چون خبر شهادت حضرت امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ و بيعت كردن مردم با امام حسن به معاويه رسيد و جاسوس فرستاد كه اخبار را به او برسانند كه امام با خبر شدند دستور به قتل آنها دادند و ...
شبهه: با توجه به اينكه شيعيان بعد از شهادت امام حسن ـ عليه السّلام ـ ميخواستند با امام حسين ـ عليه السّلام ـ بيعت كنند ايشان امتناع كردند فرمودند عهدي ميان معاويه داريم اوّلاً آن عهد چيست؟ ثانياً آن عهد با امام حسن ـ عليه السّلام ـ بود نه ايشان، ثالثاً آن عهد را معاويه خود نقض كرده بود پس لزومي به پايبندي آن حضرت نبود.
پاسخ :
عهدي كه بين معاويه و امام حسين ـ عليه السّلام ـ بود چه بود؟ آن عهد همان عهد برادر گراميشان امام حسن ـ عليه السّلام ـ بود كه بين آنحضرت و معاويه منعقد شده بود و كيفيت آن اينگونه است كه بعد از شهادت حضرت اميرالمؤمنين امام حسن ـ عليه السّلام ـ خلافت را برعهده گرفتند و از مردم در يك خطبه غرائي بيعت گرفتند و اين را هم «شرط كردند كه با هر كه من صلح كردم شما هم صلح كنيد[1]...» . و موافق روايت شيخ مفيد و ديگران از محدثين عظام چون خبر شهادت حضرت امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ و بيعت كردن مردم با امام حسن به معاويه رسيد و جاسوس فرستاد كه اخبار را به او برسانند كه امام با خبر شدند دستور به قتل آنها دادند و نامهاي به معاويه نوشتند و در آن نامه درج فرمودند كه جواسيس ميفرستي و مكرها و حيلهها بر ميانگيزي گمان دارم كه اراده جنگ داري اگر چنين است من نيز مهياي آن هستم[2].
چون كه نامه به معاويه رسيد جوابهاي ناملايم نوشت و به خدمت آن حضرت فرستاد... . كار به جايي رسيد كه معاويه لشكر عظيمي برداشت و به سوي عراق روانه شد و جاسوساني فرستاد به نزد جمعي از منافقان و خارجيان كه در ميان اصحاب امام بودند و از ترس شمشير حضرت امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ مجبوراً اطاعت ميكردند، و به هر يك از ايشان نوشت كه اگر امام حسن ـ عليه السّلام ـ را به قتل رساني چندين هزار درهم بتو ميدهم و يك دختر خود را به تو تزويج مينمايم و لشكري از لشكر شام را تابع تو ميكنم و با اين حيلهها اكثر منافقان را بجانب خود مايل گردانيده و از آن حضرت منحرف ساخت تا آنكه كار به جائي رسيد آن حضرت زرهي در زير جامههاي خود ميپوشيد براي حفاظت خود از شرّ ايشان و به نماز حاضر ميشد.
پس خبر حركت كردن معاويه بجانب عراق به امام حسن ـ عليه السّلام ـ رسيد. حضرت بر منبر رفته و بعد از حمد و ثناي الهي مردم را به جنگ با معاويه دعوت نمود، هيچيك از اصحاب آن حضرت را جواب نگفتند.
خلاصه پس از گله و عتاب و سرزنش و نكوهش عدي بن حاتم و امثال آن جماعت در ظاهر حاضر آماده به جهاد شدند و بعد در نخيله جمع شدند، معاويه كه اين جريان را شنيد باز جاسوسان خود را فعال نمود و شروع به تفرقه ميان لشكر امام ـ عليه السّلام ـ كرد و در پايان آن بيوفايان امام را تنها گذاشته و كار به جائي رسيد كه معاويه توانست حتّي عبيدالله بن عباس كه يكي از اميران لشكر امام و عموزاده او بود را هم بخرد و تطميع كند.
پس ضمير و قلوب لشكريان و بيوفائي آنها بر امام حسن ـ عليه السّلام ـ ظاهر شد و دانست كه مردم در دلشان نفاق دارند و جمعي كه شيعه خاص و مؤمنند كم هستند و نميتوانند در مقابل لشكر معاويه مقاومت كنند.
