زر و زورند
که مثل خواب بدی دیر باورم کردند

شاعر: پروانه نجاتی

***

ای قدس ! ظهور مُنتَظر نزدیک است

خورشید دمیده و سحر نزدیک است

در سنگر انتفاضه پا بر جا باش

یک سنگ دگر بزن ، ظفر نزدیک است

***

ای معجزه ی قیام قامت، ای قدس !

خون نامه عشق و استقامت، ای قدس !

در راه رهایی تو جان می بازیم

ای قبله  دین، سرت سلامت، ای قدس !

***

بر صورت دین، ز غُصه چین افتاده

چــــون قبلــه به دست ملحدین افتاده

از غفلت مـــــــا، عقــرب اسرائیلـی

مثل سرطان به جــــــــان دین افتاده!

***

تو خانه به خانه، با ستم می جنگی

بی عذر و بهانه، با ستم می جنگی

در دست تو سنگ و در گلویت آواز

با سنگ و ترانه، با ستم می جنگی

***

در دست تو سنگ و در نگاهت ایمان

همزاد حماسه، همنشین طوفان

پیروزی انتفاضه ات نزدیک است

ای بغض شکسته در گلوی انسان

***

هر چند پرنده ای قفس آبادی

بازیچه ی دست ظالم صیادی

پرواز دوباره را به خاطر بسپار

چیزی به خدا نمانده تا آزادی

***

قدس است به فتنه مبتلا، بسم الله

ای خیل مجاهدان! به پا، بسم الله

امروز ظهور کربلا در قدس است

برخیز به شوق کربلا، بسم الله.

***

باید سخن از حقیقت دین گفتن

از حرمت قبله ی نخستین گفتن

امروز برای شاعران تکلیف است

با لهجه ی شعر، از فلسطین گفتن

شاعر: رضا اسماعیلی

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 7 =
*****