سلام
من دختری 25 ساله هستم. حدود 4ماه است با پسری که 8 سال از خودم بزرگتر است عقد کردم. هر دو مهندسیم و از لحاظ خانوادگی و تاریخچهی زندگی کمی شبیه همدیگر هستیم.
البته آنها کمی قدیمی هستند و قدیمی فکر میکنند.
همسرم شغلش در خارج از کشور است و تا یک سال اینجوری است؛ ولی هر روز با هم در ارتباطیم و از طریق اسکایپ همدیگر را میبینیم و صحبت میکنیم و هر 3هفته 1هفته مرخصی میگیرد و میآید و اینجا میماند.
مشکل من از زمانی شروع شد که قبلا وقتی از چیزی ناراحت میشدم و به او میگفتم، مسئله حل میشد؛ اما جدیدا مقابل من میایستد.
مثلا اولها خانوادهاش با من تماس میگرفتند و اخیرا دیگر تماس نمیگیرند و انگار فقط وظیفه من شده که تماس بگیرم. وقتی به شوهرم گفتم انگار دیگر خانواده ات تمایلی ندارند که با من تماس بگیرند، گفت تو کاری به آنها نداشته باش؛ خودت زنگ بزن؛ انگار توقعت رفته بالا!! بعد نه تنها به مادرش بلکه باید به خواهرانش هم زنگ بزنم!
کمی سر این مسئله که منطقی آمدم با او صحبت کنم بحث شد و من هر چه گفتم که قانعش کنم او کوتاه نیامد.
ما در مورد جهیزیه اینطور توافق کرده بودیم که پول وسط باشد و نصف وسایل را ما بخریم و نصفش را آنها؛ اما الان امکان ندارد بدون خواهرشان برویم خرید. کل وسایل آشپزخانه را هم خواهرش خرید و من بعدا متوجه شدم. خیلی به او گفتم من هم باید در این خرید میبودم ولی به من میگوید حالا یک قاشق چنگال گرفته! ولی در واقع کل وسایل آشپزخانه بود. انگار مادرشان به دخترش گفته خودت سلیقهات خوب است؛ خودت بخر!!
احساس میکنم کل زندگیم دست خانوادش است و حتی اگر خودش نخواهد باز هم آنها تمایل دارند کاری که خودشان میخواهند انجام بدهند.
هر چند روز یک بار بحث داشتیم و بعد از آن همه چی درست میشد تا اینکه یک بار به من گفت خسته شدم؛ دیگر نمیتوانم با تو ادامه بدهم. گفتم: چی؟ بحث را عوض کرد؛ ولی در دلم ماند.
بدتر از همه اینکه خانهام میشود بالای خانهی مادر شوهرم. از دخالتهایشان در آینده میترسم. از شخصیتی هم که از همسرم شناختم، میدانم ریش و قیچی دست خانوادهاش است!!
من از خانوادهی کاملا مذهبیای هستم. میترسم که بخواهم با او بهم بزنم.
کمک میخواهم. میشود راهنماییم کنید؟؟
پاسخ سوال:
سلام
از اینکه دوستان در این بحث شرکت کردند ممنونیم. به طور مختصر به برخی نظرات اشاره میکنیم و بعد هم جمع بندی خواهیم کرد.
چند تا از نظرات مبنی بر این بود که ایشان نباید در مقابل خانواده همسرش کم بیاورد و باید مقابل آنها بایستد تا بتواند در آینده زندگی کند. باید عرض کنم چنین رفتاری با سیره و کلام معصومین هماهنگ نیست. ما هیچ گاه ندیدیم یکی از ائمه علیهم السلام در مقابل کسی که به او بدی میکند، ایشان هم با بدی جواب کار او را بدهد؛ بلکه همیشه محبت را در مقابل بدرفتاری پیشه کردهاند؛ چراکه این رفتار، هم مورد پسند خداوند است و از این جهت موجب ثواب اخروی بوده و هم اینکه فرد مورد نظر را تحت تاثیر قرار داده و موضع او تغییر خواهد کرد؛ تا جایی که از کار خود پشیمان شده و رفتار درست را نسبت به شما پی خواهد گرفت.
