بدون شک هر مسلمانی وظیفه دارد سایر مردم را به دین حق دعوت کند. هیچگاه ائمه علیهمالسلام شیعیان را از بیان حق و دعوت مردم به دین اسلام پرهیز ندادهاند. سفارش ائمه اطهار همواره این بوده است که شرایط و آداب تبلیغ دین مانند تقیه از دشمنان و دوری از جدالهای بیمورد، مورد توجه شیعیان قرار بگیرد.
بدون شک، تبلیغ دین و مکتب حق، یکی از وظایف و مسئولیتهای هر مسلمان است و سیره پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز از همین موضوع حکایت دارد. بعد از استقرار حکومت اسلام در مکه، پیامبر به سران کشورهای بزرگ جهان از جمله ایران و روم نامه فرستاده و آنها را به اسلام دعوت میکند. هدف پیامبر از این نامهها چیزی جز فراخواندن مردم جهان به اسلام و دین حق نبوده است.[۱]
علاوه بر این، پیامبر سفیران و مبلغان بسیاری را برای تبلیغ دین اسلام، به نواحی مختلف اعزام میکرد؛ از جمله آنها اینکه در سال نهم و دهم هجرت، امیرالمومنین علیهالسلام را به یمن اعزام کرد.[۲]
بنابراین، اصل تبلیغ دین و رساندن پیام حق به مردم و کسانی که دچار گمراهی و اشتباه هستند، قطعی و مسلم است.
برخی با استناد به روایاتی از ائمه که در ادامه بیان میشود، ادعا میکنند شیعیان وظیفهای برای تبلیغ دین و هدایت مردم به سوی حقیقت ندارند. مقصود اهلبیت علیهمالسلام از این احادیث، عدم ضرورت تبلیغ نبوده بلکه هرکدام جهت دیگری دارند که برای نمونه به چند مورد از آنها اشاره میکنیم:
یک) توجه به زمان، و تقیه از دشمنان
گاهی برخی شیعیان بدون توجه به شرایط زمان و درنظرگرفتن خطرات بیان عقاید صحیح شیعه، شروع به تبلیغ مکتب میکردند. امام صادق علیهالسلام در روایتی به شیعیان نسبت به این موضوع هشدار داده، به آنها میفرمایند: «إِيَّاكُمْ وَ اَلنَّاسَ؛[۳] از مردم دور شويد (آنها را به مذهب حق نخوانيد).» این روایت نه در مقام رد و انکار تبلیغ دین، بلکه در مقام رعایت تقیه است.[۴]
شاهد این برداشت نیز بخش پایانی این حدیث است که حضرت به شیعیان توصیه میکنند، به طور سربسته مردم را به دین حق دعوت کرده و عقیده خود را بیان کنند؛ حضرت میفرمایند:
«كاش شما هر گاه با مردم به سخن میپرداختيد؛ میگفتيد: ما از راهی كه خدا رفته، رفتهايم و هر كه را خدا انتخاب كرده، انتخاب كردهايم؛ خدا محمد را انتخاب كرد، و ما آل محمد صلىاللّٰهعليهوآله را انتخاب كرديم.»[۵]
اگر شیعه کردن سایر مردم و بیان معارف حقه شیعه ربطی به شیعیان نداشت، درخواست حضرت برای نحوه سخن گفتن با مردم بیمعنا بود؛ حال آنکه روشن است که حضرت نه به اصل تبلیغ دین بلکه نسبت به چگونگی آن هشدار میدهند و از شیعیان میخواهند با حفظ شرایط تقیه، حقانیت شیعه را بیان کنند. تقیه در آن زمان، اقتضاء داشت که شیعیان به طور سربسته بگویند ما خاندان پیامبر را انتخاب کردیم نه کس دیگری را.
دو) پرهیز از جدال بیمورد
مورد بعدی که نسبت به ترک دعوت مردم در احادیث به آن اشاره شده، پرهیز از جدالها و تلاشهای بیمورد با دیگران است. شیعه وظیفه دارد دیگران را به حق دعوت کند اما اگر شخصی با وجود آشکار بودن حق، همچنان بر باطل خود لجاجت میورزد گفتگو با او نه تنها فایدهای ندارد بلکه موجب ضرر است. حضرت صادق علیهالسلام در سخنانی این مورد را به اصحابشان تذکر داده، میفرمایند: «بر سر دين خود با مردم ستيزه نكنيد، زيرا ستيزه، بيماركننده دل است.»[۶]
حضرت در این حدیث، شیعیان را از بحثهای بیهودهای که هدف از آنها اظهار فضل و غلبه بر دیگران است پرهیز میدهند. تا زمانی که گفتگو در چهارچوب الهی و برای روشن شدن حق باشد اشکالی ندارد اما وقتی هدف دیگری پیدا میکند، تنها باعث بیماری قلب و کدورت نفس میشود.
سه) توجه به فقدان زمینه هدایت در برخی افراد
برخی افراد به خاطر کثرت گناهان و ظلمهایی که داشتهاند، زمینه هدایت را در خودشان از بین بردهاند. به همین خاطر دعوت آنان به حق تا زمانی که از گذشته خود توبه نکنند، فایده و ثمرهای ندارد. امام صادق علیهالسلام به شیعیان توصیه میکنند افرادی که تلاشی برای حرکت به سوی حق ندارند را رها کرده و وقت خود را برای آنها ضایع نکنند. ثابت بن سعید میگوید امام صادق به من فرمودند:
«شما را با مردم چه كار؟ از مردم دست بداريد و هيچ كس را به مذهب خود نخوانيد... هر گاه خداى عزوجل خير بندهای را بخواهد، روحش را پاكيزه كند؛ آنگاه هر خوبى را بشنود، بشناسد و بپذيرد.»[۷]
منظور حضرت از خواست خداوند برای هدایت مردم، اجبار و سلب اختیار افراد نیست بلکه منظور، توجهی است که خداوند به افراد پس از توبه و پشیمانی از گناه دارد؛ توبهای که زمینه هدایت شخص توسط خداوند را فراهم میکند. تا زمانی خود افراد تصمیم به پذیرش حق نداشته باشند، دعوت آنان به دین حق فایدهای ندارد.
سایر احادیث باب ترک دعوت مردم نیز در همین چهارچوب باید نگاه شود.
پینوشت:
[۱] مکاتیب الرسول، ج۱، ص۲۹.
[۲] تاریخ طبری، ج۳، ص۱۳۱.
[۳] کافی(اسلامیة)، ج۲، ص۲۱۲.
[۴] مرآة العقول، ج۹، ص۱۵۴.
[۵] کافی(اسلامیة)، ج۲، ص۲۱۲.
[۶] همان، ص۲۱۳.
[۷] همان.