پسر کو ندارد نشان از پدر!

10:23 - 1402/03/17

آقای علوی بروجردی، از منتسبین به بیت مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی (ره) با فراموش کردن خون‌دل‌های آن مرحوم از تساهل در برابر فرقه بهائیت، به‌تازگی اظهاراتی جدید و خلاف سیره آن مرجع دینی مطرح کرده است.

پسر کو ندارد نشان از پدر!

شاید هیچ شخصیتی همانند مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی (ره) در برابر جریان خزنده و استعماری بهائیت، ایستادگی نکرد. مبارزات مستمر و بزرگ این مرجع دینی با بهائیت، از جنجالی‌ترین فصل‌های زندگی ایشان است؛ تا جایی که از بدو ورود به ایران و سکونت در بروجرد، این مبارزات آغاز شده و تا روزهای پایانی حیات آن زعیم بزرگ ادامه داشت.

آیت‌الله بروجردی (ره) که از سویی با حمایت شاه و عوامل حکومتی از بهائیت مواجه بود و از طرفی، احساس می‌کرد که خطر این فرقه، به‌خوبی از سوی نخبگان کشور درک نشده است، افزون بر اخطار و هشدار مکرر و اظهار نگرانی از آینده کشور، بر روشنگری و درپیش‌گرفتن مصاف دینی با آنان تأکید داشت؛ تا جایی که یکی از شاگردان نزدیک خود یعنی آیت‌الله صافی گلپایگانی(ره) را مأمور به تدوین اثر شریف «منتخب الأثر» نمود و همچنین سال‌ها بعد، مرحوم دوانی را موظف کرد کتاب سیزدهم "بحارالانوار" که در آن احادیث مهدوی جمع شده است را به نحو مطلوب ترجمه نماید.[1]

اما این مواجهه دینی و قیام از خاستگاه حوزه، باعث نشد که این مرجع بیدار با تکیه‌ بر تقابل مکتبی، دست از مبارزه در دیگر عرصه‌ها بکشد؛ بلکه وی در هر نقطه‌ای که بهائیت نفوذ کرده و موجب آزار مردم مسلمان می‌شد (مانند الیگودرز، نجف‌آباد، آبادان، یزد و ...) شخصاً ورود کرده و از کیان اسلامی شهرها و مناطق مختلف، دفاعی سخت می‌نمود؛ اما دامنه فعالیت و تحرکات وسیع این فرقه ضاله آن‌چنان فزاینده بود که ایشان، با نگرانی، افزون‌ بر مواجهه در نقاط مختلف، همزمان هشدارهای لازم را به دولتمردان وقت می‌دادند؛ هرچند بنا بر نقل مرحوم آقای فلسفی (ره) ایشان از دستگاه‌های دولتی دلسرد شده و در اواخر عمر شریف خود، به‌سختی حاضر می‌شد با صاحب‌منصبان دیدار داشته باشد.[2]

برای پی‌بردن به غمی که این عالم بزرگ می‌کشید، گفتن خاطره‌ای از مرحوم فلسفی (ره) که اصلی‌ترین کارگذار ایشان در مبارزه با بهائیت بود، خالی از فایده نیست. وی نقل می‌کند:

«بهایی‌ها در شهرستان‌ها مسئله‌ساز شده بودند و قدرت‌نمایی می‌کردند. به امر حضرت آیت‌الله‌العظمی بروجردی، وقت ملاقات گرفتم و نزد مصدق رفتم و پیام آقای بروجردی را به وی رساندم و گفتم: شما رئیس دولت ایران هستید و الان بهائی‌ها در شهرستان‌ها فعال هستند و مشکلاتی را برای مردم مسلمان ایجاد کرده‌اند؛ لذا مرتباً نامه‌هایی از آنان به‌ عنوان شکایت به آیت‌الله بروجردی می‌رسد؛ ایشان لازم دانستند که شما دراین‌باره اقدام بفرمائید. مصدق بعد از تمام‌شدن صحبت من، به گونه تمسخرآمیزی قاه‌قاه و با صدای بلند خندید و گفت: آقای فلسفی از نظر من مسلمان و بهائی فرق ندارند! همه از یک ملت و ایرانی هستند! این پاسخ برای من بسیار شگفت‌آور بود؛ زیرا اگر سؤال می‌کرد فرق بین بهائی و مسلمان چیست؟ برای او توضیح می‌دادم؛ اما با آن خنده تمسخرآمیز و موهن، دیگر جایی برای صحبت کردن باقی نماند؛ لذا سکوت كردم و موقعی كه به محضر آیت‌الله بروجردی رسیدم، این جمله را گفتم. ایشان نیز به حالت بُهت و تحیر پیام مصدق را استماع كرد.»[3]

