رهروان ولایت ـ سنکا فیلسوف رومی می گوید:
«كسي كه از آنچه دارد راضي نيست، اگر صاحب تمام دنيا هم بشود، باز ناراضي و بينواست.»
آری حرص به دنیا نابودگر است و چیزی برای انسان باقی نمی گذارد او نه از دنیا سیر می شود تا جایی که وی را به بخل و ترک رحم و بدی ها سوق می دهد همانطور که پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله و سلم چنین می فرماید:
«إِيّاكُم وَالشُّحَّ فَإِنَّما هَلَكَ مَن كانَ قَبلَكُم بِالشُّحِّ اَمَرَهُم بِالبُخلِ فَبَخِلوا وَأَمَرَ هُم بِالقَطيعَةِ فَقَطَعوا وَأَمَرَهُم بِالفُجورِ فَفَجَروا» [1]
از حرص بپرهيزيد كه پيشينيان شما در نتيجه حرص هلاك شدند، حرص آنها را به بخل وادار كرد و بخيل شدند. به قطع رحم وادار كرد و قطع رابطه كردند با خويشاوندان. به بدى وادارشان كرد و بدكار شدند.
و با این همه باز هم حرص تمامی نخواهد داشت تا جایی که انسان حریص بر این مرض خود نابود شود، و امام صادق علیه السلام فرمودند:
«حُرِمَ الحَريصُ خَصلَتَينِ وَلَزِمَتهُ خَصلَتانِ: حُرِمَ القَناعَةَ فَافتَقَدَ الرّاحَةَ وَحُرِمَ الرِّضا فَافتَقَدَ اليَقينَ» [2]
حريص از دو خصلت محروم شده و در نتيجه دو خصلت را با خود دارد: از قناعت محروم است و در نتيجه آسايش را از دست داده است، از راضى بودن محروم است و در نتيجه يقين را از دست داده است.
این است که جناب سعدی می گوید: [3]
در شيراز كسى ما را شام دعوت كرد، رفتيم ديديم كمرش خميده، يك موى سياه در سر و صورت نيست، با عصا به زحمت راه مىرود، صاحبخانه بود، نشست، احترامش كرديم، گفتم: حالت چطور است پيرمرد؟ گفت: خوبم، كارى را مىخواهم به خواست خدا انجام بدهم.
به او گفتم چه كارى؟ گفت: از شيراز مىخواهم جنس ببرم چين بفروشم، از بازار چين چينى بخرم بيايم شام، شنيدهام آنجا چينى خوب مىخرند، بيايم آنجا بفروشم، ديباى رومى بخرم و ببرم در حلب، شنيدهام ديباى رومى را حلب خيلى خوب مىخرند، گوگرد احمر را بخرم، ان شاء الله اين كشورها كه رفتم، جنسها را كه خريدم و فروختم بيايم شيراز، بقيه عمر را مىخواهم عبادت كنم.
من به او نگاه مىكردم امكان داشت فردا به ختم او بروم، اما مىگفت: بروم و بيايم، بقيه عمر را مىخواهم مشغول عبادت شوم. بعد سعدى در جواب تاجر گفت:
آن شنيدستم در اقصاى غور
بار سالارى بيفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنيا دار را
يا قناعت پر كند يا خاك گور
_______________________________________
1.(غررالحكم، ج2، ص 460، ح3295)
2.(غررالحكم، ج3، ص 330، ح4634)
3.گلستان،باب سوم،حکایت21