قصه شب «بنتن قهرمان و امین کوچولوی باهوش»؛ داستان پسرکوچولویی است که در جشن تولدش چیزهایی میفهمد که باعث آشنایی او با یک قهرمان تلویزیونی میشود.

به نام خدای مهربون | قصه بنتن قهرمان و امین کوچولوی باهوش
سلام به همه شما دوستای عزیزم؛ شبتون پرستاره؛ باز با یه قصه دیگه پیش شما اومدم تا اونو براتون تعریف کنم.
تولد امین کوچولو بود و خونوادش خونه رو تزیین کرده بودن؛ مامان برای اینکه بیشتر خوش بگذره، از داییها و عموها و همچنین پدربزرگ و مادربزرگ دعوت کرده بود تا به خونه اونا بیان.
شب شد؛ نماز مامان تازه تموم شده بود که آیفون به صدا در اومد؛ امین کوچولو که منتظر اومدن مهمونا بود، با عجله از اتاق بیرون اومد و به طرف در دوید.
همه مهمونا با کادوهای خوشگل اومده بودن؛ حدود یه ساعتی که گذشت، مامان کیک تولد رو از یخچال بیرون آورد و روی میز قرار داد.
همه منتظر بودن؛ امین کوچولو با خوشحالی روی صندلی نشست و با یه فوت محکم، شمعها رو خاموش کرد؛ بعد همگی یکییکی کادوهای خودشون رو به امین دادن.
پسرکوچولوی قصه ما از دیدن کادوهای متفاوت و رنگارنگ، خیلی خوشحال شده بود؛ اون با خوشحالی زیاد کادوها رو باز میکرد و از دیدنشون لذت میبرد؛ اما یه دفعه یه جیغ بلندی کشید و با خوشحالی به هوا پرید.
همه بهش نگاه کردن؛ اون با ذوق و شوق تمام، یه ساعت مچی رو از جعبه بیرون آورد، بعد با خوشحالی به بقیه نشون داد و گفت: ببینین! این ساعته بنتنِ!
دایی مسعود که اینو شنید لبخندی زد و گفت: بنتن دیگه کیه؟ دوستته؟
امین کوچولو: نه! اون یه پسر قهرمانه؛ من همیشه کارتونشو میبینیم؛ خیلی دوست دارم مثل اون بشم؛ اون یه ساعت مثل همین داره که هر وقت بخواد، تبدیل به قهرمان میشه و دشمناشو نابود میکنه.
همه داشتن به حرفهای امین گوش میدادن؛ اون سریع از جاش بلند شد و به طرف اتاقش رفت؛ بعد از چند دقیقه با چند تا عکس بیرون اومد و گفت: این بنتنِ.
همه داشتن با دقت به عکسها نگاه میکردن که امین اخماشو توی هم کشید و فریاد زد: خب! حالا من با داشتن این ساعت مثل بنتن شدم؛ از همین الان میتونم افرادی که به حرفم گوش نمیدن رو ادب کنم؛ تازه میتونم به جنگ موجودات فضایی برم و همه رو نجات بدم.
با شنیدن این جملات، دایی مسعود خندید؛ بعد از امین خواست تا به سمتش بره؛ اون به امین کوچولو گفت: دایی جون! تو داری اشتباه میکنی ها! عزیزم اون چیزی که باعث میشه تو قوی به نظر بیای و همه بهت احترام بذارن، این ساعت نیست؛ بلکه خود تویی! تو اگه اخلاقت خوب باشه و به همه احترام بذاری، بقیه هم بهت احترام میذارن و باهات خوش رفتارن.
تازه! موجودات فضایی فقط توی قصههان و توی واقعیت وجود ندارن؛ تو اگه میخوای به مردم کمک کنی، فقط کافیه به فکرشون باشی و هر کاری که میتونی، براشون انجام بدی؛ مثلاً به مامانت توی جمع کردن خونه کمک کنی، با سکوتت به علی و مرضیه کمک کنی تا بتونن درس بخونن یا با گوش دادن به حرف بابات میتونی بهش کمک کنی.
امین کوچولو: ولی بنتن وقتی این ساعت رو به مچش میبنده، به شکلهای مختلف در میاد!
دایی مسعود: این چیزهایی که تو میبینی، فقط توی تلویزیونه؛ هیچ کدومشون واقعیت نداره؛ اگه باور نداری، میتونی مثل بنتن ساعتت رو ببندی تا ببینی چه اتفاقی میافته.
امین کوچولو ساعت رو به مچش بست، ولی هیچ اتفاقی نیفتاد؛ اون با ناراحتی گفت: شاید این ساعت تقلبیه؛ آخه اون ساعت رو آدم فضاییها آورده بودن.
دایی مسعود: عزیزم! آدم فضایی اصلاً وجود نداره؛ مطمئن باش اگه این جور ساعتی وجود داشت، همه دنبالش بودن تا قهرمان بشن؛ تو باید یاد بگیری که قهرمان واقعی خودِ خودِ تویی، اونم بدون داشتن ساعت و شمشیر و تفنگ.
تو قهرمانی چون اخلاق خوبی داری؛ به همه احترام میذاری و همه رو دوست داری.
امین کوچولو با شنیدن این حرفها یه کمی فکر کرد؛ بعد با خودش گفت: دایی راست میگه؛ اگه واقعاً آدم فضاییها وجود دارن، پس چرا به ما حمله نمیکنن و ساعت رو پس نمیگیرن؛ پس معلومه قهرمانی من ربطی به این ساعت نداره؛ من یه قهرمانم چون همه رو دوست دارم و به همه احترام میذارم.
بله دوستهای گلم! اون چیزی که یه نفر رو قهرمان میکنه، زور بازوش نیست؛ بلکه اخلاق خوبشه که باعث میشه تا همیشه پیروز بشه و همه دوستش داشته باشن.
امیدوارم شما هم اگه دوست دارین یه قهرمان واقعی بشین، حواستون به رفتارتون باشه.
تا یه قصه دیگه و یه ماجرای شنیدنی دیگه، همهتونو به خدای مهربون میسپارم.
خدانگهدار