تناسخ و اقسام آن چيست؟ و چرا باطل است؟

14:11 - 1393/08/04
چکیده: تناسخ در لغت از ماده «نَسْخ» به معناي انتقال است.هرگاه بدن صلاحيت و استعداد كامل براي حدوث نفس پيدا بكند، بدون تأخير نفس شايسته اي از طرف مبدء متعال و فيّاض بر وي افاضه مي شود. پس اگر نفس بدن ديگري بر آن تعلق بگيرد، لازم مي آيد با اين يك بدن دو نفس باشد، و اين باطل است.

الف) تاريخچه و چگونگي اعتقاد به تناسخ: عقيده به تناسخ از هندوستان و چين و اغلب ممالك آسيائي ظهور كرده و كم كم به پاره اي از ممالك شرق و غرب هم رسيده است،(1) لذا تناسخ زيربناي عقيده آئين هايي مانند: بودائي و برهمائي (برهمني) را تشكيل مي دهد. اين گروه در عين اعتقاد به موضوع پاداش و كيفر، منكر معاداند. مي گويند: انسان نتيجه اعمال تلخ و شيرين خود را در همين جهان مي چشد، زيرا اگر نيكوكار باشد، روح او به بدن انسان سعادتمند و خوشبختي كه غرق در عزت و نعمت است و يا بدن حيوان مفيد و سودمندي مانند: گوسفند و گاو، تعلق مي گيرد .(2) اما اگر شرور و بدكار باشد، روح او به بدن انسان بدبخت مانند افراد معلول و بيمار و تنگدست و يا حيوان پست و موذي مانند خوك و موش تعلق مي گيرد، و پاداش و كيفر خود را در اين جهان مي بيند. از نظر اين گروه، جهان توالي نفس است، يعني روح ها پيوسته از بدني جدا شده، و از طريق زاد و ولد به بدن هاي ديگري، خواه انسان و خواه حيوان، تعلق مي گيرد.(3)

