زیبایی قرآن تحسین دشمنان را هم برانگیخت

07:16 - 1393/02/08
چکیده: یکی از کافران «وليد بن مُغيرَه» از شيوخ و بزرگان عرب بود. او قرآن را می‌شنید و بسیار تامل می‌کرد و به غیر بشری بودن آن اعتراف داشت، ولی در عین حال هرگز ایمان نیاورد.
اعجاز قزآن کریم

رهروان ولایت ـ یکی از جنبه‌های اعجاز قرآن کریم، اعجاز ادبی و بلاغتی آن است، که باعث شد تمام ادبا و شعرای طراز اول عرب، در مقابل آن تسلیم شوند و به غیر بشری بودن آن اعتراف کنند؛ کسانی‌که عناد و لجاجتی نداشتند، به پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ایمان آوردند، امّا آنان که در کفر خود مصر بودند، با حضرت به مبارزه و لجاجت پرداختند و هرگز ایمان نیاوردند و چون از هم‌آوردی با قرآن نیز ناتوان بودند، دست به تهمت زده و پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را ساحر و جادوگر خواندند.

‏یکی از این کافران «وليد بن مُغيرَه» از شيوخ و بزرگان عرب بود. او در زيركى و هوش، زبان‌زد خاص و عام بود و ثروت و اموال زیادی در مكّه و جزيره العرب داشت؛ او قرآن را می‌شنید و بسیار تامل می‌کرد و به غیر بشری بودن آن اعتراف داشت، ولی در عین حال هرگز ایمان نیاورد.

او آن‌قدر بین مردم جایگاه داشت که در رابطه با او می‌گفتند: باید قرآن بر او نازل می‌شد. نقل شده: روزى رسول خدا (صلی‌الله‌عليه‌وآله) در محوطه كعبه نشسته بود، در اين حال «عبدالله‌بن‌اميه مخزومى» به آن حضرت گفت: اگر خدا اراده كرده بود كه پيامبرى به سوى ما بفرستد، هر آينه كسى را می‌فرستاد كه در ميان ما مالش از همه بيشتر و جاه و اعتبارش از همه بهتر باشد؛ چرا اين قرآنى كه تو می‌پندارى خدا بر تو نازل كرده و تو را به پيغمبرى برگزيده است بر يكى از دو مرد بزرگ عرب «وليد بن مغيره» در مكه و يا «عروه بن مسعود ثقفى» در طائف نازل نشد؟[1]

در کتب روایی نقل شده: رسول خدا (صلی‌الله‌عليه‌وآله) در «بيت الله الحرام» می‌نشست و مشغول خواندن قرآن می‌شد. طائفه قريش نزد «وليد بن مغيره» آمدند و گفتند: اى ابا عبد شمس، اين كلماتى كه محمد می‌گويد چيست؟ آيا شعر است يا كهانت است يا خطابه؟ «وليد» گفت: به من مهلت دهيد تا خود، كلام او را بشنوم؛ او نزديك پیامبر اکرم (صلی‌الله‌عليه‌وآله) آمد و گفت: اى محمد، اشعارت را براى من بخوان‏ رسول خدا (صلی‌الله‌عليه‌وآله) فرمود: اين كلمات، شعر نيست؛ بلكه گفتار خداست كه آن‌را براى ملائكه و انبياء و فرستادگانش پسنديده است.

وليد گفت: براى من مقدارى از آن‌را بخوان، حضرت سوره «سجده» را برای او قرائت كرد، تا به اين آيه رسید: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ: پس (اى محمد) اگر قريش از تو روى گردانيد، تو به آن‌ها بگو من شما را از صاعقه الهى، مانند صاعقه‏‌اى كه قوم عاد و قوم ثمود را گرفت می‌ترسانم».

از شنيدن اين آيات بدن وليد به لرزه افتاد و پوستش جمع شد و موهای بدنش راست شد؛ از آن‌جا بلند شد و به سمت خانه خود حرکت کرد و از آن پس ديگر نزد قريش حاضر نشد. جماعت قريش به نزد «ابو جهل» رفتند؛ و گفتند: اى ابا حكم، ابا عبد شمس (كه همان وليد باشد) به دين محمد تمايل پیدا كرده است؛ آيا نمی‌بينى كه ديگر در نزد ما حاضر نمی‌شود.

