جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن

11:06 - 1402/03/11

معنی ضرب المثل جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن کلاس ششم: این حکایت درباره نادیده نگرفتن لطف دیگران و خیانت نکردن به آن ها می باشد.

مفهوم جمله جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن .

جمله جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن اشاره به این موضوع دارد که در مقابل محبت دیگران باید قدردان بود و باید از کسانی که برای ما زحمتی کشیده‌اند قدردانی کنیم و حرمت آن ها را نگه داریم زیرا خداوند انسان‌هایی را که قدرشناس هستند خیلی دوست دارد و پاداش خیلی خوبی به آن ها در زندگی و آخرت می دهد. این جمله زمانی به کار می رود که انسان نه تنها قدر خوبی ها و منفعت‌هایی را که نصیبش شده نمی داند، بلکه بدنبال بدی و خیانت است.

داستان ضرب المثل جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن .

او یک دزد ماهر بود و با چند نفر از دوستانش یک باند سرقت تشکیل داده بود. یک روز با هم نشستند و صحبت کردند. در حین گفتگو گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و مردم عادی سر و کار داریم و قوت لا یموت آنها را از دستشان می گیریم؟ بیاید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد. البته دسترسی به خزانه سلطان آسان نبود.

آنها تمام راه ها و امکانات ممکن را که مدتی در ذهنشان بود بررسی کردند تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و به خزانه رسیدند. خزانه پر از پول و جواهرات گرانبها بود. تا جایی که می توانستند انواع طلا و عتیقه جات را بسته بندی کردند تا با خود ببرند. در آن لحظه چشم سردسته گروه به جسم درخشان و سفیدی افتاد، فکر کرد الماس شب چراغی است، نزدیک آن شد و گرفت و برای امتحان آن را به سر زبانش زد و بعد از اینکه فهمید نمک است بسیار ناراحت و عصبانی شد. از شدت عصبانیت طوری به پیشانی خود زد که دوستانش متوجه او شدند و فکر کردند که اتفاقی افتاده یا به خزانه داران خبر داده شده است.

خیلی سریع به او رسیدند و گفتند: چه شده؟ او که آثاری از خشم و غم در چهره اش دیده می شد، گفت: متأسفانه همه رنج های ما به هدر رفته و نم گیر سلطان شدیم. ناخودآگاه طعم نمکش را چشیدم. دیگر نمی شود دارایی پادشاه را برد، از مردانگی و مروت به دور است که ما نمک کسی را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم.

جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن

جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن

در دل آن سکوت وحشتناک شبانه، بدون اینکه کسی بویی از آن ببرد، دست خالی به خانه بازگشتند. صبح که شد و چشم نگهبانان به درهای باز خزانه افتاد تازه متوجه شده بودند که دیشب خبرهایی بوده است. سراسیمه به سمت جواهرات سلطنتی رفتند، دیدند که سر جایشان نیست، اما بسته‌هایی وجود دارد. وقتی آنها را باز کردند، دیدند که جواهرات در بسته ها است. بررسی دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا می داند سلطان با ما چه می کرد و …

بالاخره خبر به سلطان رسید و خودش آمد و صحنه را با دقت تماشا کرد، آنقدر عجیب و شگفت انگیز بود که انگشتش را گاز گرفت و گفت: عجب! این دزدی چگونه است؟ برای دزدی آمده بود و با اینکه می توانست همه چیز را بردارد اما چیزی نبرده؟ مگه می شه؟ چرا؟… اما هر چه هست، باید ریشه را پیدا کنم و به تهش برسم. همان روز اعلام کرد: «هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او می تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم.»

این اعلامیه به گوش دزدها رسید، دوستان خود را جمع کرد و به آنها گفت: سلطان به ما رحم کرده، بگذارید نزد او برویم و ببینیم چه خواهد گفت. نزد سلطان آمدند و خود را معرفی کردند، سلطان که باور نمی کرد، دوباره با کمال تعجب پرسید: آیا این کار تو بود؟ او گفت بله. سلطان پرسید: چرا آمدی و دزدی کردی و با اینکه می توانستی همه چیز را بگیری ولی چیزی نگرفتی؟ گفت: چون نمک تو را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد به طور مفصل جریان را به سلطان گفت. سلطان چنان عاشق کرم و بزرگواری او شد که گفت: «حیف است جای انسان نمک شناسی مثل تو، جای دیگری باشد، تو باید در دستگاه حکومت من کار مهمی را بر عهده بگیری و حکم خزانه داری را برای او صادر کرد …»

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 4 =
*****