ب) معناي تناسخ: تناسخ در لغت از ماده «نَسْخ» به معناي انتقال است.(4) و يا به معناي زايل كردن يك چيز به وسيله چيز ديگري كه جايگزين آن مي شود، مانند زايل شدن سايه به وسيله نور خورشيد، و از بين رفتن جواني به وسيله پيري.(5) و در اصطلاح عبارت است از انتقال نفس مادّي و طبيعي به بدن ديگر.(6)
ج) اقسام تناسخ: به طور كلي تناسخي كه از طرف معتقدان به آن مطرح شده، سه قسم است:
1- تناسخ مطلق: تناسخ مطلق، عبارت است از اين كه، نفس در همين جهان از يك بدن به بدن ديگر و نيز از آن بدن به بدن سومي منتقل شود، به طوري كه اين روند بيوقفه براي هميشه ادامه يابد، بدني كه نفس به آن منتقل مي شود ممكن است بدن انسان، حيوان و يا گياه باشد و غالباً اين انتقال از طريق تعلق گرفتن به چنين انسان يا حيوان و يا سلول نباتي انجام مي گيرد. اعتقاد به اين گونه تناسخ به قدماي فلاسفه نسبت داده شده است.(7)
2- تناسخ محدود (نزولي): تناسخ محدود يا به عبارتي نزولي، آن است كه انتقال و دگرگوني به بعضي از نفوس اختصاص داشته باشد نه همه آنها، اين نوع تناسخ همان گونه كه از جهت افراد محدود است از جهت زمان نيز محدود مي باشد، زيرا نفس سرانجام به مرحله اي خواهد رسيد كه ديگر به بدن منتقل نمي شود، بلكه به عالم نور و عقول مي پيوندد.(8) به عبارت ديگر: تناسخ نزولي، آن است كه نفس به واسطه شرافت و كمال مزاج انساني، در آغاز به بدن انسان تعلق مي گيرد، و پس از مفارقت از آن به حسب ملكات حاصله خود يا به بدن انسان ديگري و يا به بدن حيوان و يا جسم نامي و يا معدني تعلق خواهد گرفت، پس بدن انسان باب الابواب ورود ملكوت به عالم طبيعت است و نفس به واسطه آن به مراحل پست تري نزول مي كند(9)، خلاصه تناسخ نزولي يك نوع حركت ارتجاعي و واپس گرايي نفس است. صدرالمتألهين در شرح اين عقيده (تناسخ نزولي) چنين مي گويد: «نخستين جايگاه براي روح، بدن مادي انسان است كه آن را دريچه پيدايش حيات در بدن هاي حيواني و گياهي مي نامند. اين همان نظر «يوذاسف تناسخي» است، او معتقد بود كه نفوس انسان هاي سعادتمندي كه به حدّ كمال رسيده اند، پس از جدا شدن از بدن به عالم عقلي و جهان برتر مي پيوندند، و به درجه اي از سعادت كه چشمي نديده و گوشي نشنيده و بر قلب كسي خطور نكرده، دست خواهند يافت. اما نفوس ديگران - مانند انسان هايي كه به سعادت متوسط و يا ناقص، تا نهايت درجه نقصان، دست يافته اند و نيز انسان هاي شقاوتمند با درجات گوناگونشان - از يك بدن به بدن ديگري از نوع انسان و نه نوع ديگر، منتقل شده و آن را تدبير مي كند. برخي ديگر فقط انتقال روح به بدن حيوان را جايز دانسته، و برخي ديگر انتقال از بدن انسان به بدن گياه را نيز روا دانسته اند، و گروهي حتي منتقل شدن به جسم جامد را نيز پذيرفته اند».(10) قسم اول را نسخ، و دوم را مسخ، و سوم را فسخ و چهارم را رسخ مي نامند.(11)
3- تناسخ صعودي: قسم سوم تناسخ، تناسخ صعودي است كه عكس تناسخ نزولي مي باشد به اين معنا كه حيات ابتدا به موجودي كه آمادگي بيشتري دارد، افاضه مي شود و سپس به موجوداتي كه استعدادشان كمتر است به ترتيب به آنها اعطا مي شود، كساني كه قائل به تناسخ صعودي هستند، معتقدند كه گياه از استعداد بيشتري براي حيات برخوردار است و براي كسب فيض جديد، نسبت به حيوان و انسان اولويّت دارد، و از سوي ديگر انسان خواهان نفس شريف تري است، يعني نفسي كه مراحل گياهي و حيواني را سپري كرده باشد.
بنابراين، حيات ابتدا به گياه داده مي شود و سپس به حيوان و به دنبال آن به انسان منتقل مي شود.(12) اين نظريه شباهت زيادي به نظريه حركت جوهري دارد كه مي گويد: اشياء در سايه حركت جوهري از قوه به فعليت و از نقص به كمال مي رسند، و گياه به حيوان سپس به انسان تبديل مي شود، ولي با هم تفاوت دارند، فرقشان در اين است كه بنا بر تناسخ، تكامل به صورت گسسته و ناپيوسته انجام مي گيرد، به اين شكل كه نفس نباتي از گياه به بدن حيوان، و سپس به بدن انسان منتقل مي شود، اما در حركت جوهري، دگرگوني و تحوّل به نحو پيوسته صورت مي پذيرد.(13)
د) دلائل بطلان تناسخ: بر ابطال تناسخ دو برهان وجود دارد، كه همه انواع آن را در برمي گيرد و اختصاص به نوع خاصي از تناسخ ندارد، شرح اين دو برهان به عبارت زير است:
برهان اول: بطلان اجتماع دو نفس در يك بدن: هرگاه بدن صلاحيت و استعداد كامل براي حدوث نفس پيدا بكند، بدون تأخير نفس شايسته اي از طرف مبدء متعال و فيّاض بر وي افاضه مي شود. پس اگر نفس بدن ديگري بر آن تعلق بگيرد، لازم مي آيد با اين يك بدن دو نفس باشد، و اين باطل است زيرا اولا: تشخص هر فرد وابسته به نفس و روح آن است و فرض دو نفس براي يك شخص به معناي فرض دو ذات و دو وجود براي يك وجود و يك ذات باشد و ثانياً: هر كس به روشني در مي يابد كه يك بدن در ذات خود يك نفس بيشتر ندارد وگرنه آثار مختلف آن دو آشكار مي گرديد.(14)
برهان دوم: نبودن هماهنگي ميان نفس و بدن: تعلق نفس به بدن ذاتي بوده و بينشان تركيب طبيعي و اتحادي است، و هر يك از آنها با ديگري داراي حركت ذاتي و جوهري مي باشد، و از سوي ديگر نفس در آغاز پيدايش، نسبت به همه حالاتش بالقوه مي باشد، و بدن نيز چنين است، و در برابر هر يك از دوران هاي كودكي، نوجواني، جواني، پيري، شأن و حالات خاصي دارد. و آن دو (نفس و بدن) با هم از قوه به فعليت مي رسند، و تا وقتي نفس به يك بدن تعلق دارد درجات قوّه و فعلِ آن، متناسب با درجات قوّه و فعل در همان بدن خاص مي باشد. پس هنگامي كه نفس در نوعي از انواع بالفعل باشد، محال است كه بار ديگر قوّه محض گردد, همان گونه كه محال است حيوان پس از كامل شدن خلقتش، نطفه و علقه شود. چون اين حركت جوهري ذاتي بدن و نفس حيواني است، و ممكن نيست به طبع يا قسر، و به اراده يا جبر، يا اتفاق اين حركت ذاتي نابود يا دگرگون شود، پس اگر نفس مستنسخه اي از بدن ديگري به اين بدن تعلق گيرد، لازم مي آيد كه بدن يك نفس بالقوه و يك نفس بالفعل داشته باشد. و نيز لازم مي آيد كه بدن از همان جهت كه بالفعل است بالقوه هم باشد، زيرا تركيب طبيعي اتحادي بين دو چيزي كه يكي بالفعل و ديگري بالقوه باشد، محال است و يك چيز نمي تواند از يك جهت بالفعل و از جهت ديگر بالقوه باشد.(15)
هـ ) نتيجه: 1- تناسخ زيربناي عقيده آئين هاي مانند: بودائي و برهمائي را تشكيل مي دهد.
2- در لغت به معناي انتقال و در اصطلاح به معناي انتقال و تعلق نفس مادي بعد از زوال و جدا شدن از بدني به يك بدن ديگر.
3- به طور كلي تناسخي كه از طرف معتقدان به آن مطرح شده سه قسم (تناسخ مطلق، محدود (نزولي) و صعودي) است و هر سه قسم آن باطل است.
4- تناسخ به دو دليل باطل است: اولا سبب اجتماع دو نفس در يك بدن مي شود و ثانياً هماهنگي ميان نفس و بدن را از بين مي برد، چنان كه توضيحش گذشت.

