رهروان ولایت ـ شیعه معتقد است پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) حکیم بوده و هرگز امّت اسلامی را به حال خود رها نکرده است، به همین خاطر برای خود جانشین تعیین کرد و به دستور الهی، امیرالمومنین(علیهالسلام) را به عنوان امام و پیشوای مردم قرار داد و رحلت فرمود. امّا یکی از سوالاتی که اهل سنّت از شیعه میپرسد این است که اگر پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) امیرالمومنین(علیهالسلام) را به عنوان امام و خلیفه نصب کرد، و از مردم بیعت گرفت، چگونه میتوان تصور کرد که صحابه جلیلالقدر، این مطلب را فراموش کرده و به آن عمل نکنند و از آن رویگردان شوند؟ چگونه میتوان تصور کرد صحابهای که در راه پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) و اسلام، جان خود را فدا میکردند و تا سر حدّ مرگ، به سخنان پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) گوش فرا میدادند، حال بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) دستور او را نادیده گرفته و شخص دیگری را امام خود قرار دهند.
ما در این مطلب یک پاسخ برای این سوال مطرح کردیم؛ در اینجا نيز پاسخ دیگری داده خواهد شد.
برخی از علمای شیعه معتقدند اصحاب پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) دو دسته بودند؛ عدهای بر این باور بودند که تمام سخنان پیامبر عظیم الشان اسلام(صلیاللهعلیهوآله) وحی است و واجب الاطاعه و بدون چون و چرا بايد از او تبعیّت کرد و در هیچکاری نباید بر پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) پیشي گرفت و باید گوش به فرمان او بود، و لو آن امر مربوط به دنیا و زندگی روزمره باشد، افرادی چون سلمان، مقداد، ابوذر و در رأس آنها امیرالمومنین(علیهالسلام) دارای چنین اعتقادی بودند.
امّا گروهی دیگر معتقد بودند که پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) تنها در امور دینی پیامبر است و ربطی به دنیا ندارد؛ به همین خاطر بین رفتار پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) فرق گذاشته و اموری را که مربوط به دین و آخرت بود را وحی تلقی کرده و سمعا و طاعتا از آنها تبعیت میکردند، مانند اجکام نماز و روزه و ... . اما در اموری که مربوط به دنیا و زندگی آنها بود، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را مانند یک فرد عادی تلقی کرده و خود را نیز مانند او صاحب نظر میدیدند و در برخی موارد نظر خود را نیز بیان کرده و حتی در برخی موارد با سخن پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مخالفت میکردند.[1]
تاریخ صدر اسلام به خوبی این موارد را ضبط کرده است و ثابت میکند در موارد بسیاری در زمان حیات خود پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) صحابه با او مخالفت میکردند و با اینکار، موجبات ناراحتی حضرت را نیز فراهم میآوردند؛ البته نسبت به امری که بعد از رحلت آن حضرت بوده است، مخالفت کردن بسیار آسانتر و سهلتر بوده است.
ما در این نوشته به یاری الهی سعی خواهیم کرد، نمونهاي از این مخالفتها را از منابع مهم و معتبر اهلسنّت بیان کنیم تا مخاطبین فهیم و عزیز ما با وقایع مهم تاریخی آشنا شده و خود، تصمیم بگیرند که حق با چه کسی است و آیا با وجود چنین مخالفتهای سختی، در زمان خود نبی اکرم(صلیاللهعلیهوآله) مخالفت با امر وی، بعد از حیات ایشان و آن هم در امری که مربوط به حکومت و خلافت ظاهری مردم بوده است، سخت و دشوار است که بعید به نظر بیاید، یا نه سهل و آسان است و صحابه این کار را انجام دادهاند.
یکی از مخالفتهای بزرگ و نابخشودنی اصحاب با پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) مخالفت آنها برای آوردن دوات و کاغذ بوده است؛ این واقعه که در آخرین لحظات زندگی مبارک پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) رخ داد، بزرگترین ضایعه برای اسلام و مسلمین و سبب تمام اختلافها و شکافها در میان مسلمین است.
«بخاری» -مهمترین کتاب روایی اهل سنت- این داستان را در صحیح خود چنین نقل میکند: «ابن عباس میگوید: «هنگامیکه در کنار رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) عدهای از اصحاب که «عمر بن خطاب» هم در میان آنان بود جمع شدند، حضرت فرمود: «برای من کاغذ بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید». عمر گفت: «تب بر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) غالب شده و هزیان میگوید، قرآن خدا در دست ماست و همین کتاب خدا برای ما کافیست». پس بین اصحاب اختلاف شد که کاغذ بیاورند یا نه، زمانیکه این اختلاف بالا گرفت، حضرت ناراحت شده و همه را بیرون کردند». پس ابن عباس همیشه میگفت: مصیبت بزرگ همین بود که نگذاشتند پیامبر وصیت خود را بنویسد».[2]
همانطور که بخاری و دیگر علمای طراز اول اهل سنّت نقل کردهاند، خليفه دوم و برخی دیگر از اصحاب، با خواسته پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) مبنی بر آوردن کاغذ مخالفت کردند و اجازه ندادند، حضرت، آخرین وصیت خود را بنویسد و به پیامبر عظیم الشان اسلام(صلیاللهعلیهوآله) با آن همه عظمت که قرآن در مورد او میفرماید: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى؛[نجم / 3] و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد» تهمت زده و او را هزیانگو نامیدند؛ آیا این عمل قابل توجیه هست؟ هنوز پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) از دنیا نرفته که با خواست وی مخالفت میشود، بعد ایشان که به راحتی با خواسته او مخالفت میشود.
-------------------------------------
پینوشت:
[1]. سيد عبد الحسين شرف الدين، المراجعات، المجمع العالمي لأهل البيت، قم، 1426 ق، ص 514.
[2]. «ما أخرجه البخاري بسنده إلى عبيد اللّه بن عبد اللّه بن عتبة بن مسعود عن ابن عباس قال: لما حضر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و في البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب، قال النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: «هلم أكتب لكم كتابا لا تضلوا «2» بعده»، فقال عمر: إن النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قد غلب عليه الوجع، و عندكم القرآن، حسبنا كتاب اللّه، فاختلف أهل البيت فاختصموا، منهم من يقول: قرّبوا يكتب لكم النبي كتابا لن تضلوا بعده، و منهم من يقول ما قال عمر، فلما أكثروا اللغو و الاختلاف عند النبي، قال لهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: قوموا فكان ابن عباس يقول: إن الرزية كل الرزية ما حال بين رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و بين أن يكتب لهم ذلك الكتاب من اختلافهم و لغطهم ... (صحیح بخاری، ج7، ص 9، كتاب المرضى، باب «قول المريض قوموا عني» ج 7 ص 9، دار الفكر، إستانبول؛ صحيح مسلم في آخر كتاب الوصية، ج 5، ص 75، محمد علي صبيح، المكتبة التجارية؛ مسند أحمد ابن حنبل: ج 4، ص 356، ح ،2992، دار المعارف بمصر)