نکات خانم نازنین تا حدودی درست است و ظاهرا ایشان عملا این مسئله را تجربه کرده است که روش درست، مقابله با خانواده همسر و خود همسر نیست؛ بلکه مطابق با گفتههای ایشان مَثَل معروف "از محبت خارها گل میشود" اینجا مصداق پیدا میکند.
خدمت سوال کننده باید عرض کنم: میشود گفت غالب مشکلات شما خلاصه میشود در نوع رابطه شما با خانواده همسرت. اگر شما نتوانی همین اول ریشه این مشکلات را بخشکانی، تا آخر عمرت گرفتار این حرف و حدیثها خواهی بود و همیشه باید در مورد این مسائل با همسرت بحث کنی که این نتیجهای جز کم شدن عشق و علاقه همسرت به شما ندارد چنانچه ایشان به این مسئله اشاره کرده و خسته شدنش از این بحثها را به شما گوشزد کرده است.
پیشنهاد من به شما برای رفع این مشکلات این است که به این چند نکته توجه کنی:
1- تا حد امکان مشکلاتی که بین شما و خانواده همسرت پیش میآید، را به همسرت نگو و سعی کن خودت این مسائل را حل کنی. شما مرد نیستی و برای همین نمیتوانی به راحتی شرایط او را درک کنی. وقتی مرد بین همسرش و خونوادش گیر میکند و نمیداند چطور مشکلات آنها را حل و فصل کند، چارهای جز و بحث و داد و بیداد و ... برای او نمیماند. لذا اگر میخواهی عشق و علاقه همسرت به شما کم نشود، فعلا از هر گونه گله و شکایت از خانوادهاش خودداری کن تا پایت در قلبش سفت شود و بعدا برای حل مشکلات اقدام کن.
2- عروس و مادر شوهر و خواهر شوهر، همیشه اول ازدواج خیلی نسبت به هم حساساند یعنی کوچکترین حرکتی از سمت هر کدام باعث عکس العملی از طرف آن یکی میشود. علتش هم این است که مادر و خواهر نمیخواهند با آمدن عروس، علاقه پسر به آنها کم شود و عروس هم میخواهد همسرش او را به مادر و خواهرش ترجیح بدهد!!! راه حل این مسئله این است که شما تا میتوانی خودت را به آنها نزدیک کنی و با محبت و ... کاری کنی که حتی فکر سوء ظن در مورد شما را نکنند؛ به عنوان مثال همین قضیه زنگ زدن فرصت خوبی است. شما بدون اینکه به رویشان بیاوری که چرا آنها زنگ نمیزنند، همیشه به آنها زنگ بزن و با روی خوش با آنها صحبت کن و حتی زود به زود برو و به آنها سر بزن. در مورد خرید به آنها بگو هر چه شما انتخاب کنید من هم قبول دارم؛ چون واقعا سلیقه شما خوب است. آسمان که به زمین نمیآید. نهایتش این است که چند سال دیگر باز عوضش میکنی !!! (حساسیت زدایی یعنی هر چیزی که آنها رویش دست گذاشتند تا بر علیه شما از آن استفاده کنند، شما آن را به ابزاری برای هندوانه گذاشتن زیر بغلشان تبدیل کنی) این روش خیلی زود جواب میدهد و لزومی ندارد تا آخر عمر همینجوری باشی. کم کم دست از سر شما بر میدارند و نه تنها دخالت آنها در زندگی شما کم میشود بلکه عشق و علاقه آنها به شما زیاد میشود و دیگر به عنوان رقیب به شما نگاه نمیکنند.
همسر شما هم با دیدن این رفتار و گذشت شما، عشق و علاقش به شما دوچندان شده و اعتمادش به شما در این مسائل زیاد میشود و اگر یک موقع خونوادهاش در مورد شما چیزی بگویند، به راحتی قبول نمیکند و از شما حمایت میکند.
