قصه شب؛ «فرشته‌ای به نام فاطمه خانوم»

12:48 - 1401/03/05

قصه کودکانه و جذاب «فرشته‌ای به نام فاطمه خانوم» در مورد ماجرای حضرت معصومه و حضرت زهرا سلام الله علیهما است، که با مهربانی و کارهای خوبی که کرده‌اند، محبوب پدرانشان شده‌اند. این قصه با هدف  تشویق بچه‌ها به خصوص دخترها برای جلب رضایت پدر و مادر نوشته شده است.

سلام به همه بچه‌های خوب توی خونه بچه‌هایی که منتظرن تا قبل از خواب، یه قصه جدید و قشنگ بشنون و با آرامش و راحتی بخوابن.

بچه‌های گلم امشب می‌خوام یه قصه قشنگ در رابطه با فاطمه خانوم بگم. دختری که خیلی بانمک و باهوش و با ایمان بود. اون چند تا خواهر و برادر داشت، اما داداش رضا رو یه جور دیگه  دوست داشت. داداش رضا هم اون‌ رو خیلی خیلی دوست داشت، هرکاری که می‌تونست برای خوشحال کردن خواهر کوچولوش انجام می‌داد.

با اینکه خواهر برادرهای هم  سن و سال فاطمه بیشتر دنبال بازی و سرگرمی بودن، اما فاطمه، هم بازی می‌کرد، هم داستان‌ها و کارهای خوب یاد می‌گرفت، می‌پرسید از کی؟ معلومه از بابا و داداش رضا. آخه باباش یه آدم خیلی  بزرگ بود که همه مردم پیش اون می‌اومدن. سوال‌های سختی که جوابش رو هیچ کسی نمی‌دونست رو ازش می پرسیدن.

بچه‌ها! بابای فاطمه جواب همه سوال‌ها رو بلد بود. فاطمه خانوم هم خیلی سوال می‌پرسید. گاهی که بابا خونه نبود، می‌رفت سراغ داداش رضا. داداش رضا هم به سوال‌های فاطمه خانم با دقت گوش می‌داد و یکی یکیشون رو با لبخند جواب می‌داد.

بابای فاطمه قصه‌های مختلفی براش می‌گفت. فاطمه هم خیلی قصه‌های بابا رو دوست داشت. هر موقع که فاطمه کنار باباش می‌نشست، چیزهای خیلی زیادی یاد می‌گرفت. یه روز چند نفر که سوال‌های زیادی داشتن، به خونه فاطمه این‌ها اومدن. اون‌ها خودشون دانشمندهایی بودن که از کشورهای مختلفی اومده بودن، اما جواب این سوالات رو بلد نبودن. اون‌ها به خونه فاطمه اومده بودن تا جواب سوال‌هاشون رو از بابای فاطمه خانوم بپرسن. اما بابا و داداش رضا خونه نبودن. حالا باید چه کار می کردن؟ آخه از راه خیلی دوری اومده بودن.

اون‌ها سؤالاتشون رو روی یه کاغذ نوشتن تا توی سفر بعدی بیان و جوابشون رو بگیرن. فاطمه که هنوز حتی ده سالش هم نشده بود، این نامه رو نگاه کرد و دید که جواب همه سوال ها رو بلده. اگه گفتید بعدش چی شد؟

فاطمه، جواب همه سوال‌ها رو نوشت و به یه نفر داد. اون هم سریع جواب‌ها رو به اون دانشمند‌ها رسوند. کم کم دیگه وقت رفتن بود و اون‌ها داشتن آماده برگشتن می‌شدن. وقتی جواب سوال‌های خودشون رو دیدن، تعجب کردن، آخه باورشون نمیشد که یه دختر ده ساله جواب این همه سوال رو بلد باشه.

لحظه‌ای که می‌خواستن از شهر فاطمه برن، بابای اون رو دیدن، خیلی خوشحال شدن. جلو رفتن و سلام کردن و ماجرای نامه تعریف کردن، بابای فاطمه با خوشحالی گفت: نامه رو بدید تا ببینم دختر گلم جواب سؤال‌های شما رو چه جوری نوشته؟ بچه‌ها همه جواب‌ها درست درست بود. بابای فاطمه کوچولو که خیلی تعجب کرده بود، با خوشحالی گفت: بابا فداش بشه، بابا فداش بشه، بابا فداش بشه.

دخترهای گلم، پسرهای عزیزم، بگید ببینم، حالا اون دختر خوب رو شناختید؟ آفرین به شما! اون دختر مهربون، فاطمه معصومه سلام الله علیها هستن. دختر عزیز دردونه امام هفتم ما، یعنی  امام موسی کاظم علیه السلام و خواهر امام رضای مهربون.

بچه‌ها حرم این خانم توی شهر قم زیارتگاه مردم با ایمان و جای پرواز کبوترهای قشنگ و زیباست. خوب ببینم کدوم یکی از شما کاری می‌کنید که بابا خیلی دوستتون داشته باشه؟ کدوم یکی از شما بلده  خوب قرآن بخونه؟ کدوم یکی از شما با حجاب و با ایمانه؟ کدومتون کار‌های واجب و حرام  رو خوب بلده؟ من می‌دونم که شما هم مثل حضرت معصومه سلام الله علیها، دنبال یاد گرفتن کارهای خوب هستید. کاری می‌کنید که پدرتون همیشه به به شما افتخار کنه.

خب بچه‌های نازنینم، اون‌هایی که حضرت معصومه رو خیلی دوست دارید و می‌خواهید تا به زیارتشون بیایید، براتون دعا می‌کنم هرچه زودتر به این آرزوی قشنگتون برسید، گل‌های باغ زندگی، دیگه باید کم کم وقت خوابیدن رسیده، شبتون بخیر و خوشی، راحت و خوب بخوابید وخواب‌های خوش ببینید . خدا همیشه و همه‌جا تو خواب و بیداری همراه و نگهدارتون باشه

خداحافظ نازنین‌های من.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
17 + 3 =
*****