مباهله؛ امتحان بزرگ

14:55 - 1401/05/01

داستانی جالب و کودکانه درباره واقعه تاریخی مباهله که در اثبات حق بودن دین اسلام بوده و هدف از آن نشان دادن حقانیت اسلام برای کودک است.

مباهله

مباهله امتحان بزرگ |

تابستون و یه عالمه ماجرا

با قصه‌های خوب برا بچه‌ها

بیاید بیاید آی مهربون‌های من

تا بشنویم با نام و یاد خدا

سلام دوست‌های نازنینم، فرشته‌های رو زمینم، شب و روزهای گرم تابستون داره تند تند می‌گذره. امیدوارم که از هر ساعتش لذت برده باشید، هم لذت بازی و تفریح، هم یاد گرفتن یه کار خوب. عزیز‌های دلم! امشب هم می‌خوایم با یه قصه شب دیگه بریم به دنیای قشنگ قصه‌ها و پر بکشیم به آسمون پرستاره ماجراهای شنیدنی و جالب.

یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون، هیچ کس نبود. باد شدیدی توی کوچه‌های شهر نجران می‌وزید، صدای ناقوس کلیسای بزرگ شهر بلند بود. همه مسیحی‌ها داشتن آماده میشدن تا به کلیسا برن.

وقتی که مراسم تموم شد، قبل از اینکه همه به خونه‌هاشون برن، صدای پای سوارکاری از دور به گوش رسید. همه متعجب نگاه می‌کردن تا اینکه مرد سواره جلوی پای اُسقف بزرگ ایستاد. بچه‌ها جون! توی دین مسیحیت به کسانی که به مردم یاد میدن تا چطوری احکام دینشون رو انجام بدن، اسقف میگن.

اون زمان تموم شهر نجران مسیحی بودن، چون خبر دین اسلام و پیامبری حضرت محمد هنوز به گوششون نرسیده بود. اون روز مرد اسب سوار برای این اومده بود تا نامه پیامبر خدا رو به نجرانی‌ها برسونه. توی اون نامه پیامبر ما همه مردم اون شهر رو به دین اسلام دعوت کرده بود.

وقتی اسقف بزرگ نامه رو گرفت، سوارکار رفت. اون‌ها می‌دونستن که پیامبر ما از طرف خدا انتخاب شده تا دین اسلام رو به همه مردم معرفی کنه، ولی نمی‌تونستن به راحتی اسلام رو قبول کنن. به خاطر همین چند نفرشون به سمت شهر مدینه راه افتادن تا با حضرت محمد صحبت کنن و جلوی اسلام بایستن.

اون‌ها توی شهر مدینه رسیدن و پیش پیامبر رفتن.  هرچقدر که رسول خدا باهاشون حرف زدن، توی دلشون اثری نداشت که نداشت.

همین موقع بود که فرشته خدای مهربون یعنی جبرئیل فرود اومد. هیچکس به غیر از پیامبر اون رو نمی‌دید، آروم و با ادب پیامی که خدای بزرگ داده بود رو به حضرت محمد رسوند و رفت.

خدای بزرگ دستور یه کار بزرگ رو داده بود.

حضرت محمد بلافاصله وقتی این پیام رو شنیدن گفتن: فردا صبح زود، من عزیزترین و پاک‌ترین افرادی که سراغ دارم رو همراه خودم میارم، شما هم هرکسی رو که دوست دارید همراهتون بیارید. ما از خدا می‌خوایم تا هرکسی که دینش قبول نیست، نابود بشه. با این کار همه متوجه میشن که دین چه کسانی کامل‌تره.

عزیزهای دلم! به این کار میگن مباهله. مباهله باعث میشه تا حق و ناحق از همدیگه معلوم بشه. پیامبر به دستور خدا می‌خواستن کاری کنن تا مسیحی‌‌ها دست از لجاجت‌شون بردارن و اجازه بدن تا صدای دین اسلام به گوش همه برسه.

شب فرا رسید، ولی همه مردم مسیحی نگران بودن، خواب به چشمشون نمی‌اومد، چون نمی‌دونستن فردا چی میشه! همش می‌ترسیدن که نکنه واقعا نابود بشن!

صبح زود پیامبر خدا بعد از نماز صبح، همراه با امام علی از مسجد راهی خونه شدن. امام حسن و امام حسین خیلی کوچولو بودن و خوابیده بودن. حضرت زهرا مشغول عبادت بودن که صدای در بلند شد. پدرشون همراه حضرت علی وارد شدن، پیامبر امام حسین رو توی بغل گرفتن، دست کوچیک امام حسن رو هم گرفتن و همراه حضرت زهرا همگی راهی بیرون شهر مدینه شدن تا به موقع سر قرار حاضر باشن، ولی مثل اینکه مسیحی‌ها از بس نگران بودن زودتراومده بودن.

دیگه خورشید گرم و مهربون از پشت کوه‌های شهر بیرون اومده بود. اولین باریکه‌های طلایی آفتاب سر زد بود که پیامبر خدا همراه امام علی و حضرت زهرا و فرزندانشون، به دشت رسیدن. حضرت محمد گفته بودن که هیچ‌کسی از مردم مدینه همراهشون نیاد.

از بین مسیحی‌ها اونی که از همه دانا‌تر بود از دور نگاهی به پیامبر و همراهانش کرد. بعد رو کرد به دوست‌هاش کرد و با نگرانی گفت: این پنج نفری که دارن به ما نزدیک و نزدیک‌تر میشن، آدم‌های عادی نیستن، مراقب باشید. وقتی محمد خانواده خودش رو همراهش آورده، یعنی دروغگو نیست چون می‌دونه اگه حرفش دروغ باشه، همه نابود میشن. من خیلی نگرانم، می‌ترسم که با این کار تمام ما نابود بشیم.

یکی دیگه از مسیحی‌ها که از ترس، خیره خیره به پیامبر و همراهانش نگاه می‌کرد، آب دهنش رو قورت داد و با ناراحتی گفت: راست میگی، حق با توئه، این صورت‌های نورانی و پاکی که من می‌بینم، خیلی پیش خدا عزیزن، مطمئنم هنوز دستشون به دعا بلند نشده، چیزی از ما باقی نمی‌مونه.

بله بچه ها، مسیحی‌ها فهمیدن که حق با کیه و دین چه کسی کامل و قبول خداست، برای همین شکست رو قبول کردن و قبل از اینکه مباهله انجام بشه، برای نجات جوون خودشون تصمیم گرفتن تا مقابل پیامبر و دین اسلام نایستن.

سال‌ها بعد نجرانی‌ها و حتی بزرگان مسیحی شهر هم مسلمون شدن و از یاران خوب پیامبر ما قرار گرفتن.

مباهله

خب عزیزهای دلم! این هم از قصه مباهله و ماجرای مسیحیان نجران، امیدوارم لذت برده  باشید، پس تا یه قصه شب دیگه، خدانگهدار.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 2 =
*****