قصه شب | حلما کوچولوی قهرمان؛ قسمت دوم

12:19 - 1401/05/09

قصه کودکانه و جذاب «حلما کوچولوی قهرمان»، وقایع نهضت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام را با حضور در کاروان آن حضرت نقل می‌کند. این داستان در مقام بیانِ ارزش‌های اخلاقی و اهداف حرکت امام حسین علیه‌السلام است

قصه کودکانه |

شب اومد و ستاره‌ها دراومد / بدی سفر کرد و محبت اومد

دوباره وقت گوش دادن قصه /  کاسه صبر دل‌هامون سراومد

سلام و شب بخیر به همه دوست‌های مهربونم، به همه غنچه‌های مودب و خوش زبونم. خیلی خوشحالم که یه شب دیگه با یه قصه دیگه از ماجراهای حلما کوچولوی قهرمان، مهمون خونه‌های شما شدم. امیدوارم تا اینجا از این قصه‌های قبلی، لذت برده باشین.

امشب می‌خوام باهم بریم به شهر مدینه و ادامه داستان رو بشنویم، پس دست هاتون رو به هم بدید تا پَر بکشیم.

صدای اذان از سمت گنبد سبز مسجد پیامبر به گوش می‌رسید. دیگه خورشید خانم چادر طلاییش رو جمع کرده بود. ستاره‌ها دونه دونه سر و کله‌شون میونِ دشت آسمون شب پیدا میشد.

حلما و مادرش همراه با بقیه همسایه‌ها هرشب به نماز جماعت می‌رفتن، هنوز همه شهر سیاه پوش از مُردن معاویه ظالم بود.

اون شب همین که وارد مسجد رسول خدا شدن، دیدن مردم گوشه و کنار مسجد، دسته دسته درحال پچ پچ کردن هستن، انگار یه اتفاقی توی راه بود که حلما و مادرش بی خبر بودن.

صف‌ها منظم شد و نماز برپا شد. بلافاصله بعد از تموم شدن نماز، مروان بدجنس که از دوستان و نزدیکان حاکم شهر بود، بالای منبر رفت و با صدای بلند گفت: ای مردم مدینه، همه با خبرید که خلیفه بزرگ ما معاویه، از دنیا رفته و ما عزادار از دست دادن اون هستیم، حتما تک تک شما می‌دونید که سرزمین ما نمی‌تونه بدون حاکم و خلیفه باشه. نامه‌ای از شهر شام به دست من رسیده که نوشته یزید به جای پدرش حاکم شده. من از این خبر خیلی خوشحالم.

تا مردم این رو شنیدن، صدای همهمه و حرف‌های درگوشی بلند شد؛ چون خیلی تعجب می‌کردن که چرا یه آدم به این بدجنسی حاکم مسلمون‌ها شده. آخه یزید رو همه می‌شناختن؛ یه مرد ظالم و زورگو و بی دین، که فقط در فکر کارهای بد، و اذیت و آزار دیگران بود.

یزید حتی از پدرش معاویه هم بدتر و کثیف‌تر بود، اما مردم از ترس‌شون هیچ حرفی نمی‌زدن و فقط به مروان گوش می‌دادن. مروان صداش رو صاف کرد و بلند‌تر صدازد: خب کافیه، بسه دیگه، ساکت باشید، از همین امشب باید همه بزرگ‌ترها و خانواده‌ها بیان پیش من و بگن که پادشاهی یزید رو قبول دارن. اگه بفهمم کسی نیومده، حتما کشته میشه، تموم پول و ثروتش هم ازش گرفته میشه!

وقتی حرف‌های مروان تموم شد، از منبر پایین اومد و همراه سربازهاش از مسجد بیرون رفت.

حلما کوچولو یه نگاهی به مادرش انداخت که نگران و وحشت زده، رفته بود توی فکر، دستش رو محکم گرفت و خودش رو بهش چسبوند، چون اون هم از حرف‌های مروان ترسیده بود.

همون شب وقتی همه مردم زیر لحاف نقره‌ای نور ماه به خواب رفتن، صدای در خونه بلند شد. پدر حلما که انگار منتظر تق‌تق در بود، از رختخواب با عجله بلند شد. لباس مشکیش رو پوشید، صورت دختر و پسرهاش رو که خواب بودن بوسید و راه افتاد.

همراه یکی از سربازهای مروان با صورت پوشیده، کوچه‌ها رو دونه دونه پشت سر گذاشتن تا به کاخ ولید، حاکم شهر مدینه رسیدن. وارد تالار بزرگ کاخ شدن، همه بزرگان شهر برای قبول کردن پادشاهی یزید، به دستور مروان جمع شده بودن.

چند دقیقه‌ای نگذشته بود که آخرین نفر هم وارد شد. تمام تالار پر از نور و عطر عجیبی شد. همه برگشتن و به صورت زیبا و نورانی امام حسین علیه‌السلام که همراه سی نفر از مردهای قوی و شجاع فامیلشون وارد شده بودن، نگاه کردن.

حضرت عباس و حضرت علی اکبر هم بودن. مردم، این خانواده رو خوب می‌شناختن. ولی خیلی تعجب کرده بودن. باورشون نمیشد که امام حسین هم بخواد یزید رو به عنوان جانشین پیامبر قبول کنه.

پدر حلما خیلی ناراحت بود که می‌خواست پادشاهی یزید رو قبول ‌کنه، ولی ته دلش خوشحال بود که دیگه کسی به ثروت و باغ‌های خرماش کاری نداره.

همه با ولید یعنی رئیس و فرماندار شهر مدینه، بیعت کردن و با او دست دادن و دونه دونه از کاخ بیرون رفتن. انگار هیچ‌کسی اعتراضی نداشت که یزید خودش رو به عنوان جانشین پیامبر معرفی کنه.

دیگه کسی به جز امام حسین و یارانشون توی تالار نبود. مروان و ولید خیلی براشون مهم بود که پسر امام علی و نوه پیامبر خدا، پادشاهی یزید رو قبول کنه. چون اگه امام حسین مخالفت نمی‌کرد، دیگه هیچ‌کس حق اعتراض نداشت. اون‌وقت تاریکی ظلم و ستم یزید بیشتر و قوی‌تر همه‌جا رو می‌گرفت.

بچه‌های گلم اگه می‌خوایین بدونین که اون شب توی اون کاخ چه اتفاقی افتاد و چرا امام حسین اونجا بودن، حتما فردا شب هم آماده باشین تا این قصه رو براتون بگم.

پس تا فردا شب و شنیدن باقی ماجراهای حلما کوچولو، خدانگهدار.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
7 + 13 =
*****