قصه «تولد کوثر»، داستان به دنیا آمدن حضرت زهرا سلاماللهعلیها در مکه است. این داستان، بخل مردم مکه نسبت به حضرت خدیجه و همچنین مدد الهی را بیان میکند. هدف از این داستان، آشنایی کودکان با عظمت حضرت زهرا سلاماللهعلیهاست.
به نام خدا | قصه شب
سلام دخترهای مهربونم. سلام پسرهای عزیزم. سلام بچههای ایران قوی. امشب از بهشت خدا تا کوچههای شهر و روستاها چراغونه. میدونید چرا؟ چون بهترین خانم جهان به دنیا اومده.
توی خیابونها، بالای در خونهها، پرچمهای سبز و قرمز و آبی زده شده؛ چون تولد دخترحضرت محمد، پیامبر مهربون ماست؛ یه جشن تولد بزرگ و آسمونی. الان بیشتر از همه، امام زمان شادن .
اما بچهها! وقتی مادر حضرت زهرا، یعنی حضرت خدیجه میخواستن دخترشونو به دنیا بیارن، زیاد خوشحال نبودن!! میدونید چرا؟ الان ماجراشو براتون تعریف میکنم:
پنج سال از به پیامبری رسیدن حضرت محمد میگذشت که یه اتفاق شیرین و قشنگ برای خدیجه افتاد؛ یه اتفاقی که هر خانمی آرزوشو داشت. حضرت خدیجه فهمیده بودن که خدا میخواد بهشون یه بچه کوچولو بده. بالأخره بعد از این همه سال قرار بود مادر بشه.
وقتی پیامبر این خبر رو شنیدن، لبخند زدن و شاد شدن. بله بچهها! قرار بود خدا به حضرت محمد و خدیجه، پاکترین و عزیزترین دختر دنیا رو بده؛ حضرت زهرا؛ همون خانمی که پسرهاش جانشینهای پیامبر بودن و امامِ همه مردم دنیا.
فامیلهای حضرت خدیجه خیلی زود از بچهای که قرار بود به دنیا بیاد باخبر شدن؛ اما روزبهروز مادر حضرت زهرا تنهاتر میشد. دیگه کسی به خونه خدیجه و پیامبر نمیاومد. هیچکس حتی در خونهاش رو هم برای اونها باز نمیکرد.
ماهها میگذشت و روز تولد حضرت فاطمه نزدیک و نزدیکتر میشد؛ ولی با اومدن هر شب و طلوع آفتاب روز بعد، غصه خدیجه هم زیادتر میشد؛ آخه هیچکس نبود که بهش کمک کنه یا مراقبش باشه.
همه مردم حتی اگه توی کوچه یا بازار مادر حضرت زهرا رو میدیدن، جواب سلامش رو هم نمیدادن؛ با اخم یه نگاهی میکردن و زود رد میشدن.
بالأخره یه روز مهم و بزرگ از راه رسید. حضرت خدیجه دخترکوچولوی همسایه رو فرستاد تا فامیلها رو خبر کنه که بیان کمک تا دخترکوچولوی پیامبر به دنیا بیاد.
دخترکوچولوی قصه ما در خونه اول رو زد. در باز شد؛ یه خانم جلوی در اومد. دختربچه سلام کرد و گفت: من از طرف خدیجهخانم اومدم. برای به دنیا آوردن بچهشون به کمک شما نیاز دارن. میشه بیایید تا باهم بریم؟
اون خانم وقتی این پیشنهاد رو شنید، با اخم و ناراحتی جواب داد: برو ببینم بچهجون! من جایی نمیام. برو به خدیجه بگو وقتی داشتی با محمد ازدواج میکردی، باید فکر این روزها رو هم میکردی.
دختربچه با ناراحتی سرش رو پایین انداخت و در خونه یکی دیگه رفت. همینکه در زد، یه پیرزن لاغرمردنی در رو باز کرد. دخترکوچولو بازم کمک خواست؛ ولی پیرزن جواب داد: عجب! اون موقع که ما گفتیم با محمد ازدواج نکن، به حرف ما گوش نداد؛ حالا برای چی باید بهش کمک کنیم؟ برو بگو هیچکسی حاضر نیست ازت پرستاری کنه. برو.
تقریباً همهجا رو دخترکوچولو رفت؛ ولی هیچکس حاضر نبود به خدیجه کمک کنه؛ چون اون موقعها بیشتر مردم شهر مکه از اسلام و حضرت محمد بدشون میاومد. اصلاً دوست نداشتن قرآن بشنون و به دستورات خدا عمل کنن. از وقتی هم که خدیجه با پیامبر اسلام ازدواج کرده بود، همه مردم باهاش قطع ارتباط کرده بودن؛ آخه خدیجه یه تاجر خیلی پولدار بود، اما تموم پولهاشو به حضرت محمد داد تا برای دین خدا خرج کنه.
دخترکوچولوی همسایه بدون هیچ کمکی، پیش حضرت خدیجه برگشت؛ اما یه اتفاق عجیب و باورنکردنی رو دید. تا در اتاق رو باز کرد، چهار تا خانم قدبلند و مهربون با لباسهای سفید و چادرهای خوشبو رو دید که کنار رختخواب حضرت خدیجه ایستاده بودن؛ چهار تا پرستار بهشتی که خدا برای تولد حضرت زهرا فرستاده بود. اونها با لبخند به صورت عرق کرده و چشمهای بسته خدیجه نگاه میکردن و از ته دل خوشحال بودن که خدا بهشون اجازه داده تا پرستار مادر حضرت فاطمه باشن.
وقتی چشمهای خدیجه باز شد، از دیدن اون خانمهای ناشناس نگران شد و ترسید؛ ولی یکی از اونها بلافاصله گفت: نترس! غصه نخور خدیجه! ما برای کمک به تو اومدیم. من ساره، زن ابراهیمِ پیامبرم؛ این آسیه، همسر فرعونه؛ اون مریم، مادر حضرت عیسی، و این یکی صفورا، دختر شعیبِ پیامبره. همه ما برای کمک به تو اومدیم.
حضرت خدیجه وقتی این حرف رو شنید، لبخند زد و خوشحال شد. دختر پاک پیامبر، حضرت زهرا، همسر امام علی و مادر امام حسن و امام حسین، به دنیا اومدن و تموم دنیا پر از نور شد و عطر خوشبوی بهشتی توی تموم کوچههای شهر مکه پیچید. همه فرشتهها خندیدن و کل دنیا پر از شادی شد.
بهترین زن دنیا بدون هیچ نیازی به کمک اون زنهای بدجنس و بیادب به دنیا اومد.
خب عزیزهایدلم! این هم از قصه تولد حضرت فاطمه. امیدوارم توی این شبها دلتون شاد و لبتون خندون باشه. تا یه شب دیگه و یه قصه دیگه همهتون رو به خدای مهربون میسپارم. خدانگهدار.