در اين حين معاويه هم نامه صلح بسوي امام روانه داشت و نوشت كه اصحاب تو با پدرت موافقت نكردند پس با تو هم موافقت نميكنند و اسامي و نامههايي كه اصحاب امام به معاويه نوشته بودند (براي اطاعت از معاويه) را هم همراه نامه صلح به سوي امام فرستاد[3] و امام هم چون اين ماجرا را ديد مجبوراً تن به مصالحه داد با شروط بسياري كه معاويه بر عليه خود قرار داده بود و اگر چه امام حسن ـ عليه السّلام ـ ميدانست كه سخنان او جز كذب و دروغ چيزي نيست لكن چاره نداشت زيرا مردم بيوفا و منافق صفت دور امام جمع شده بودند و اگر كار به جنگ ميكشيد آن اندك اصحاب واقعي را هم كه داشت ميكشتند و شجره اسلام ضعيفتر هم ميشد متن صلحنامه در كتب تاريخ آمده است.[4]
اين بود عهد امام حسن ـ عليه السّلام ـ كه بعد از ايشان امام حسين ـ عليه السّلام ـ بنابر وصيت برادرشان به آن عهد وفادار ماندند.
امام حسين ـ عليه السّلام ـ به عهد و پيمان امام حسن ـ عليه السّلام ـ پایبند بود براي اينكه ائمه همه نور واحد هستند يعني امام حسن ـ عليه السّلام ـ وقتي صلح فرمود عين اينست كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ صلح كردهاند يعني اگر امام حسين ـ عليه السّلام ـ هم در جايگاه برادرشان با آن شرايط زماني و مكاني بودند صلح ميكردند و چارهاي جز اين راه براي بقاي اسلام نبود و بخش سوّم سئوال شما برادر گرامي اينكه آن عهد را معاويه نقض كرده بود چه لزومي به پايبندي آن حضرت بود؟ در جواب اين بخش بايد عرض كنيم كه درست است كه معاويه به مفادي كه در صلحنامه آمده بود (همچون عدم معرّفي كسي به جانشيني، در امان بودن شيعيان علي بن ابيطالب هر جا كه هستند، اينكه امام حسن ـ عليه السّلام ـ و برادرشان امام حسين ـ عليه السّلام ـ و ساير اهلبيت، معاويه عليه آنها مكري نينديشد و اينكه حضرت امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ را سبّ نكند) عمل نكرد و آن قرار داد را چندين و چند بار نقض نمود (مانند كشتن ياران امير المؤمنين مانند حُجر بن عدي، و توطئه معرفي يزيد به عنوان جانشين و به شهادت رساندن امام حسن ـ عليه السّلام ـ )[5] و اگر چه امام حسن ـ عليه السّلام ـ قبل از عهد بستن نيز ميدانست كه نقض ميكند ولي امامان بايد صفات عاليه را در حدّ اكمل آنها دارا باشند و وفا به عهد هم يكي از آن صفات است و امام حسين ـ عليه السّلام ـ هم نهايت درجه وفاداري خود را به عهد برادرشان با معاويه ثابت نمودند، ثانياً در زمان معاويه اگر امام حسين ـ عليه السّلام ـ دست به قيام ميزدند اصلاً در نطفه خفه ميشد چون كه زمينه قيام نبود و مردم بيوفائي خود را نشان داده بودند. حال نظر شما را به روايتي در اين باره جلب ميكنم: روزي نقل ميكنند كه سليمان بن صرد محضر امام حسين ـ عليه السّلام ـ آمد و از او خواست كه قيام كند امام در جواب فرمودند:
(ليكن كلُّ رجل منكم جلساً من اجلاس بيته مادام معاويه حياً فانّها بيعه كنتُ و الله لها كارهاً فان هلك معاويه نظرنا و نظرتم و رأينا و رأيتم[6]) اينكه امام ميفرمايد من از بيعت معاويه اكراه داشتم، برادرش نيز اكراه داشت، ولي هر دو برادر به اجبار و براي مصلحت اسلام و مسلمين به آن راضي شدند، پس هر دو برادر عقيده داشتند كه با وجود معاويه و با آن وضع قيام هلاكت است نه شهادت، نتيجهاش فناي اسلام است نه بقاي آن.
پی نوشت ها:ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، مؤسسه انتشارات هجرت، ص 423.
[2] . شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، مؤسسه انتشارات هجرت، ص 423 و در ارشاد، ج 2، شيخ مفيد، مؤسسه آل البيت، ص 10 هم آمده است.
[3] . شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، مؤسسه آل البيت، ص 13 و شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، نشر هجرت، ص 428.
[4] . منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، مؤسسه نشر هجرت، ص 429.
[5] . شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، مؤسسه انتشارات هجرت، ص 433 و در مقاتل الطالبين، ص 73 و شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 49 و علامه مجلسي در بحار الانوار، ج 44، ص 155.
[6] . ابو قتيبه دينوري، الامامه و السياسه، ج 1، ص 165، و در خاندان ولي، علي اكبر قرشي، ص 286 هم نقل شده است.
www.andisheqom.com