«ابو جهل» فردا صبح زود به نزد وليد رفت و گفت: اى عمو جان، آبروى ما را بردی و ما را سر شكسته کردى و دشمنان را در شماتت بر ما چيره ساختى؛ آیا به دين محمد (صلی‌الله‌عليه‌وآله) گرويدى؟ وليد گفت: من به دين محمد (صلی‌الله‌عليه‌وآله) ميل نكردم، وليكن سخن شگرف و مهمى از او شنيدم كه از آن، پوست بدنم مرتعش می‌گردد؛ ابو جهل گفت: آيا آن سخنان، خطابه است؟ وليد گفت: نه خطابه نيست، چون خطابه كلام متصل است؛ و اين كلام نثرى است كه بعضى از آن با بعضى دیگر مشابهت ندارد؛ ابو جهل گفت: آيا آن كلام، شعر است؟ وليد گفت: نه، چون من اشعار عرب را شنيده‏‌ام، و کاملاً با آن‌ها آشنا هستم؛ كلام محمد (صلی‌الله‌عليه‌وآله) شعر نيست.

ابو جهل گفت: پس چه نوع كلامى است؟ وليد گفت: بگذار مقداری در اين موضوع تفكر كنم؛ چون فرداى آن روز رسيد، آنان به وليد گفتند: اى ابا عبد شمس، درباره گفتار محمد (صلی‌الله‌عليه‌وآله) چه می‌گویى؟ وليد گفت: بگویيد: سحر است؛ چون دل‌هاى مردم را به مجرد شنيدن، به سمت خود می‌كشاند.[2]

در اين حال خداوند آياتی از سوره «مدثر» را بر رسول خود (صلی‌الله‌عليه‌وآله) نازل کرد که می‌فرماید: «ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً* وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً* وَ بَنِينَ شُهُوداً* وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً* ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيد* كَلاَّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيدا[11-17] من‌را با كسى كه او را تنها آفريدم واگذار، همان كس كه براى او مال گسترده‏‌اى قرار دادم، و فرزندانى كه همواره نزد او (و در خدمت او) هستند و وسائل زندگى را از هر نظر براى وى فراهم ساختم، باز هم طمع دارد كه بر او بيافزايم، هرگز چنين نخواهد شد، چرا كه او نسبت به آيات ما دشمنى ورزید».

این مطلب دال بر اعجاز و غیر بشری بودن قرآن است که حتی دشمنان قسم خورده پیامبر اكرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز به عجیب بودن و غیر بشری بودن آن اعتراف داشتند و به عجز خود برای آوردن مثل قرآن اعتراف می‌کردند، امّا به خاطر پای‌بندی به خرافات و تعصب‌های بی‌مورد، بر دین آباء و اجداد خود باقی می‌ماندند و با این‌که حق برای آنان آشکار می‌شد، امّا باز نمی‌توانستند بر نفس سرکش خود غلبه کرده و قرآن و دین اسلام را بپذیرند.

امثال این افراد در زمان کنونی نیز وجود دارد که با تنیدن پیله‌ای از خرافات و بی‌خردی به دور خود، معتقداند هنوز هم باید به آیین اجداد خود عمل کرد و از اسلام تبعیت نمی‌کنند؛ آنان جاهلان امروزی هستند که با تمسخر دیگران و نادان خواندن آنان، عمر خود را تضییع کرده و هر روز بر جهل و نادانی خود می‌افزایند.

آنان با سرلوحه قرار دادن رفتار غرب و بیگانه و پوشیدن نمادهای آنان، خود را متمدن و مترقی تلقی کرده و دین‌داران جامعه را انسان‌های عقب افتاده معرفی می‌کنند، در حالی‌که خود آنان، از عقب افتاده‌ترین و جاهل‌ترین انسان‌ها هستند، که کورکورانه تنها رفتار ظاهری غرب و تمدن عقب‌مانده آنان را تبعیت می‌کنند و بدون هیچ شعوری به دنبال آنان در حرکتند و از خود هیچ اختیاری ندارند و هرگز اندیشه نخواهند کرد که این رفتار متناسب با فطرت و انسانیت من هست یا نیست.

-----------------------------------

پی‌نوشت:

[1]. احتجاج، ج1، ص 30.
[2]. تفسير نمونه، ج‏25، ص 220.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 3 =
*****