داستان زیبای توبه مقبول

20:25 - 1391/10/15
من خودم را در سر دو راهی بهشت و جهنم می بینم ، نمی دانم چه كنم ؟
توبه حر

حر بن یزید ریاحی مردی شجاع و نیرومند است ، اولین بار كه عبیداللّه بن زیاد حاكم كوفه می خواهد هزار سوار برای مقابله با حسین بن علی (ع) بفرستد او را به فرماندهی این گروه انتخاب می كند.

اینك حر آماده شده است تا با حسین (ع) بجنگد، صحنه ای عجیب تماشایی است گوشها منتظر این خبرند كه بشنوند حر با آن شجاعت و نیرومندی و دلیری با حسین (ع) چه میكند؟

راوی می گوید: برخلاف تصور و انتظار، در آن هنگام حر بن یزید ریاحی را در لشكر عمر دیدم در حالی كه مثل بید می لرزید! من تعجب كردم رفتم جلو گفتم : حر! من تو را مرد بسیار شجاعی می دانستم بطوری كه اگر از من می پرسیدند شجاع ترین مردم كوفه كیست ؟ از تو نمی توانستم بگذرم . اینك تو چطور ترسیده ای ؟ كه اینگونه لرزه بر اندامت افتاده است ؟! حر جواب داد: اشتباه كرده ای من از جنگ نمی ترسم . - پس از چه ترسیده ای ؟

- من خودم را در سر دو راهی بهشت و جهنم می بینم ، نمی دانم چه كنم ؟

این راه را بگیرم یا آن را انتخاب كنم ؟ عاقبت تصمیمش را گرفت ، آرام آرام اسب خودش را كنار زد، بطوری كه كسی نفهمید چه مقصود وهدفی دارد همین كه رسید به نقطه ای كه دیگر نمی توانستند جلویش را بگیرند ناگهان به اسب خویش شلاقی زد و خود را به نزدیك خیمه حسین (ع) رساند.

سپرش را وارونه كرد كنایه از اینكه برای جنگ نیامده ام بلكه امان می خواهم . به نزدیك امام حسین(ع) كه رسید سلام عرض كرد و سپس گفت : هل لی توبهٍ؟ آیا توبه از من پذیرفته است ؟ فرمود: بله البته قبول است .

آنگاه حر عرض كرد: اقا حسین جان ، به من اجازه بدهید تا به میدان بروم و جان خویش را فدای راه شما بكنم . امام (ع) فرمود: اینك تو مهمان ما هستی از اسب بیا پایین و چند لحظه ای را در نزد ما بمان . - آقا! اگر اجازه بفرمایید تا به میدان بروم بهتر است .

انگار كه این مرد(حر) خجالت می كشید شرم داشت ، چرا؟ چون با خودش ‍ زمزمه می كرد كه ای خدا! من همان گنهكار هستم كه اولین بار دل اولیاء تو، بچه های پیغمبر تو را لرزانم . حر خیلی مضطرب به نظر می رسید برای رفتن به میدان خیلی عجله داشت زیرا كه با خود می اندیشید نكند هم اكنون در همین حال كه اینجا نشسته ام یكی از بچه های حسین علیه السلام بیاید و چشمش به من بیفتد و من بیش ‍ از این شرمنده و خجل شوم ؟!

آری حر توبه كرد توبه ای جدی ، از راهی كه رفته بود برگشت ، از طرفداری ظلم و فساد دست برداشت و به هواداری از حق و عدالت پرداخت ، از لشكر یزید بیرون شد و به سپاه حسین پیوست ، حسین هم او را بی قید و شرط پذیرفت ، زیرا كرم حسینی چنین اقتضا می كرد.

وقتی كه حر آمد هرگز امام نفرمود كه این چه وقت توبه است ؟ ما را به این بدبختی نشانده ای حالا آمده ای تا توبه كنی ؟ حسین اینجور فكر نمی كند، حسین همه اش دنبال هدایت مردم است حتی اگر بعد از آن كه تمام جوانانش هم شهید شدند لشكریان عمر سعد نیز توبه می كردند می گفت توبه همه آنان را قبول می كنم ، به دلیل این كه یزید به معاویه  بعد از حادثه كربلا به علی بن الحسین (ع) گفت : اگر من توبه كنم قبول می شود؟ بله ! تو اگر واقعا توبه بكنی قبول می شود، ولی او هرگز توبه نكرد.

حکايت ها و هدايت ها/ محمد جواد صاحبي

منبع: اندیشه قم
 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
9 + 2 =
*****