قصه «آدم برفی مریم کجا رفت؟» به داستان دختر کوچکی میپردازد که یک آدم برفی میسازد و کم کم رابطهای صمیمی با او برقرار میکند، اما بعد از مدتی آدم برفی او آب میشود. هدف از بیان این قصه آموزش کنار آمدن کودکان با اتفاقاتی است که طبق قانون این دنیا طبیعیست، اما برای آنها رنجآور است.
به نام خدای زمین آسمان... خداوند بخشنده مهربان
سلام سلام بچههای نازنین فرشتههای روی زمین، امیدوارم حالتون خوب خوب باشه و آماده باشید با همدیگه بریم سراغ قصه قشنگ امشبمون.
بچههای عزیزم قصه امشب ما در مورد یه دختری به اسم مریمه. دختر شیرین زبون و مهربونی که با پدر، مادر، خواهر و برادرش توی یه روستای قشنگ، کنار یه کوه بلند زندگی میکرد.
مریم از خواهرش سارا و برادرش سینا بزرگتر بود و همیشه باهاشون بازی میکرد، به اونها نقاشی یاد میداد، براشون خوراکی میخرید و براشون قصه میگفت.
کمکم پاییز تموم شد و فصل سرد زمستون از راه رسید.
بچههای عزیزم یه روز که هوا حسابی سرد و ابری بود، مریم لباسهای زمستونیش رو پوشیده بود و داشت توی حیاط با سارا و سینا لِیلِی بازی میکرد. یه مرتبه احساس کرد که چیزی داره روی صورتش میریزه. سرش رو که بالا کرد، از خوشحالی فریاد کشید!
میدونید چی دیدید؟ بله، درست حدس زدید، داشت برف میبارید.
همه بچهها برف رو خیلی دوست دارن، مریم هم خیلی خوشحال شد و گفت: آخ جون برف! برف بازی!
مریم دوست داشت تا آخر شب زیر بارش برف بمونه . اون دونههای قشنگ برفی که خدا جون مثل تیکههای کوچیک پنبه روی سرش میریخت رو خیلی دوست داشت.
اما مامان صداش کرد و گفت: دخترم زودتر بیا تو خونه مشقهات رو بنویس داره دیر میشه.
مریم شروع کرد به انشاء نوشتن، خانم معلم گفته بود، در مورد فصل زمستون انشا بنویسید، مریم هم نوشت: من فصل زمستان را خیلی دوست دارم، چون در فصل زمستان برف میآید. ما به حیاط میرویم و برف بازی میکنیم. برفها را جمع می کنیم و با آنها آدم برفی درست میکنیم.
اون شب مریم، ساعتها پشت شیشه رو به حیاط ایستاده بود و برفها رو تماشا میکرد. گاهی هم روی شیشه عرق کرده، نقاشی میکشید. اگه گفتید چی نقاشی میکرد؟ آفرین آدم برفی.
مریم با خودش خدا خدا می کرد تا فردا که از مدرسه برمیگرده کلی برف بباره، تا بتونه با خواهر و برادرش یه آدم برفی بزرگ و قشنگ بسازه.
شب گذشت و فردا شد. همینطور برف از آسمون میبارید و روی هم جمع میشد. مریم خانوم خوشحال و شاد، به ساختن یه آدم برفی فکر میکرد.
بالاخره مریم خانوم به آرزوش رسید، وقتی از مدرسه برگشت، یه کم غذا خورد و لباسهای گرمش رو پوشید، کلاه زرد مخملیش رو سر کرد و دستکشهای بافتنی قرمزش رو هم به دستش کرد. اومد داخل حیاط، با کمک خواهر و برادرش یه آدم برفی بزرگ و قشنگ ساختن، وقتی ساختن آدم برفی تموم شد، مریم و خواهر و برادرش خیلی خوشحال شدن که یه دوست جدید پیدا کردن، بله آدم برفی دوست جدیدشون بود. اونها هر روز میاومدن و دور آدم برفی میچرخیدن و شعر میخوندن، بعضی روزها مریم کتابهاش رو میآورد و برای آدم برفی قصه میخوند تا حوصلهاش سر نره.
بچههای عزیزم انگار آدم برفی یکی از اعضای خانواده اونها شده بود. مریم خیلی مواظب آدم برفی بود و اون رو خیلی دوست داشت، هر روز صبح که میخواست از خونه بیرون بره، با آدم برفی خداحافظی میکرد. وقتی که از مدرسه برمیگشت، به اون سلام میکرد. مریم دائم دعا میکرد که آدم برفیش خراب نشه.
اون شب قبل از خواب پنجره اتاقش رو پاک کرد و مثل شبهای قبل به آدم برفیش شب بخیر گفت.
بچههای عزیزم اونشب آخرین باری بود که مریم کوچولو آدم برفیش رو میدید. شما میدونید اون شب چه اتفاقی افتاد؟
اونشب بارون زیادی اومد. صبح زود که مریم از خواب بیدار شد، دیگه آدم برفیش توی حیاط نبود. آب بارون باعث شده بود تا همه برفها آب بشن و دیگه اثری از آدم برفی نباشه.
اونروز مریم خیلی ناراحت شد، پیش مامانش رفت و با گریه گفت: مامان من آدم برفیم رو خیلی دوست داشتم، اما اون من رو تنها گذاشت و رفت.
مامان دخترش رو محکم توی آغوش گرفت، اون رو بوسید و گفت: دختر عزیزم آدم برفیها توی این دنیا فقط مدت کوتاهی میتونن زندگی کنن. اگه آب بارون هم این کار رو نمیکرد، حتماً گرمای بهار و تابستون اون رو از بین ما میبرد.
مریم: مامان جون یعنی شما میگی من دیگه هیچوقت نمیتونم آدم برفیم رو ببینم و باهاش بازی کنم؟
مامان: عزیزم ما باید بدونیم که توی دنیا چیزهای زیادی هست که همیشگی نیستن و یه روز از پیش ما میرن. اگر از اول حواسمون به این باشه، زیاد بهشون وابسته نمیشیم و جدا شدن از اونها هم برامون راحتتر میشه.
همین طور که مریم به حرفهای آروم مادر گوش میکرد، کم کم خوابش برد.
بچههای عزیزم وقتی بدونیم خیلی از چیزایی که اطراف ما هستن یک روز میشکنن، خراب میشن و یا از بین میرن دیگه وقتی اونها رو از دست بدیم زیاد ناراحت نمیشیم.قصه ما تموم شد و من هم باید با شما خدا حافظی کنم و همه شما گلهای باغ زندگی رو به خدای بزرگ و مهربون میسپارم. خدای آسمان و زمین، نگهدار شما