رهروان ولایت ـ خود فراموشی جزء واژگانی است که معادلهای فارسی فروانی دارد. از قبیل: از خود بیگانگی، با خود بیگانگیف مسخ شدگی، انسان سقوط کرده، بیخویشتنی، ناخویشتنی، درد بیخویشتنی، خود فراموشی، جن زدگی، بیگانه زده شدن، گرفتار بیگانه شدن، از خود بیخود شدن و خود باختگی[1]
واژه خود فراموشی از نظر لغوی دارای معنایی روشن است؛ اما در معنای اصطلاحی تعریفی خاص دارد. انسان موجودی بسیار پیچیده است که یکی از ویژگیهای او حرکت و تحول دائم میباشد و جایگاه او در عالم هستی از اسفل سافلین تا اعلی علیین قابل تغییر است.[2]
یکی از متداولترین انواع تقسیمات خودفراموشی یا غفلت از خویشتن، تقسیم آن به نوع مثبت یا منفی است. معنای مثبت آن، یعنی وارستن از خود یا از خود بیخودشدن. در چنین حالتی فرد بر اثر استغراق در شهود الهی، خود متوسط یا نازل را از یاد میبرد و به مقام فنا میرسد و جز خدا چیزی را نمیبیند و در مرحله بالاتر از فنا هم فانی گشته، به مرحله بقای پس از فنا نایل میشود.[3]
مولوی شرط رسیدن انسان از مقام انسانی به مقام انسان کامل و خلیفة اللهی و نیز فانی شدن و راه یافتن به بارگاه الهی را خودفراموشی و فنای در حق میداند:
کامل صفت آن باشد کوصید فنا باشد یک مولوی نمیکنجد در دایره فردی [4]
اما در عصر جدید،«خود فراموشی» یا «بیخویشتنی» در کاربرد منفی آن به کار برده میشود. در این معنا، انسان از خویشتن خویش بیگانه شده و از حقیقت خویش فاصله گرفته است؛ به گونهای که نمیتواند بر اساس فطرت و طبیعت خود بیندیشد و عمل کند؛ حالتی که ممکن است آگاهانه به دست انسان به وجود آید یا به شکل ناآگاهانه بهوسیله آموزههای فرهنگی- اجتماعی بر او تحمیل شود. در چنین حالتی انسان، شخصیتی کاذب، دروغین و نادرست به جای شخصیت حقیقی خود مینشاند.
بنابراین خود فراموشی منفی آن است که فرد بر اثر فرورفتگی در لذتهای زودگذر، خودبرین حقیقی را فراموش میکند. بنابراین اگر آدمی از هویت واقعی خویش فاصله گرفت و سقوط کرد، از خود حقیقیاش جدا شده است. این فاصله هر اندازه بیشتر شود و فراموشی بیشتر گردد، میزان از خودبیگانگی بیشتر خواهد بود؛ تا آنجا که میپندارد هویت واقعیاش همین وجود فعلی تنزّل یافته است.
به عبارت دیگر، «خودفراموشی» یک فرایند تدریجی است که انسان در اثر فراموشی خود حقیقی و اصیل نمیتواند آرمانها و اهداف واقعی داشته باشد. لذا مورد کاذبی را که متناسب با مرتبه حیوانی اوست، جایگزین مینماید و بدین ترتیب به مرور با خویش بیگانه و غریبه میگردد.
این اصطلاح در آیه19 سوره حشر به کار رفته است: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ؛ این چنین کسانی که خدا را فراموش کرده اند و خدا هم خودشان را از یادشان برده فاسقان حقیقی هستند،چون از روش بندگی وعبودیت عدول کرده اند» البته معادلهای آن نیز مانند هلاک کردن خود« وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِکُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ؛[انعام/26] آنها دیگران را از آن بازمی دارند و خود نیز از آن دوری میکنند آنها جز خود را هلاک نمیکنند، ولی نمیفهمند!» و گم کردن خویشتن که در قرآن و روایات به کار رفته[5]، به همین مطلب اشاره دارد.
................................................
پینوشت:
[1]: [فلسفه تاریخ شهید مطهری/ مجموعه آثار/13/306 و مجموعه آثار/3/549]
[2]: [ملاصدرا،محمد بن ابراهیم تفسیر القران الکریم، 7ج، ج6/45]
[3]: [ علامه جوادی آملی /تفسیر انسان به انسان/ ص66-67]
[4]: [کلیات شمس یا دیوان کبیر/ مولوی جلال الدین محمد]
[5]: [غررالحکم و دررالکلم/ حکمتهای 4665-4657]