قصه شب | انگشتر امام در دست فقیر

08:55 - 1401/04/16

«قصه انگشتر امامت در دست فقیر درمانده» به ماجرای بخشیدن انگشتر توسط حضرت علی علیه‌السلام و نزول آیه ولایت می‌پردازد. این قصه با هدف آشنایی با آیه ولایت نوشته شده است.

انگشتر امام علی در دست فقیر|

به نام خداوند بخشنده مهربان       خدای همه بچه‌های جهان

گل‌های باغ زندگی! فرشته‌های باغ بهشت! سلام، سلام به همه شما بچه‌هایی که با خوبی و مهربونیتون دنیا رو زیباتر و قشنگ‌تر کردید.

امشب می‌خوام براتون یه قصه جدید و جذاب در مورد نمایش و تئاتر بچه‌ها بگم.

مدرسه پر از سر و صدای بچه‌هایی بود که داشتن با شور و هیجان به طرف نمازخونه می‌رفتن. بچه‌های گروه نمایش کلّی تمرین کرده بودن، تا بتونن یه نمایش خوب و قشنگ رو اجرا کنن. علی اکبر در نقش یه پیرمرد فقیر، با کمر خمیده و ریش سفید وارد مسجد شد.

بچه‌ها به جای ریش روی صورتش یه کمی رنگ سفید کشیده بودن. علی اکبر کلاه سفید بابا بزرگش رو گذاشته بود روی سرش، تا نقشی که داشت، واقعی‌تر بشه.

اون با حالت خمیده و ناله کنان، با تکیه به چوب عصایی که از بابای مدرسه با التماس گرفته بود، وارد صحنه شد. بچه‌ها تا چهره پیر و خمیده اون رو دیدن، همه هیجان زده شدن و براش دست زدن.

علی اکبر با یه صدای لرزون فریاد کشید: آهای مردمی که توی مسجد پیغمبر هستید! من فقیرم، بیچاره‌ام،چیزی ندارم، به من کمک کنید.

(تعدادی از بچه‌ها که صورت‌هاشون رو شبیه آدم بزرگ‌ها کرده بودن، نقش اهل مسجد رو بازی می‌کردن. یه عدّه برای خودشون با ماژیک ریش کشیده بودن و با یه پارچه سرشون رو مثل مردم زمان رسول ‌خدا بسته بودن. یه پارچه بلندی روی دوششون انداخته بودن.) اهل مسجد وقتی پیرمرد رو دیدن، همه به هم دیگه نگاه کردن، کله‌هاشون رو به چپ و راست تکون دادن، همه با بی‌زبونی می‌خواستن بگن که ما نمی‌تونیم به شما کمک کنیم.

پیرمرد چرخی توی مسجد زد، از این‌که هیچ‌کسی به اون کمک نکرده بود با ناراحتی رو به آسمون کرد و گفت: خدایا دیدی! اومدم تو مسجد پیغمبر تو و از مسلمون‌ها کمک خواستم، ولی کسی به من کمک نکرد!!!.

امام علی

 پیرمرد وقتی می‌خواست از مسجد بیرون بره، امام علی رو دید.

سیدعلی پسر قد بلند و تپلی بود که در نقش امام علی بود. اون باید همون کاری رو می‌کرد، که امام علی انجام داده بود. اون مشغول نماز بود و در حالت رکوع، انگشترش رو به فقیر نشون ‌داد. در واقع بهش ‌فهموند که این انگشتر رو از دست من بیرون بیار و به جای پول از من قبول کن. البته این کارها رو با اشاره انجام داد.

پیرمرد وقتی متوجه شد که حضرت علی اشاره به انگشترش می‌کنه، دست سید علی حسینی رو گرفت تا انگشتر رو از دستش بیرون بیاره، اما هرکاری کرد، انگشتر از دست سید علی بیرون نیومد.

اکبر با صدای پیرمردی خودش فریاد زد: آی مردم بیاید کمک، این انگشتر رو از دست این سید خدا بیرون بیارید. همه مردم حاضر در مسجد اومدن، یه عده سید علی رو میکشیدن . یه عده انگشتر رو تا اینکه به زور و زحمت تونستن انگشتر رو بیرون بیارن و به پیرمرد فقیر بدن.

 البته این قسمت از نمایش برای خنده و شادی بچه‌ها اضافه شده بود، و گرنه توی داستان واقعی حضرت علی انگشتر رو بدون دردسر به فقیر میده. همون موقع جبرئیل آیه ولایت رو برای پیامبر آورد. توی اون آیه خدا به همه ما میگه: سرپرستی تمام مردم جهان رو فقط سه گروه به عهده دارن. اول خدا، بعدش پیامبر، بعدش کسایی که در حال نماز خوندن، به فقیر توی مسجد کمک می‌کنن.

بچه‌های گلم! نمایش اون‌روز برای بچه‌ها خیلی زیبا و به یاد موندنی بود. بچه‌ها یاد گرفتن، همون‌طور که گوش دادن به حرف خدا و پیامبر واجبه، اطاعت از دستورات حضرت‌علی هم بر همه مردم جهان واجبه.

خوب بچه‌های مهربون! دسته گل‌های شیرین زبون، دیگه وقت خداحافظی رسیده، من هم همه شما بچه‌های باوفا و باصفا رو به خدای خوب و مهربون می‌سپارم و بهتون میگم، دست علی یارتون، خدانگهدارتون.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 3 =
*****