هم‌گرایی دو ابرقدرت شرقی؛ چالش لیبرال دموکراسی غربی

18:21 - 1401/04/01

همکاری چین و روسیه، اگرچه پرنوسان و مبهم است، اما چشم‌اندازی از اتحاد دو جبهه در برابر آمریکا و تشکیل یک جبهه به‌مراتب قدرتمندتر علیه یک محور استبدادی را نشان می‌دهد.

چین روسیه آمریکا

با وقوع جنگ اوکراین و روسیه هژمونی آمریکا اکنون نه‌تنها زیر ضرب حملات دشمنان و رقباست، بلکه در میان دوستان نیز - از اتحاد بیناآتلانتیک تا شرکای خاورمیانه‌ای - درباره اعتماد و اطمینان به حمایت عملی آمریکا تردیدهای جدی وجود دارد.

به طور قطع تهاجم پیش‌بینی شده روسیه به اوکراین، نقطه آغاز این تغییرات نیست، بلکه نقطه عطفی در یک مسیر است که می‌توان گفت نطفه آن در اوایل قرن جاری منعقد شده و در دامان نظم بین‌المللی آمریکایی رشد و نمُو پیدا کرده است؛ درست در زمانی که آمریکا سرخوش از پیروزی در جنگ سرد، در خواب غفلت «پایان تاریخ» به سر می‌بَرد.

اما برخلاف انتظارات خوش‌بینانه لیبرال‌های غربی، دشمنان در‌هم‌شکسته، تضعیف، تسلیم و تحقیرشده، نه تنها در نظم لیبرالی غرب‌محور – آن‌طور که وعده‌اش را داده بودند - حل نشدند، بلکه پس از بهره‌برداری از مزایای همراهی با نظم جهانی، به محض بازیابی قدرت و بهبود موقعیت، علیه نظامی که بر محور غرب می‌چرخد، دست به شورش زدند.

فارغ از آنچه در پس این تهاجم رخ خواهد داد، قدر مسلم این است که جهان پس از جنگ اوکراین، مانند پیش از آن نخواهد بود و اوراسیا، قلب تپنده جهان، محوریت این چرخش را به عهده خواهد داشت.

در حال حاضر بزرگ‌ترین مشکل استراتژیک ایالات متحده، همگرایی دو رقیب اصلی‌اش، چین و روسیه است -کشورهایی که همیشه یکدیگر را دوست یا حتی قابل اعتماد نمی‌دانند - اما با این وجود از حملات هم‌زمان خود به نظم بین‌المللی موجود، منافع زیادی به دست می‌آورند. در حالی که مسکو و پکن بر سر موازنه قوا در هر دو انتهای اوراسیا به رقابت می‌پردازند.

چین از محکوم کردن تهاجم روسیه به اوکراین خودداری کرده است. در عوض، در روز حمله روسیه، ایالات متحده و متحدانش را متهم به "افروختن آتش" کرد.

روسیه

عدم محکومیت چین بخشی از الگوی گسترده‌تر همگرایی چین و روسیه است، زیرا هم پکن و هم مسکو از روش‌های قدیمی و جدید برای برهم زدن وضعیت موجود جهانی استفاده می‌کنند.

همکاری چین و روسیه، اگرچه پر نوسان و مبهم است، اما چشم اندازی از اتحاد دو جبهه در برابر آمریکا و تشکیل یک جبهه به مراتب قدرتمندتر علیه یک محور استبدادی را نشان می‌دهد. حتی به جز آن، وضعیت کنونی، کابوس بزرگ ژئوپلیتیکی دوران مدرن را زنده کرده است؛ یک قدرت یا ائتلاف اقتدارگرا که برای تسلط بر اوراسیا، میدان مرکزی مدیریت استراتژیک جهان، تلاش می‌کند.

تعبیر کابوس به نوشته‌های هالفورد مکیندر جغرافی‌دان سیاسی بازمی‌گردد، که در سال 1904 هشدار داد که دوران آینده، مبارزاتی پرمخاطره برای حکومت بر اوراسیا و اقیانوس‌های اطراف آن خواهد بود.

این پیشگویی در دو جنگ داغ فاجعه بار و یک جنگ سرد جهانی که پس از آن به وقوع پیوست انجام شد؛ و امروزه نیز بار دیگر خود را در قالب تلاش رقبای ایالات متحده در راستای بازسازی نظم جهانی، با محوریت اوراسیا به نمایش گذاشته است.

این‌گونه همگرایی چین و روسیه به طور قطع حاکی از گسست نظریه "پایان تاریخ" است.

جنجالی‌ترین و داغ‌ترین نظریه ارائه شده در خصوص سرنوشت جهان پس از جنگ سرد، متعلق به "فرانسیس فوکویاما" به نام "پایان تاریخ" می‌باشد که نخستین بار شکل اولیه این نظریه را در سال ۱۹۸۹ و در نشریه مطرح "نشنال اینترست" آمریکا منتشر کرده و کمی پس از آن در سال ۱۹۹۲ آن را بسط داده و در قالب کتابی به نام "پایان تاریخ و آخرین انسان" منتشر کرد که با استقبال جهانی روبه‌رو شد.

به طور خلاصه، پیش‌بینی فوکویاما از آینده جهان در دوران پسا شوروی، شکل‌گیری نظام تک‌قطبی به رهبری ایدئولوژیک و عملی آمریکا، اضمحلال تمامی ایدئولوژی‌های سیاسی موجود آن زمان مانند کمونیسم و سوسیالیسم و نهایتاً یکپارچه شدن سیستم اقتصاد و ایدئولوژی جهان در قالب لیبرال دموکراسی غربی و بسط هژمونی غرب به تمام نقاط جهان به‌ویژه کشورهای عضو بلوک شرق مانند چین و اروپای شرقی بود.

نظریه فوکویاما با فروپاشی دیوار برلین و یکپارچگی آلمان به اوج اعتبار خود رسید و ضعف اقتصادی - سیاسی کشورهای تازه‌استقلال‌یافته حاصل از فروپاشی شوروی نیز هر روز بر استحکام بنیان‌های این نظریه صحه گذاشته و بر اعتبار آن می‌افزود.

اما ظهور و همگرایی چین و روسیه به‌عنوان دو ابرقدرت نوظهور در جهان، به‌ویژه از سال ۲۰۰۰ به این‌سو و اصلاحات اقتصادی انجام شده در این کشور، نظریه فوکویاما را تا حدی به چالش کشید که امروز باگذشت حدود ۳۰ سال از ارائه این نظریه، نیازمند بازبینی جدی در صحت آن هستیم.

البته این تغییرات ارتباطی با دانش فوکویاما در زمان پردازش این نظریه نداشته و متفکران بزرگی همچون «ماکس وبر»، «فردریش هگل» و «الکساندر کوژو» همگی به‌نوعی ایدئولوژی مسلط زمان حیات خود را به مثابه پایان تاریخ می‌پنداشتند.

بااین‌حال با رشد روزافزون قدرت چین در بخش‌های اقتصادی و سیاسی در نظام بین‌الملل، به نظر می‌رسد نظریه «مارکس» و «انگلس» در خصوص کم‌رنگ شدن قدرت نظام بورژوازی و شکل‌گیری سوسیالیسم مبتنی بر عدالت و توزیع منابع یکسان در میان خلق، طی سال‌های اخیر محقق شده و پایان تاریخ فوکویاما را به چالشی جدی کشیده است.

 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 0 =
*****