داستان زیبای بزرگواری امام حسین (ع)

20:25 - 1391/10/15
روزی امام حسین (ع) از جائی عبور میكرد دید جوانی به سگی غذا می دهد، به او فرمود: به چه انگیزه این گونه به سگ مهربانی می كنی ؟
بزرگواری حسین(ع)

روزی امام حسین (ع) از جائی عبور میكرد دید جوانی به سگی غذا می دهد، به او فرمود: به چه انگیزه این گونه به سگ مهربانی می كنی ؟

او عرض كرد: من غمگین هستم ، می خواهم با خشنود كردن این حیوان غم و اندوه من مبدل به خشنودی گردد، اندوه من از این رواست كه من غلام یك نفر یهودی هستم و می خواهم از او جدا شوم .

امام حسین (ع) با آن غلام نزد صاحب او كه یهودی بود آمدند، امام حسین (ع) دویست دینار به یهودی داد، تا غلام را خریداری كرده و آزاد سازد.

یهودی گفت : این غلام را به خاطر قدم مبارك شما كه به در خانه ما آمدی به شما بخشیدم و این بوستان را نیز به غلام بخشیدم و آن پول مال خودتان باشد.

امام حسین (ع) هماندم غلام را آزاد كرد و همه آن بوستان و پول را به او بخشید وقتی كه همسر یهودی ، این بزرگواری را از امام حسین (ع) دید گفت :من مسلمان شدم و مهریه ام را به شوهرم بخشیدم و به دنبال او شوهرش گفت : من نیز مسلمان شدم و این خانه ام را به همسرم بخشیدم.

داستان هاي شنيدني از چهارده معصوم(عليهم السلام)/ محمد محمدي اشتهاردي

منبع: اندیشه قم

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 19 =
*****