پیروز و سربلند
نظرات
افرین بر شما امین
دقبقا و اساسا بهترین مشاوره رو به این خانوم دادی
خواهر بزرگوار شما سعی کن به این مشاوره عمل کنید تا در اینده موردی پیش نیاید
سلام.منم همچین شرایطی دارم....پیشنهاد مشاور درسته اما واقعا سخته.به شخصه آدمی هستم که الکی نمیتونم تظاهر کنم .واقعا برام سخته یه سری حرفهایی که اصلا قبول ندارم رو برای خوش آیند اونها به زبون بیارم.من هم بعد از 1سال زندگی مشترک هنوز تنها اختلافی که بین من و همسرم وجود داره همین موضوع خانوادشه....یعنی هیچ وقت سر هیچ موضوعی دعوا و بحثمون نمیشه جز این مورد.مادرشوهر من هم به خودش اجازه میده تو کارهای ما بصورت نامحسوس کنکاش کنه.روزی چندبار با تلفن همراه همسرم تماس میگیره...که از این طریق نشون بده که محبت میکنه.شبها هم به تلفن منزل زنگ نمیزنه به تلفن همراه زنگ میزنه که ببینه آیا ما خونه هستیم ویا اگر نیستیم خونه پدر و مادر من هستیم یا خیر....یا وقتی توی جمع نشستیم و عمدا با همسرم بسیار آروم و بصورت پچ پچ صجبت میکنه....توی همه کارها مخصوصا تو کارهای مربوط به جشن عروسیمون دختراش رو دخالت میداد..با من تماس میگرفت و میگفت که زنگ بزنم به دخترش ببینم آیا وقت داره که با هم بریم دنبال مثلا لباس عروس !!!وخیلی چیزهای دیگه که من با یادآوریش واقعا ناراحت میشم....تحمل کردنشون واقعا سخته...و اینکه همسرم هم اگه من این حرفهارو بهش بزنم به شدت عصبانی میشه وتوقع داره من تمام رفتارهای بدشون رو ببینم و دم نزنم.........از همه دوستانی که اینجا رو میخونن عاجزانه میخوام که برام دعا کنم تا بتونم تحملشون کنم...
سلام عزیزم ببخشید واضح میگم شما هم که مدل مشاوره بالا همسرتو اذیت می کنی امان از دست شما عروس خانمها که پسرای بیچاره را همیشه بین دو راهی انتخاب بین و خودتون و مادرش می گذارید شمارا به خدا کمی هم فکر کنید مادر شوهر و خواهر شوهر مثل مادر و خواهر خودتون هست اگه مامانت گفته بود برای تهیه لباس عروسیت برو با خواهرت انتخاب کن هم ناراحت می شدی حالا مادر شوهر بیچاره ....... عزیزم خواهش می کنم کمی به بزرگان دین توجه کن پیامبر ما سفارش می کند به کافر هم اگه بدی کرد خوبی کن فتح مکه با اینکه قدرت داشت تمام کافران را بخشید در قران سوره فصلت آیه 34 و 35 را ببین بدی را با خوبی جواب دادن چه مزیتهایی دارد گلم مادر شوهر شما که کافر نیست بدی که نکرده می خواسته لباس شما قشنگترین لباس عروس باشه
سلام مشکلی که من دارم اینه که شوهرم به مادرش وخواهراش خیلی وابسته است و خواهر کوچیکش خیلی روی برادرش حساسه و با هر حرکت ساده ای که روی برادرش انجام میشه عصبانی و ناراحت میشه،من خیلی دوستش دارم ولی احساس میکنم ازم متنفره خواهر دوم برادرم واقعا مهربونه وخیلی دوستش دارم و میتونم بگم اونم واقعا منو دوست داره ولی از دست خواهر اولش دارم دیوونه میشم کمکم کنید( مادر شوهرم هم خیلی مهربونه و همینطور همسر م)
سلام
همانطور که پاسخ سوال کننده اصلی هم گفته شده است بهترین کار این است که شما از شیوه حساسیت زدایی استفاده کنید؛ یعنی برای مدتی کارهایی که فکر می کنید باعث ناراحتی خواهر ایشان می شود را انجام ندهید و حتی اگر کار نامناسبی نیست بر عکس آن را انجام دهید. در کنار آن تا می توانید با او صمیمی شوید. بعد از مدتی خواهید دید که این حساسیت ها از بین رفته و مشکلی وجود ندارد