بر اساس روایات، عید غدیر خم، بزرگترین عید مسلمانان میباشد و آداب زیادی برای آن ذکر شده است؛ یکی از آداب این عید بزرگ، رفتن به دیدار یکدیگر و تبریک گفتن به همدیگر است. این تبریک گفتن نشان از ایمان و معرفت نسبت به مقام امیرالمؤمنین علیهالسلام است.
تأثیر معرفت در تبریک گفتن عید غدیر | معرفت و شناخت، یکی از نعمتهایی است که برخی با تلاش و کوشش خود، به آن دست پیدا می کنند و برخی دیگر خود را از قلههای پرافتخار آن بیبهره کرده و در گرداب گمراهی سقوط میکنند.
امیرالمومنین علیهالسلام فرمودند: «مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعَارِف؛[1] شناخت و معرفت نفس خود، سودمندترین منافع است»؛ زیرا معرفت و شناخت، ریشه و اساس به دست آوردن استعداد خود برای رسیدن به مراتب عالی کمالات اخروی و آشنایی با نواقص و عیوب نفس است.
انسان با زدودن عیبها و هموار کردن راه، حرکت صعودی به قلههای شناخت خدا که بالاترین مرتبه شناخت است را آغاز میکند؛ چرا که معرفت نفس، مقدمهای برای معرفت خداوند متعال است.[2]
مراتب معرفت و شناخت
از نکاتی که نباید نادیده گرفته شود این است که معرفت و شناخت هر کسی به اندازه عقل اوست، بر این اساس است که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «إِنَّا أُمِرْنَا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ بِقَدْرِ عُقُولِهِمْ؛[3] ما انبیاء امر شدهایم که به اندازه عقل و فهم مردم با آنها سخن بگوییم.»
از این روایت دو نکته استخراج میشود:
نکته اول، عقل و فهم انسانها با هم متفاوت است، هر کسی در سطحی از فهم و درک قرار دارد.
نکته دوم، پیامبران مأمورند به اندازه فهم و درک مردم، با آنها سخن گویند.
از طرفی رسیدن به معرفت، مستلزم به کارگیری عقل است.[4] بر همین اساس است که خداوند به کار گیری عقل را از امتیازات انسان عالم و دانشمند میداند.[5]
پس هر اندازه عقل به کار گرفته شود، بر مقدار معرفت نیز افزوده شده و نتیجه آن، نمایان شدن معرفت، در عمل و رفتار است. به همین دلیل در روایات سفارش شده است که رفتار و امر و نهی دیگران باید به اندازه معرفت و شناخت آنها باشد.[6]
از طرفی پاداش خداوند نیز به اندازه فهم و عقل انسان است: «إِنَّمَا أُثِيبُهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِهِ؛[7] به درستی که ثواب و پاداش من به اندازه عقل انسان است.»
تفاوت معرفتی در نوع تبریک گفتن روز غدیر خم
یک: بعد از پایان یافتن خطبه پیامبر و معرفی امیرالمومنین علیهالسلام به عنوان امام، سرپرست و خلیفه بعد از خود، عمر بن خطاب، نخستین کسی بود که برخاست و این منصب الهی را به امیرالمومنین علیه السلام، تبریک گفت:
«هنيئاً لك يا ابن أَبِي طَالِبٍ أَصْبَحْتَ الْيَوْمَ وَلِيَّ كُلِّ مُؤْمِنٍ؛[8] گوارای وجودت ای پسر ابو طالب، امروز تو ولی و سرپرست هر مومنی شدی.»
در جای دیگر چنین آمده که عمر گفت: «أَصْبَحْتَ مولایَ؛[9] تو امروز مولی و سرپرست من گردیدی.» و این نخستین اعترافی بود که در غدیر خم ثبت شده است؛ ولی چیزی نگذشت که چهره منافقانه و ظاهرِ ساختگی خود را آشکار کرد و با غصب خلافت، اندازه مروت و مردانگی خود را به نمایش گذاشت.
امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: «مُرُوَّةُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ عَقْلِهِ؛[10] جوانمردی و مردانگی انسان، به اندازه عقل و فهم اوست.»
دو: شخص دیگری مانند صعصعة بن صوحان برای تبریک گفتن نزد امیرالمومنین علیهالسلام آمد، ايستاد و خطاب به اميرالمؤمنين گفت: «زَينَّتَ الْخِلافَة و ما زانَتْكَ، و رَفَعْتَها وَ ما رَفَعَتْكَ، وَ هِيَ اِلَيكَ اَحْوَج مِنكَ اِلَيها؛[11] تو كه خليفه شدي، خلافت به تو زينت نداد، تو به خلافت زينت بخشيدي؛ خلافت، تو را بالا نبرد، تو كه خليفه شدي مقام خلافت را بالا بردي؛ علي! خلافت به تو بيشتر احتياج داشت تا تو به خلافت.»
به عبارت دیگر، من به خلافت، تبريک ميگويم كه کسی مانند تو آن را به دست گرفت، نه به تو! چرا که تو نیازی به خلافت نداری، این خلافت است که با آمدن تو زینت گرفت و زیبا شد. پس تبریک من به خلافت است.
این نوع برخوردها برخاسته از شدت معرفت نسبت به پروردگار عالم و شدت محبت نسبت به امیرالمومنین علیهالسلام است که هرگز سرد نمیشود؛ علاوه بر اینکه نشان از عقل، فهم و درک بالای شخصیتی مانند صعصعة دارد.
در برخی از روایات چنین آمده است: «تَوَاضُعُ كُلِّ إِنْسَانٍ عَلَى قَدْرِ مَعْرِفَتِهِ بِرَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَعْرِفَتِهِ بِنَفْسِهِ؛[12] تواضع و فروتنی هر انسانی به اندازه معرفت او به پروردگار و شناخت و معرفت او به نفسش میباشد.»
بنابراین فاصله بین این دو نوع تبریک، فاصله شناخت خدا و عدم شناخت خداست؛ به عبارتی این فاصله به اندازه فاصله بین استفاده از عقل و عدم استفاده از عقل است.
پینوشت:
1. غرر الحکم، آمدی، ص712.
2. مصباح الشریعه، ص13.
3. الامالی، طوسی، ص481.
4. منهج الدعوات، سیدبن طاوس، ص243.
5. سوره عنکبوت، آیه43.
6. الخصال، صدوق، ج1، ص6.
7. الامالی، صدوق، ص419.
8. البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج7، ص386.
9. تاريخ دمشق، این عساکر، ج42، ص233.
10. عیون الحکم لیثی، ص323.
11. تاريخ يعقوبي، ج2، ص179.
[12. مجموعه ورام، ج1، ص203.