پاورقی:

1. زمرديان، احمد، حقيقت روح، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ سوم، 1372، ص 437.
2. سبحاني، جعفر، معاد انسان و جهان، انتشارات مكتب اسلام، چاپ دوم، 1373، ص 184.
3. همان.
4. اقرب الموارد، ج 2، ماده نسخ.
5. راغب الاصفهاني، المفردات الفاظ في غريب القرآن، المكتبه المرتضويه، ص 490، ماده نسخ.
6. صدر الدين محمد شيرازي، الحكمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، بيروت، دار احياءالتراث العربي، چاپ چهارم، 1410 هـ ، ج 9، ص 4.
7. سبحاني، جعفر، الالهيات، مكتب الاعلام الاسلامي، الطبعه الثانيه، 1411 هـ . ق، ج 3، ص 797.
8. همان.
9. زاهدي، زين الدين، شرح منظومه فارسي، قم، انتشارات مصطفوي، چاپ دانشگاه مشهد، ج 3، ص 190.
10. الحكمه المتعاليه، بيروت، چاپ چهارم، ج 1، ص 8. اين مدرك قبلا در شماره 6 مفصل آمده است.
11. حكيم سبزواري مي گويد: (نسخٌ و مسخٌ رسخٌ فسخٌ قُسما ـ انساناً و حيواناً جماداً نما) تعلق گرفتن نفس مفارق به بدن انسان يا حيوان يا نبات يا جماد به چهار بخش (نخس و مسخ و رسخ و فسخ) تقسيم مي شود. حكيم سبزواري، شرح منظومه، انتشارات دارالعلم، ص 317.
12. الالهيات، ج 2، ص 798، و اسفار، ج 9، ص 8.
13. سبزواري، ملاهادي، اسرار الحكم، ص 293 و 294، ر.ك. سبحاني، جعفر، الالهيات، مكتب الاعلام الاسلامي، چاپ دوم، 1411 هـ . ق، ج 2، ص 798.
14. اسفار، ج 9، ص 10 و شرح منظومه، ص 316.
15. اسفار، ج 9، ص 2 و 3.
منبع: نرم افزار پاسخ - مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات

با عضویت در خبرنامه مطالب ویژه، روزانه به ایمیل شما ارسال خواهد شد.