قصه شب | «سفرهای پرماجرای محسن کوچولو و خانواده»(5)

11:24 - 1401/06/15

در این قسمت از قصه «سفرهای پرماجرای محسن کوچولو و خانواده»، به بخشی از سفر نجف و کربلا پرداخته می‌شود. در این قسمت، خانوداده محسن با خانواده‌ای عراقی آشنا می‌شوند.

قصه شب؛«سفرهای پرماجرای محسن کوچولو و خانواده»(5)

به نام خداوند جان آفرين     همان خالق آسمان و زمين 
به نام نبی و به نام ولی     به جاه محمّد به شأن علی 
به نام پُـرآوازه فاطمه     كه باشد به عرش خدا قائمه 
به نام حسين و به نام حسن     كه از روز اوّل شدند عشق من

سلام... سلام دوست‌های کوچولو. چطوره حالتون؟! امیدوارم همیشه و همه‌جا سرحال و خوشحال باشین! امشب با ادامه قصه «سفرهای پرماجرای محسن کوچولو و خانواده» به خونه شما اومدم تا چند دقیقه‌ای رو کنار شما و مهمون خونه‌هاتون باشم.

قصه به اونجا رسید که محسن کوچولو توی حرم کاظمین به خواب رفت. با تصمیم بابا و دعوت آقای احمدی، قرار شد که فردا صبح همگی به شهر سامرا برن و اونجا رو هم ببینن. حالا بریم سراغ ادامه قصه:

 صبح که شد، اتوبوس حرکت کرد. محسن کوچولو دست‌هاش رو به‌ طرف حرم تکون می‌داد و از امام کاظم و امام جواد علیهماالسلام خداحافظی می‌کرد.

اتوبوس دور و دورتر می‌شد. راننده به آقای احمدی چیزهایی می‌گفت. با شنیدن حرف‌های راننده، رنگ صورت اون تغییر کرد.

چند لحظه بعد آقای احمدی به مردمی که توی اتوبوس بودن، نگاهی کرد و گفت: لطفا چند لحظه به من توجه کنین.

همه حواسشون رو به سمتش جمع کردن.

محسن کوچولو

آقای احمدی: راننده میگه باید توی شهر سامرا خیلی مراقب باشین. امکان داره هنوز نیروهای داعش اطراف شهر باشن. از همدیگه جدا نشین. خیلی سریع زیارت کنین و برگردین.

همهمه عجیبی توی اتوبوس پیچید. همه ترسیده بودن.

بابای محسن پرسید: مگه داعش از بین نرفته؟

آقای احمدی: خیلی از اون‌ها از بین رفتن، ولی بعضی‌هاشون هنوز اطراف شهر هستن.

بابابزرگ به اطرافش نگاهی کرد. وقتی دید مردم ترسیدن، از جاش بلند شد و گفت: ما مهمون امام حسینیم. خودشون مواظب ما هستن؛ ولی باید همگی به حرف راننده گوش کنیم و سریع زیارت کنیم و برگردیم.

نزدیک اذان ظهر بود که به شهر سامرا رسیدن. همگی از اتوبوس پیاده شدن و بعد از چند دقیقه پیاده‌روی به حرم رسیدن.

همگی وضو گرفتن و نماز خوندن. بعد هم مشغول زیارت شدن. محسن کوچولو از بابابزرگ پرسید: اینجا قبر کیه؟

بابابزرگ: اینجا قبر پدر و پدربزرگ امام زمانه؛ یعنی قبر امام هادی و امام حسن عسکریه. قبر مادر امام زمان و عمه بابای امام زمان هم همین‌جاست.

محسن که این رو شنید، گفت: یعنی امام زمان هم اینجان؟!

بابابزرگ خندید و گفت: غیر از خدا هیچ‌کسی نمی‌دونه ایشون کجاست؛ اما ایشون هم برای زیارت بابا و مامانشون حتما به اینجا میان. پس سعی کن به همه احترام بذاری.

بعد از چند لحظه آقای احمدی به طرفشون اومد و گفت: اگه دوست دارین به همراه من بیایین تا به طرف سرداب مقدس بریم.

محسن‌کوچولو: سرداب مقدس دیگه چیه؟!

آقای احمدی: اونجا زیرزمین خونه‌ای بود که امام هادی، امام حسن عسکری و امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف توی اون زندگی می‌کردن.

محسن‌کوچولو: یعنی الآن هم امام زمان اونجا زندگی می‌کنن؟!

آقای احمدی که از این حرف محسن خنده‌اش گرفته بود، گفت: نه... نه... ایشون بین مردم زندگی می‌کنن؛ ولی مردم که امام‌شون رو نمی‌شناسن.

بعد از این حرف آقای احمدی، همگی از پله‌هایی که یه گوشه حرم بود، به زیرزمین یا همون سرداب رفتن. اونجا یه سالن بزرگ بود. گوشه‌ای از اون، اتاقی قرار داشت که با یه لامپ سبزرنگ روشن شده بود. مردم همگی توی صف بودن و دوست داشتن اونجا رو ببینن. محسن از بین جمعیت رد شد و خودش رو به جلو رسوند، به داخل اون نگاهی کرد و بعد هم به زور بیرون اومد. 

آقای احمدی رو به اون‌ها کرد و گفت: اگه صلاح می‌دونین، برگردیم.

وقتی از پله‌ها بالا اومدن، بابای محسن با مامان تماس گرفت و گفت که هرچه زودتر خودش رو به اون‌ها برسونه تا به سمت اتوبوس‌ برگردن.

محسن کوچولوی قصه ما خیلی دلش گرفته بود؛ آخه دوست داشت بیشتر اونجا بمونه.

اون‌ها بالأخره به اتوبوس رسیدن، همگی سوار شدن و به‌ طرف کربلا رفتن.

هرچقدر که به کربلا نزدیک‌تر می‌شدن، جاده شلوغ و شلوغ‌تر می‌شد.

چند کیلومتر به شهر کربلا مونده بود که همه پیاده شدن تا توی پیاده‌روی شرکت کنن.

بابا کوله‌پشتی‌‌ای که توی دستش بود رو روی دوشش انداخت و بعد دست محسن رو گرفت و به سمت کربلا حرکت کرد.

خب بچه‌ها! قصه چطور بود؟ سفر به سامرا و دیدن خونه امام زمان به شما هم خوش گذشت؟ اگه دوست دارین بدونید که توی کربلا چه خبره و اونجا برای محسن چه اتفاقی می‌افته، فردا شب رو با ما همراه باشید.

دوست‌های خوب و مهربون

دست علی یارتون، خدا نگهدارتون
تو قلب ما می‌مونه، امید دیدارتون

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 14 =
*****