کسانی که بر مسیر توحید بدون پذیرش امامت امام معصوم اصرار ورزند، در واقع سخن خدا را در توحید پذیرفته اما فرمان او را پیرامون پذیرش امام معصوم پس از خاتم الانبیاء صلیاللهعلیهوآله پس زدهاند و سخن غیر خدا را پیروی میکنند که یک باور و رفتار مشرکانه است.
مرزهای توحید و شرک چنان باریک و پیچیده است که شیاطین برای گمراه ساختن انسانهای دیندار، از همین نقاط حساس میان توحید و شرک بهره میبرند و تشخیص مسیر صحیح از نادرست را برای بسیاری از انسانها دشوار میسازند. اما از آنجا که اسلام صحیح و حقیقی در مذهب شیعه تبلور پیدا کرده، انتظار یافتن توحید واقعی در آموزههای غیر شیعی نابجاست .
اهمیت اصل توحید
اصل توحید و رساندن انسانها به پذیرش یک معبود در تمام هستی، هدف و غرض نهایی از بعثت پیامبران الهی بوده است.[1] بیشتر جهادها و مبارزههای پیامبران الهی نیز به دلیل همین اصل اساسی آغاز میشد. اهمیت این اصل چنان زیاد است که دین اسلام آن را به شکل یک شعار همیشگی برای مسلمانان قرار داده تا همواره در نمازها آن را ندا دهند، از این رو هیچ مسلمانی یافت نمیشود که در اصل توحید و یکتاپرستی تردید داشته باشد. آنچه که مورد اختلاف واقع شده، چگونگی و مسیر رسیدن به این اصل مهم میباشد.
خداباوران مشرک
ورود به اسلام و مسلمان شدن بسیار ساده بوده و کافی است شهادت به توحید و نبوت گفته شود تا شخص را مسلمان بنامند. اما بسیاری از انسانها نسبت به شهادت به توحید، ایمان حقیقی پیدا نمیکنند؛ زیرا ایمان به توحید حقیقی آنگاه ایجاد میشود که مسلمان در رفتارهای روزمره خویش تنها به خدا باور داشته و از او مدد بجوید و حال آنکه بسیاری از مسلمانان و حتی پیروان دیگر ادیان، اعتقاد چندانی به تاثیرگذاری خدا در زندگی خویش ندارند. از این رو خداوند میفرماید:«بیشتر افرادی که به خدا ايمان آوردهاند، ایمانشان به همراه شرک است.»[2]
لزوم عقلانی راهبر
امامت و رهبری، یکی از نیازهای جامعه بشری است و چیز دیگری نمیتواند جایگزین آن شود. بدین جهت است که هیچ جامعهای را نمیتوان یافت که در آن رهبر وجود نداشته باشد. اگر چه در صفات و خصوصیات رهبر و شیوه تعیین آن اختلافاتی مشاهده میشود، ولی در اصل ضرروت آن اختلافی نیست.[3] اما ضرورت جایگاه امامت در نگاه شیعه را میتوان از زاویه دیگر نیز بررسی کرد.
مسیر توحیدی مکتب شیعه
در نگاه شیعه و به طور کلی برای امام علیهالسلام چهار جایگاه مهم وجود دارد:
الف- ولایت تکوینی.
ب- اسوه اخلاق بودن.
ج- حفظ و بیان شریعت.
د- خلافت و تشکیل حکومت.[4]
متاسفانه کاربرد سیاسی و دنیوی مقام امامت بیشتر مورد توجه مسلمانان قرار گرفت ولی کارکردهای معنوی و روحانی امام معصوم مورد غفلت واقع شده است.
بر پايه احاديث شیعی، اهل بيت علیهمالسلام تنها دروازه معرفت خدا و راه رسيدن به رضوان اللّه هستند و اين، بدان معناست كه تنها آنها با معارف اسلام ناب آشنايند و بر اساس آموزههاى وحى، میتوانند آفريدگار حقيقىِ جهان را به مردم معرفى كنند و آنان را تا رسيدن به بالاترين مراتب توحيد، هدايت نمايند.[5]
برای نمونه، در زیارتنامههای معصومان، گاه خطاب به خداوند عرضه میداریم:«اقرار به ولایت این معصوم، همان توحید کامل و خلوص در توحید است»[6] و گاه خطاب به معصومان عرضه میداریم:«هر کسی که خدا را بخواهد از شما آغاز میکند.»[7]
شرک به خدا با انکار امام
با توجه به براهین و استدلالهای عقلی و نقلی استواری که مکتب شیعه برای اثبات حقانیت امامت امامان دوازدهگانه ارائه کرده، جای هیچگونه عذر و بهانهای برای مخاطبان با انصاف باقی نگذاشته است. بنابراین کسانی که همچنان بر مسیر باطل خویش یعنی توحید بدون پذیرش امامت امام معصوم اصرار ورزند، در واقع سخن خدا را در توحید پذیرفته اما فرمان او را پیرامون پذیرش امام معصوم پس از خاتم الانبیا صلیاللهعلیهوآله پس زدهاند و سخن غیر خدا را پیروی میکنند که یک باور و رفتار مشرکانه خواهد بود.
امام صادق علیهالسلام فرمودند:«مردم مأمور به شناخت ما اهل بیت شدند تا پس از آن به ما مراجعه کرده و تسلیم فرمان ما باشند. از این رو، اگر کسانی باشند که روزه گرفته و نماز گزارند و شهادت دهند كه جز خدا معبود شايستهاى وجود ندارد اما ما اهل بیت را محل مراجعه قرار ندهند، بیشک بدين سبب مشرک میباشند.»[8]
لازم به ذکر است که بین کفر اعتقادی و فقهی تفاوت وجود دارد و چه بسا یک شخص از لحاظ اعتقادی کافر بوده؛ ولی از لحاظ فقهی، به دلیل اقرار به شهادتین مسلمان خواهد بود.
پی نوشت
[1]. نحل: 36.
[2]. یوسف: 106.
[3]. قاعده لطف و وجوب امامت، نشریه انتظار موعود، شماره 5.
[4]. ربانی گلپایگانی، علی، امامت در بینش اسلامی، ص: 140، بوستان کتاب.
[5]. محمدی، محمد، دانشنامه عقايد اسلامى، ج4، ص: 443. دار الحدیث.
[6]. طوسی، محمد، تهذيب الأحكام، ج3، ص: 145. دار الكتب الإسلاميه.
[7]. صدوق، محمد، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص: 616. جامعه مدرسین.
[8]. کلینی، محمد، الكافي، ج2، ص: 398. دار الكتب الإسلامية.