این قصه برمبنای شاخصه «نقش مصرف خوراکیهای سالم در شادی و نشاط» نوشته شده که کودکان را از خوردن تنقلاتی همچون چیپس، پفک، لواشک، نوشابه و... برحذر می دارد.
سلام دردونههای باصفا، کوچولوهای باوفا، بندههای خوب خدا. باز با یه دنیا دلتنگی پیش شما اومدم و یه قصه قشنگ دیگه براتون از شهر بزرگ قصهها آوردم تا اون رو براتون تعریف کنم، بچهها اسم این قصهمون هست: «کِرم کوچولو و لاک پشت شکمو»
یه روز از روزهای خوب خدا که خورشید خانم قصهها، با شادی و نشاط از پشت کوههای زیبا و بلند بیرون اومده بود و همه جا رو روشن کرده بود، حیوونهای جنگل سبز از خواب بیدار شدن تا مثل همیشه مشغول کار بشن، باباهای زحمتکش به سرکار خودشون برن و مامانهای مهربون هم مثل همیشه خونهها رو تمیز کنن و ناهار درست کنن.
بچهها هم که همگی آماده میشدن تا به مدرسه برن. بین این بچهها یه کِرم کوچولو بود که آرزو داشت دریا رو از نزدیک ببینه. اون هر روز صبح که به مدرسه میرفت، به دوستهاش از آرزوی خودش صحبت میکرد. دوستهای اون هم بهش میخندیدن و مسخرهاش میکردن. آخه دریا با جنگل خیلی فاصله داشت، فقط یه رودخونه کنار جنگل اونها بود. ولی کرم کوچولو اصلاً ناامید نمیشد و به اونها میگفت: من بالأخره یه روز به آرزوم میرسم.
چند ماهی گذشت، کرم کوچولو هر روز و هر شب توی فکر آرزوی خودش بود. یه روز تصمیم گرفت تا خودش با پای پیاده بهطرف دریا بره. صبح خیلی زود، کرم کوچولوی قصه ما به کنار رودخونه اومد، چون میدونست هر رودخونهای بالأخره به دریا میرسه.
اون شروع به حرکت کرد. چند روزی گذشت. یکی از این روزها که کرم کوچولو داشت به راه خودش ادامه میداد، چشمش به لاک پشت افتاد که یه گوشه نشسته بود و با دوتا دستش شکمش رو فشار میداد و آه و ناله میکرد.
کرم کوچولو آروم آروم به طرف لاک پشت رفت و سلام کرد. لاک پشت که انگار درد زیادی داشت، چشمهاش رو باز کرد و به کرم کوچولو سلام کرد.
کرم کوچولو گفت: آقا لاک پشت ! چرا دستت رو به شکمت گرفتی و چشمهات رو بستی؟!
لاک پشت گفت: آخه دلم درد میکنه!
کرم کوچولو گفت: چرا؟! نکنه گرسنهای؟
لاک پشت گفت: اصلاً نمیتونم چیزی بخورم، از دیشب که غذا خوردم، دلدرد گرفتم و دیگه نتونستم چیزی بخورم. راستی کرم کوچولو تو کجا میری؟
کرم کوچولو گفت: من دارم میرم بهسمت دریا، میخوام اون رو از نزدیک ببینم. آخه من تا حالا دریا رو از نزدیک ندیدم.
لاک پشت به کرم کوچولو نگاهی کرد و گفت: واقعاً تو تا حالا دریا رو از نزدیک ندیدی؟
ولی من بارها اون رو دیدم، امروز هم میخواستم بهطرف دریا برم که دلم درد گرفت.
کرم کوچولوگفت: کاش حالت خوب بود و من رو هم با خودت میبردی. راستی! مگه دیشب چی خوردی؟ دهانت رو باز کن تا ببینم چی خوردی؟
لاک پشت یه کمی فکر کرد، بعد هم دهانش رو باز کرد. کرم کوچولو به آرومی توی دهان اون رفت و بعد از چند لحظه بیرون اومد. اون با تعجب گفت: میدونی چرا دلت درد گرفته؟! تو دیشب یه عالمه چیپس و پفک و ترشک و لواشک خوردی. الان هم اونها دلت رو درد آوردن.
لاک پشت لبخندی زد و گفت: درسته، آخه من خیلی گرسنه بودم، دوست داشتم یه چیز خوشمزه بخورم. حالا به نظرت باید چیکار کنم تا دلدردم خوب بشه؟!
کرم کوچولو لاکپشت رو پیش یه دکتر برد. آقای دکتر بعد از معاینه لاکپشت بهش گفت: تو دیگه نباید از این تنقلات بخوری آخه اونها درسته قشنگ و خوشمزهاس ولی خیلی برای بدن بَدِه و باعث میشه سریع مریض بشی.
بعد هم چند تا آمپول و سِرُم به لاک پشت داد. فردا صبح که خورشیدخانم از پشت کوهها بیرون اومد و همه جا رو روشن کرد، لاک پشت قصه ما، خوشحال و خندون از خواب بیدار شد. اون دیگه دلدرد نداشت. حالش خوبه خوب شده بود. اون فهمیده بود که چه کار بدی کرده و چه خوراکیهای بدی رو خورده، برای همین تصمیم گرفت که دیگه نوشابه و چیپس و پفک و لواشک و ترشک نخوره. اون از کرم کوچولو هم تشکر کرد و به همراه اون، بهطرف دریا به راه افتاد.
بله بچهها همونطور که دیدین، لاکپشت قصه ما که فکر نمیکرد با خوردن تنقلاتی مثل چیپس و پفک و نوشابه براش اتفاقی بیفته، دلدرد شدیدی گرفت و اگه کرم کوچولو نبود معلوم نبود چه اتفاق بدتری براش بیفته. حالا شما بگین دوستهای گلم، شما هم چیپس و پفک و لواشک میخورین؟!
من که امیدوارم شما اصلاً از اینجور چیزهای بد نخورین و از اونها دوری کنین و بهجای اون، غذاهای خوشمزهای که مامانهای مهربونتون درست میکنن رو نوشجون کنین. خب دوستهای گلم، این قصه هم مثل همه قصههای دیگه تموم شد. امیدوارم از اون خوشتون اومده باشه. تا یه قصه دیگه و دیدار دوباره، خدا یار و نگهدارتون.