رهروان ولایت ـ «برون از شرع هر راهیكه خواهی رفت گمراهی
خلاف دین هر آن علمیكه خواهد خواند شیطانی»[1]
یکی از بحثهای کلیدی در کل عرفان اسلامی، بحث سه اصطلاح «شریعت، طریقت و حقیقت» استکه اشاره به سه مرتبه از مراتب دین دارد. نسبت بهتوضیح این سه مقوله در یک بیان اجمالی باید عرض کنیم که :
الف: «شریعت: احکام و اوامر و نهیهای ظاهری شرعی و نیز اخلاقی است.
ب: طریقت: همان راه سیر و سلوک با هدف تقرب بهخداوند با تمام دستورها و قواعدی که عمل بدانها برای رسیدن به این هدف، ضروری است.
ج: حقیقت: معارفیکه پس از عمل بر اساس شریعت و پیمودن مقامات و منازل طریقت بهگونهای شهودی بر عارف افاضه میشوند.»[2]
نکته قابل تامل در عرفان اصیل اسلامی، آناستکه این سه بخش از دین، هیچگاه از یکدیگر مجزا و گسسته نمیشوند و در یک رابطه طولی پیوسته، مراتب و مراحل دین را تشکیل میدهند. برخلاف بعضی از جهله صوفیه و مدعیان عرفانهای کاذب که در تعالیم خود، حقیقت و یا سیر و سلوک و طریقت را در مقابل شریعت قرار میدهند و خود را بینیاز از عمل بهشریعت میدانند. و در توجیه این برداشت غلط خود میگویند: «هر مرتبه برای مرتبه بالاتر، مانند یک نردبان استکه پس از صعود، دیگر نیازی به آن نیست.» بنابراین کسیکه بهحقیقت دست یافت، نیازی به رعایت احکام شریعت و مراقبت از آداب طریقت ندارد.
در پاسخ به این ادعای موهوم، پاسخهای بسیاری وجود دارد که یکی از جوابها، از حیث اخلاقی این استکه:
«نخستین مقدمه وصول انسان بهمقامات کامل انسانی، طهارت نفس استکه جز با رعایت دقیق آداب شرعی بهدست نمیآید. بنابراین در پی مراعات احکام الهی و اوامر و نواهی شرعی، و حصول طهارت نفسانی و مناسبت ذاتی، بهتدریج انسان سالک در مقامات طریقتی گام زده، آرام آرام بهحقیقت نائل میشود. حال اگر پس از وصول بهحقیقت، رعایت آداب شرعی را رها سازد، از آنجا که در دل هر گناه و معصیتی، نوعی آلودگی باطنی نهفته است، بهتدریج طهارت نفسانیکه منشأ، حدوث حالات ملکوتی است، زایل میشود و در پی آن، تنزل دفعی یا تدریجی از مقامات معنوی آغاز میگردد.
ماجرای بلعم باعورا نمونه بسیار گویا و روشن این مسئله است. بلعم باعورا مردی بود از امت موسی علیه السلام که بهسبب تبعیت از شریعت، بهمقام استجابت دعا رسیده و صاحب اسم اعظم شده بود؛ لکن بهتحریک اطرافیان و بهخیال آنکه مقامات بلند آسمانی همیشه برایش باقی خواهد ماند، از هوای نفس پیروی کرد و در برابر حضرت موسی علیه السلام ایستاد.
خداوند میفرماید: این تبعیت از هوای نفس، همه مقامات طریقتی و حقیقتی و همه آیات الهی را که در او تجلّی یافته بود، از او منسلخ ساخت و بلعم جزو گمراهان شد. قرآن او را بهمَثَل چون سگ میشمارد و میفرماید:
«وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ *وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون»[اعراف،175-176]
«و براى آنها بخوان سرگذشت آنكس را كه آيات خود را به او داديم ولى (سرانجام) از (دستور) آنها خارج گشت و شيطان به او دست يافت و از گمراهان شد. و اگر مىخواستيم (مقام) او را با اين آيات (و علوم و دانشها) بالا مىبرديم (اما اجبار بر خلاف سنت ماست لذا او را بهحال خود رها ساختيم) ولى او بهپستى گرائيد و از هواى نفس خويش پيروى كرد. او همچون سگ (هار) استكه اگر به او حمله كنى دهانش را باز و زبانش را برون خواهد كرد و اگر او را بهحال خود واگذارى باز همين كار را مىكند (گويى آن چنان تشنه دنيا پرستى استكه هرگز سيراب نمىشود) اين مَثَل جمعيتى استكه آيات ما را تكذيب كردند اين داستانها را (براى آنها) بازگو كن شايد بينديشند (و بيدار شوند)»
