قصه امشب درباره خاطره جشن تکلیف دختری به اسم زینب سادات است که این مراسم معنوی رو تو حرم حضرت عبدالعظیم حسنی برگزار کردند.
سلامی چو بوی گل آشنایی به همه بچههای با صفا و با ادب، امشب یه قصه شنیدنی و جذاب براتون دارم، یه قصه که مطمئنم خیلی از اون خوشتون میاد. پس زیاد منتظرتون نمیذارم.
قصه امشبمون در مورد یه دختری به نام زینب ساداته.
زینب سادات دختر با نمک و خوش روی قصه ما، چند روز قبل از اینکه جشن تکلیفش برگزار بشه، چادر و مقنعه گل گلیش رو چند بار پوشید و باز تا کرد و سرِ جاش گذاشت. اگه گفتید چرا؟ آخه مامان، بابا، خاله و مادربزرگ هر کدوم که به خونهشون اومدن، دوست داشتن زینب سادات رو توی چادر قشنگش ببینن.
هرچی زینب سادات میگفت فقط چند روز دیگه صبر کنید تا موقع جشن تکلیفم چادرم رو سرم کنم، فایده نداشت. انگار جشن تکلیف اونها بود، از خود زینب بیشتر ذوق داشتن. میگفتن این فرشته کوچولو با اون لباس، خیلی جذاب و دوست داشتنی میشه.
کلاس چهارمیهای مدرسه زینب میگن: جشن تکلیف توی حرم حضرت عبدالعظیم خیلی خوش میگذره، یه سالن قشنگ، کلی بادکنک، خرگوش، عمو روحانی، مسابقه و کلی خنده و شادی.
زینب از بچگی و زمانی که روی سنگهای خنک حرم سُر میخورد خاطره داره، الان بعد از این همه سال میخواد برای جشن تکلیفش به اونجا بره. امشب میخوام دوتا از خاطرههای زینب رو براتون تعریف کنم.
اولیش خاطره قشنگ یه عروسی بود. اگه گفتید عروسی کی؟ عروسی خواهر بزرگتر زینب سادات یعنی زهرا سادات خانم که توی حرم برگزار شد.
سه سال پیش زهرا سادات و آقا محمد حسین، شب ولادت امام دوم، یعنی امام حسن مجتبی علیهالسلام عروسی کردن. حرم عبدالعظیم، مثل روز روشن شده بود. صدای شعر و شادی از همه جا بلند بود. همه گل و شیرینی پخش میکردن. اونوقتها زینب خیلی کوچیک بود، پیش خودش فکر میکرد همه حرم به خاطر جشن عروسی خواهرش خوشحالن، بعدا فهمید حضرت عبدالعظیم از نوههای امام حسن مجتبی علیه السلام هستن و مردم هم به احترام پدر بزرگشون، به خونه و حرم ایشون اومدن. اون روز همه خوشحال و شاد بودن.
توی اتاق عقد، عروس خانم مثل زینب سادات چادر سفید گل گلی پوشیده بود و کنار سفره عقد نشسته بود. زینب هم روی سر عروس و داماد دوتا تیکه قند به هم میکشید تا زندگیشون با قندهای پودر شدهای که روی سرشون میریخت شیرین بشهه؛ آخه این یه رسم قدیمیه.
اون چیزی که باعث خوشبختی و شیرینی زندگی میشه، اینه که توی حرم و خونه این آقا بودن. این آقای مهربون برای خوشبختی این دوتا جوون دعا میکنن.
ماجرای دیگه زینب سادات مربوط به اردوی حرم عبدالعظیم بود. بعد از زیارت، مسئول اردو به بچهها گفته بود: بچهها شما اصلا این آقا رو میشناسید؟ میدونید زیارتشون چه قدر ثواب داره؟ حضرت عبدالعظیم حسنی یکی از دانشمندان بزرگ و یاران امام رضا، امام جواد و امام هادی علیهم السلام هستن و حرفهای زیادی از این سه امام برای ما گفتن، که در کتابها نوشته شده.
امام دهم ما حضرت هادی علیهالسلام بهش دستور دادن تا از کشورعراق به این شهر بیاد. وقتی ایشون از دنیا رفتن، گفتن زیارت ایشون ثواب زیارت امام حسین علیهالسلام رو داره. بچهها وقتی این حرفها رو شنیدن، از خانم ناظم که این اردو رو برگزار کرده بود خیلی تشکّر کردن. آخه کسایی که دوست دارن کربلا برن و نمیتونن، به جاش به زیارت این حرم میان.
بعد از زیارت بچهها به موزه حرم رفته بودن، اونجا با چیزهای متفاوتی آشنا شده بودن که براشون خیلی جالب و جذاب بود. آخه اونجا موزهای هست که اختراعات و اکتشافات علمی رو به نمایش گذاشته.
توی قسمت ستارهشناسی موزه، یه چتر سیاه و بزرگ داره که بچهها زیرش مینشینن و کلّی چیز از ستارهها و آسمون یاد میگیرن. توی موزه سنگ، سنگهای زیبا و جذابی رو دیده بودن که باورشون نمیشد روی زمین این سنگها وجود داشته باشه. خلاصه که اون روز کلّی به زینب خوش گذشت.
بچهها شما هم اگه شهرری رفتین، حتما به این حرم زیبا برید.
اگه یه شب دیگه فرصت شد، خاطره جشن تکلیف زینب سادات رو هم براتون میگم. الان دیگه وقت گذشته و من باید با شما خداحافظی کنم.
خوب بچههای عزیزم، از خدای مهربون میخوام به حقِّ حضرت عبدالعظیم به همه آرزوهای قشنگتون برسید. بهتون شب به خیر میگم و براتون شبی پر از آرامش آرزو میکنم. تا یه شب دیگه و یه قصه دیگه به خدای بخشنده و مهربون میسپارمتون.
دست علی یارتون
خدا نگهدارتون
تو قلب ما میمونه
امید دیدارتون