مصدق که تا حدودی با جریانات مذهبی، احساس قرابت می‌کرد و در اندیشه محدود کردن اختیارات شاه بود، چنین نیات عالی و روشن‌ضمیرِ آن مرجع دینی را به سخره و استهزا می‌گیرد. این نشان می‌دهد این مبارزه نفس‌گیر تا کجا باعث رنجش و پریشانی خاطر آن مرجع دینی بوده است که از فرصت روی کار آمدن هر فرد جدیدی غافل نشده و تلاش داشت وی را در این راه همراه سازد؛ اما اینگونه با ایشان رفتاری زشت و آمیخته با توهین صورت می‌گیرد. سرانجام آن چیزی که مرحوم آقای بروجردی نگران آن بود، روی داد و کابینه هویدا با بیش از سیزده عنصر وابسته بهایی شکل گرفت.

اما دیری نپایید که با پیروزی انقلاب اسلامی، طومار این فرقه وابسته به بیگانگان درهم‌ پیچیده شد و بسیاری از آنان به خانه اول خود، یعنی اسرائیل گریختند و بخش باقیمانده آنان نیز در ایران، در تنگنای سختی از طرف مردم قرار گرفتند و جمهوری اسلامی ایران با تن‌دادن به خواسته‌های دینی مردم ایران، آن‌ها را به رسمیت نشناخت.

این تعامل بر مبنای فقاهت جمهوری اسلامی، باعث گردید سال‌ها این فرقه به برنامه‌ریزی گسترده برای هجمه حقوق بشری علیه ایران روی آورده و در سازمان‌های بین‌المللی، با حمایت کشورهای غربی، جمهوری اسلامی ایران را به نقض حقوق شهروندی متهم نماید.

اما در این میان، آنچه باعث شگفتی است و انسان را به حیرت وا می‌دارد، موضع آیت‌الله علوی بروجردی است که باعث ذوق‌زدگی بهائیت و دنباله‌روهای آنان در بیرون از کشور شده است؛ وی به‌ تازگی با مطرح کردن اتهامی به نظام جمهوری اسلامی، گفته است: «باید آن‌ها [بهائیان] را بکشیم؟»[4]

مقصود از این سؤال هرچه باشد، باید گفت خوش به حال بهائیان اردو زده در اسرائیل که چنین مجانی و آسان، پازل پروپاگاندای جهانی خود در مظلوم‌نمایی را تکمیل می‌نمایند و روزگار بر آنان چنان می‌چرخد که نوه دختری آن مرجع بزرگ، امروز در قامت دلسوز برای این فرقه ظاهر شده و به جرمی که جمهوری اسلامی آن را انجام نداده است متهم می‌نماید و در میانه صدور بیانیه‌های پیاپی علیه کشورمان به جرم سلب حقوق شهروندی، او نیز در کنار مجامع غربی حقوق بشری، کشور را در معرض موج جدیدی از حملات رسانه‌ای قرار می‌دهد.

اگر آن مرجع دینی در روزگار خود، افزون بر مشاهده تساهل دولتمردانی همچون مصدق، شاهد ناز و کرشمه نوه خود در برابر این فرقه جنایتکار می‌شد، چه عکس‌العملی نشان می‌داد؟ آقای علوی بروجردی! آیا در وقت ایراد چنین سخنی، کارنامه روشن و پرافتخار پدربزرگ خود را در یاد داشتید و چنین خلاف سنت وی رفتار نمودید؟

پی‌نوشت:

  1. علی دوانی، «آیت‌الله بروجردی و بهائیان نگران از نفوذ!»
  2. علی دوانی، خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام فلسفی، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامی، ص 199.
  3. همان، ص 138.
  4. کانال حوزوی مناهج، https://eitaa.com/manahejj/6600

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 2 =
*****