این وضعیت به بلعم باعورا و اقوام گذشته اختصاصی ندارد؛ همچنانکه درباره موردیکه آیه برای آن نازل شد اختلاف کردند. برخی مفسران شأن نزول این آیه را مربوط به امیة بن ابی الصلت میدانند که در زمان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم میزیست. صاحب مجمع البیان روایت ارزشمندی از امام باقر علیه السلام نقل میکند که افزون بر حل مسئله، معنای اصلی آیه را نیز که بر مصادیق فراوان قابل انطباق است، باز میشناسد. حضرت میفرماید:
«الْأَصْلُ فِي ذَلِكَ بَلْعَمُ ثُمَّ ضَرَبَهُ اللَّهُ مَثَلًا لِكُلِّ مُؤْثِرٍ هَوَاهُ عَلَى هُدَى اللَّهِ مِنْ أَهْلِ الْقِبْلَةِ.»[3]؛ «اصل آیه درباره بلعم باعوراست، لکن خداوند وی را مَثَلی قرار داده است برای هرکسی از اهل قبله، که هوای نفس را بر هدایت خدا ترجیح دهد»
از همین رو، عرفا بر رعایت جانب شریعت و پایبندی به آداب اسلامی بسیار تاکید میورزند.».[4]
در این مقام به چند نمونه اشاره میشود:
الف: ذوالنون مصری (م245)میگوید: «مِن عَلاماتِ المُحِبَّ للهِ مُتَابِعَةِ حَبِیبِ اللهِ فِی اَخلاقِهِ وَ اَفعَالِهِ وَِ اَمرِهِ وَ سُنَنِه»[5]«از نشانههای دوستدار خدا، پیروی و متابعت از حبیب خدا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در اخلاق و رفتار و امر و سنن اوست.»
سخن ذوالنون این آیه قرآن را تداعی میکند: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيم»[آل عمران،31] «ای پیامبر [به مردم] بگو اگر خدا را دوست میدارید، مرا پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد.»
ب: از بایزید بسطامی(م261) چنین نقل شده است: «اگر مردی را بنگرید که صاحب کرامات است؛ بهنحوی که در هوا راه میرود و کرامات عجیبی از او صادر میشود، بدو فریب نخورید تا آنکه بنگرید که چگونه است با امر و نهی الهی و حفظ حدود و ادای شریعت»[6]
ج: خواجه عبد الله انصاری (م481) دین را همچون انسان شمرده و شریعت و طریقت و حقیقت دین را بهمثابه تن و دل و جان آدمی دانسته است و میگوید: «شریعت را تن شمر و طریقت را دل و حقیقت را جان. شریعت، حقیقت را آستان است، حقیقت بی شریعت دروغ و بهتان است.»[7]
د: علامه طباطباییکه از سرآمدان عرفای اسلامی است در این زمینه میفرماید: «واجبات و محرمات شریعت، احکام عمومی برای همه طبقات است، و هر چه انسان مقربتر بهخدا شود، تکالیفش سنگینتر میشود، ولی هیچ کجا شخص بیتکلیف نمیشود.»[8]
و در جای دیگری میفرماید: «اینکه از بعضی شنیده شده استکه میگویند: تکلیف سالک پس از وصول بهمقامات عالیه و وصول بهفیوضات ربانیه، ساقط میگردد؛ سخنی است کذب و افترایی است بس عظیم؛ زیرا رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله) با اینکه اشرف موجودات و اکمل خلایق بودند، با اینحال، تا آخرین درجات حیات، تابع و ملازم احکام الهیه بودند. بنابراین، سقوط تکلیف به این معنی، دروغ و بهتان است».[9]
«بنابراین بدون اطاعت از شریعت، اساسا گام نهادن در راه طریقت و سیر و سلوک معنایی نخواهد داشت و جز پیروی از هواهای نفسانی نخواهد بود؛ زیرا تقرب بهحقتعالی با زیر پا نهادن امر و نهیهای وی، حاصل نخواهد شد. از سوی دیگر، اگر پیروی از شریعت، انسان را در وادی طریقت قرار ندهد، حقیقتی حاصل نخواهد شد و اگر هم بدون طریقت درست، حاصل شود جز انانیت و الحاد نخواهد بود.»[10]
-----------------------------------
پینوشت:
[1]. دیوان عراقی
[2]. مبانی و اصول عرفان نظری، یدالله یزدانپناه،ص87
[3]. ابو علی فضل بن حسن طبرسی،مجمع البیان،ج4،ص769
[4]. حکمت عرفانی، علی امینی نژاد، ص113
[5]. ابو عبد الرحمن سلمی، طبقات الصوفیه، تحقیق نورالدین شربیه،ص21
[6]. ابوالقاسم قشیری، الرساله القشیریه،ص56
[7]. خواجه عبد الله انصاری، رسائل جامع،،ص65
[8].ولایت نامه، ص ۴۶، ترجمه همایون همتی.
[9]. رساله لب اللباب،ص58
[10]. مبانی و اصول عرفان نظری، یدالله یزدانپناه،ص87