در مقاله نقش خطاهای شناختی در ایجاد فتنههای سیاسی به پنج مورد از خطاهای شناختی اشاره شد و در این نوشته، به پنج مورد دیگر از آنها می پردازیم.
آلبرت الیس روانشناس معروف برای خطاهای شناختی (رفتار درمانی عقلانی هیجانی)، ده خطا را برشمرده است.[1] در مقالهی نقش خطاهای شناختی در ایجاد فتنه های سیاسی به پنج مورد آن پرداختیم و در این مقاله پنج مورد دیگر از آن مورد تحلیل و بررسی قرار میگیرد .
1. درشت نمایی (فاجعهسازی)
چنین شخصی، هم درباره اهمیت مسایل و شدت اشتباهات خود مبالغه میکند و هم اهمیت جنبههای مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست برآورد میکند. به دلیل اعتماد به نفس پایین، این افراد چون خود را نسبت به دیگران دست کم میگیرند، در صورت انجام کاری خطا، این اشتباه خود را خیلی پررنگ تر از حد و حدود واقعی آن اشتباه میبیند.
مثلا دوست قدیمی خود را می بیند و به او سلام می کند، دوست قدیمی مانند همیشه سلام او را به گرمی جواب نمیدهد؛ از این مسئله ناراحت میشود و این واقعه را برای خود فاجعه تلقی میکند. این درحالی است که شاید دلایل مختلفی برای سرد برخورد کردن وجود داشته باشد. از طرفی این قدر هم مهم نباشد ولی ساعت ها این مسئله ذهن فرد را درگیر خود میکند.
به عنوان مثال در بعد سیاسی نیز مثلا در سفر رئیس جمهور به روسیه، می گوید اینکه میزبان با فاصله نشسته یعنی تمام دیپلماسی ما ناکارآمد است و کشور رو به نابودی است و ما تحقیر شدیم! [2]
2. استدلال احساسی
افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می کنند که احساسات منفی ما لزوماً منعکس کننده واقعیت ها هستند. این نوع استدلال احساسی ما را از بسیاری واقعیت ها دور نگه می دارد. به طور مثال می گوید: احساس گناه می کنم پس آدم بدی هستم، یا چون احساس حقارت می کنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم یا چون در یک کشور معاند به پاسپورت ایران توهین شده، ما کشوری عقب افتاده و حقیر هستیم و انقلاب ما بیهوده بوده است!
3. بایدها و نبایدهای افراطی
چنین شخصی انتظار دارد، اوضاع آن طور باشد که می خواهد و انتظار دارد، که قطعاً همیشه این انتظار محقق نمی شود و یا درصد کمی از آن محقق می شود. آن دسته از عبارت های «باید» دار که بر ضد شما به کار برده می شوند، به احساس تقصیر و ناامیدی منجر می گردند. اما همین باورها، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی می گردد.
فرد دچار این خطای شناختی می گوید: نباید همسر من چنین اشتباهی بکند، یا می گوید باید من زیباترین زن شهر باشم! باید هر کس هر گونه پوششی که دوست دارد داشته باشد. باید در کشور هیچ مسئول خائنی نباشد، نباید در کشوری که انقلاب شده، هیچ اختلاس و خطایی شود. خیلی ها می خواهند با بایدها و نبایدهای افراطی به خود و دیگران انگیزه بدهند ولی این نوع فکر اغلب بی تاثیر است و دشمن اصولا چنین توقعاتی را به جامعه هدف القا می کند و برآورده نشدن چنین باید و نبایدهایی موجب تنش می شود.
4. برچسب زدن
در واقع برچسب زدن شکل حاد "تفکر همه یا هیچ چیز" است. به جای اینکه بگویید«اشتباه کردم». به خود برچسب منفی می زنید: «من بازنده هستم». گاه هم اشخاص به خود برچسب «احمق» یا «شکست خورده» و غیره می زنند. برچسب زدن غیر منطقی است، زیرا شما با کاری که می کنید، تفاوت دارید. این برچسب ها تجربه های بی فایده ای هستند که منجر به خشم، اضطراب ، دلسردی و کمی عزت نفس می شوند. گاه برچسب متوجه دیگران است.
وقتی کسی در مخالفت با نظرات شما حرفی می زند ممکن است او را متکبر بنامید. بعد احساس می کنید مشکل به جای رفتار یا اندیشه بر سر«شخصیت» یا «جوهر و ذات» او است. در نتیجه او را به کلی بد قلمداد می کنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمی شود. مثلاً شخص یا جامعه دچار این خطای شناختی با دیدن خطای یک مسئول یا یک پلیس، با اصل وجود و لزوم آن مخالفت می کند و برچسب ناکارآمدی می زند و یا می گوید قانون مبارزه با مفاسد اخلاقی باید برچیده شود.
5. شخصی سازی و سرزنش
در این خطا، فرد خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد می کند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است. مثلا وقتی مادری از معلم فرزندش می شوند که در مدرسه خوب درس نمی خواند به خود می گوید: این نشان می دهد که من مادر بدی هستم. شخصی سازی منجر به احساس گناه، خجالت و نا شایسته بودن می شود. مثلاً شخص دچار این خطای شناختی خودش را در تمام مشکلات جامعه سهیم می داند و چون نمی تواند کاری کند، کم کم به خود و دیگران متنقد می شود.
بعضی ها هم عکس این کار را می کنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی می کنند و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند « علت زندگی زناشویی بد من این است که همسرم منطقی نیست». سرزنش به خاطر ایجاد رنجش، اغلب موثر واقع نمی شود. مثلا می گویند علت تمام مشکلات اقتصادی خانوادگی ما ناکارآمدی مسئولین است، در حالی که تلاشی برا یافتن شغل و فعالیت اقتصادی ندارد. یا مشکلات اخلاقی فرزندانش را که در تربیت غلط و عدم مطالعه و مشاوره خودش ریشه دارد به ناکارآمدی نظام و مشکلات کشور گره می زند.
پی نوشت:
1. شفیعآبادی، عبدالله و ناصری، غلامرضا. نظریه های مشاوره و روان درمانی ، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1375.
2. خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران کد خبر: 84621977 ، https://www.irna.ir/news/84621977