قصه پریا روایتگر افول یک انسان یا جامعه یا فرهنگ نیست، بلکه انگارههای سخیف جیرانی میباشد از فرهنگ اصیل ایرانی اسلامی که به این صورت منحط تصویر شده است.
فیلم قصه پریا | اعتیاد، بلایی خانمانسوز و بیرحم است که انسانیت انسان را از او گرفته و ذرهذره نابود میکند؛ اعتیاد از هر راهی به هر شکلی و با هر میزانی که وارد زندگی انسان شود بازهم او را به ورطه هلاکت میکشاند.
اعتیاد چنان قوی و نابودگر است که حتی موجودی متعالی و بیبدیل مانند عشق هم جلودارش نیست. این، همۀ حرفی است که قرار بوده فریدون جیرانی در فیلم قصه پریا بزند. ولی در عوض جیرانی قصهای میبافد که زمین تا آسمان با حقیقت فاصله دارد، ولی به دلیل مهارت او در داستانپردازی واقعی جلوه میکند.
موضوع داستان اعتیاد است، بلایی نابودگر که خشک و تر را میسوزاند و عشق و عاشقی هم سرش نمیشود.
حدیث، دختر جوانی است که با زمینهچینی پدرش که فردی بهظاهر مذهبی است بهصورت سنتی عاشق پسرعمویش سیاوش شده. سیاوش ولی چون از کودکی پدرش را ازدستداده و عمویش سرپرستیاش را بر عهده داشته دخترعمویش را به چشم خواهر کوچکتر میبیند و هیچ تعلق خاطری به وی ندارد.
سیاوش نویسنده جوانی است که عقایدی مذهبی و روشنفکرانه را توأمان داراست. برای همین است که در برخورد نخستین با سروین، از او که دختری بیپروا و بیقید است گریزان میشود (سیاوش این را به دلیل نوع تربیت خود بیان میکند) ولی با دیدن رفتار متفاوت او نسبت به دختران دیگر شیفته او میشود.
سیاوش بعد از ازدواج با سروین متوجه اعتیاد او میشود و همه تلاشش را میکند تا او را ترک دهد، ولی بااینهمه باز موفق نمیشود، پس وقتی به استیصال میرسد برای نشاندادن عشقش به سروین و اینکه شاید از این راه او اراده به ترک پیدا کند به آتش میزند و معتاد میشود.
فیلم قصه پریا برخلاف نامش تصویرگر داستانی تخیلی از مردمی استثمارشده است که تحتفشار فرهنگی عقبمانده و جامعهای ایدئولوژیک و حکومتی اولیگارشیک و محدودکننده و سرکوبگر، برای ادامه حیات بر سر زندگی خود قمار میکنند و بهجز این نماهای اگزجره نمیتوان کشش داستانی خاصی در آن پیدا کرد.
در قسمتهای مختلف فیلم قصه پریا دین بهعنوان محدودیت و ابزار فشار معرفیشده، طوری که حتی حدیث که در خانوادهای مذهبی بزرگشده، از آن فراری است و آخر هم در مقابل پدرش که نماد دین و دیندار است و به بلاهت تمام سعی در کنترل همه وجوه زندگی حدیث دارد ولی در درون همه آزادیها و خوشیها را برای خودش متصور است، میایستد، ولی محکوم است به سوختن، مانند عشقش سیاوش که طعمه همین آتش شد، و فقط سروینی به سعادت رسید که از ابتدا در این چهارچوب قرار نگرفت و قالب نپذیرفت و آخر هم بهره خود از سیاوش را برگرفت و از این ماتمکده به مدینه فاضله غرب گریخت!
فیلم قصه پریا روایتگر افول یک انسان یا جامعه یا فرهنگ نیست، بلکه انگارههای سخیف جیرانی است از فرهنگ اصیل ایرانی اسلامی که به این صورت منحط تصویر شده، به شکل مولوخ، خدایگان بنیاسرائیل که برای ادامه حیاتش انسانها را به کام آتش میکشد.
مشکل سینمای ایران پول و امکانات و داستان و فرم و اینها نیست، مشکل بیماری خودحقیرپنداری مفرطی است که گریبانگیر سینماگران ما شده است و با تکثیر خود طبع جامعه را نیز چنین وارونه و زباله پسند کرده است.