جریان سقیفه چگونه رقم خورد!

20:33 - 1393/10/28
چکیده: به گواه تاریخ اهل سنت، هیچ اجماع و مشورتی صورت نگرفت و تنها عده‌ی قلیلی در سقیفه جمع شدند و ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب کردند؛ آیا با این اوضاع و احوال باز می‌توان گفت بر خلافت ابوبکر اجماع رخ داد.
جریان سقیفه

رهروان ولایت ـ در بررسی کتب اهل سنت به این نکته بر خواهیم خورد که آنان می‌گویند یکی از ادلّه خلافت، اجماع است، یعنی اگر عده‌ی کثیری از مسلمین بر شخص خاصّی اجماع کردند که خلیفه شود و با او بیعت کردند، بر همه واجب است خلافت او را بپذیرند؛ سپس می‌گویند بر خلافت ابوبکر اجماع صورت گرفت، پس او خلیفه همه مسلمین است.

ما در این‌جا جریان سقیفه و رخ‌دادهای آن روز را از منابع تاریخی معتبر به صورت خلاصه بیان می‌کنیم تا خوانندگان محترم ببینند آیا اجماعی صورت گرفت یا خیر؟

در سقيفه «أبو عبيده جراح» و «عبد الرحمن بن عوف» در فضل قريش و مهاجرين در برابر انصار سخن می‌گفتند، «منذر بن أرقم» برخاست و گفت: «ما فضيلت افرادى را كه بر شمردید انكار نمی‌کنیم، ولى‌ بدون شک در بين مهاجرين مردى هست كه اگر اين خلافت را او طلب كند، يك نفر با او منازعه و مخالفت نمى‏‌کند، و آن شخص على بن ابی‌طالب(علیه‌السلام) است».

«ابن ابى الحديد معتزلی» از بزرگان اهل سنّت می‌گوید: «براء بن عازب» مى‏‌گويد: من هميشه از محبان بنى‌هاشم بودم. چون رسول خدا(صلى‌اللّه‌عليه‌وآله) رحلت كرد من ترسيدم كه مبادا قريش براى خارج كردن امر خلافت از بنى‌هاشم، اجتماع كنند، و علاوه بر آن، غصه‏‌اى كه در دل، از وفات رسول خدا(صلى‌اللّه‌عليه‌وآله) داشتم نیز من‌را آزار می‌داد، لذا حال من مانند حالت يك زن پريشان و متحير و شتاب‌زده بود.

من مرتب نزد بنى‌هاشم كه در حجره پيامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) برای دفن بدن مبارکش جمع شده بودند رفت و آمد مى‏‌كردم، و از وجوه و بزرگان قريش نیز جويا مى‏‌شدم، و اگر يكى از آن‌ها را نمى‏‌يافتم، سوال مى‏‌کردم و پيوسته در اين احوال‌پرسى بودم كه ناگهان ابوبكر و عمر را نيافتم. شخصى گفت: آن‌ها در سقيفه‌ی بنى‌ساعده هستند و شخص ديگرى گفت: مردم با ابوبكر بيعت كردند.
پس از مدتی کوتاهی با ابوبکر مواجه شدم، عمر و ابو عبيده و جماعتى از اصحاب نیز با او بودند. و همه آنان دامن لباس‏‌هاى صنعانى را بر كمر بسته بودند، و هر كس كه عبور مى‏‌كرد را محكم مى‏‌زدند و به طرف جلو مى‏‌آوردند و دست او را بر دست ابوبکر مى‏‌كشيدند براى بيعت، چه می‌خواست، و چه نمی‌خواست.

من از ديدن اين منظره، بى‏‌تاب شدم، و از آن‌جا به سرعت به سوی بنى‌هاشم آمدم، ديدم كه درِ خانه‌ی رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) كه در آن بنی‌هاشم مشغول تجهيز آن حضرت بودند بسته است. من در را محكم كوفتم و گفتم: مردم با «ابوبكر بن ابى قحافه» بيعت كردند. بعضى از بنی‌هاشم گفتند: هيچ‌گاه مسلمين بدون ما تصمیم تازه‌ای نخواهند گرفت، و ما اولى و سزاوارتريم به محمد.

سپس «عباس بن عبد المطلب» عموی پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: «فَعَلُوهَا وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ: سوگند به پروردگار كعبه كه كردند درباره خلافت، آن‌چه را مى‏‌خواستند؛ ای بنی‌هاشم برای همیشه خاك‌نشين شديد، و دست‏‌هاى شما به گل آلوده شد، من به شما امر كردم، و شما مخالفت من‌را نموديد».

شبان‌گاه ديدم «مقداد»، «سلمان»، «اباذر»، «عبادة بن صامت»، «ابو هيثم بن تيّهان»، «حذيفه» و «عمار» مى‏‌خواهند بيعت با ابوبكر را برگردانند. خبر این جریان به ابوبكر و عمر رسيد؛ آنان شبانه به دنبال «ابو عبيده» و «مغيره بن شعبه» فرستادند، و از افكار ايشان كمك طلبيدند. «مغيره» گفت: رأى من اين است كه شما «عباس بن عبد المطلب» را ملاقات كنيد و او را در امر خلافت سهیم کنید تا براى او و اولاد او باقى بماند، و بدين طريق دست على بن ابی‌طالب(علیه‌السلام) را قطع كرده‏‌ايد.

شبانه خليفه هاي اول و دوم، ابو عبيده و مغيره به راه افتادند، تا خدمت عباس رسیدند؛ و اين در شب، که شب دوم  رحلت رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود، خليفه اول حمد و ثناى خداوند را به جاى آورد و گفت: «به درستى كه خداوند محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به پيامبرى برگزيد، و او را ولى مومنان قرار داد تا اين‌كه آن‌چه را در نزد خود بود را به او آموخت و او نیز به مردم ابلاغ کرد، سپس امور مردم را به خود مردم سپرد، تا آن‌كه براى خود خليفه‏‌اى اختيار كنند، و در اين تعيين اتفاق كنند و اختلاف نورزند. و مردم نیز من‌را براى ولايت خود برگزيدند، و براى سرپرستى خود انتخاب كردند. و من نیز به یاری خدا هيچ‌گونه سستى و حيرت و ترسى در خود نمى‏‌بينم و توفيق من از خداست و توكلم بر اوست و به سوى او باز مى‏‌گردم.
ما به نزد تو آمده‏‌ايم، و مى‏‌خواهيم براى تو در امر خلافت، نصيبى قرار دهيم، تا براى تو و بازماندگان تو باقى باشد. اى بنى‌هاشم، قدرى با رفق و مدارا رفتار كنيد، رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم از ما بود و هم از شما».

در اين‌جا خليفه دوم كلام او را قطع كرد و به عنوان تهدید گفت: «ما براى درخواست به نزد شما نيامده‌‏ايم، نمی‌پسندیم كه در آن‌چه مسلمانان بر آن اجتماع كرده‏‌اند، عيب‌جویى از میان شما باشد، و در نهایت بين شما و مسلمانان امور ناگوار صورت گيرد. پس شما مصلحت خود را و مصلحت عامه مسلمانان را در نظر بگيريد؛ سپس ساكت شد».

سپس «عباس» شروع به سخن كرد، و بعد از حمد و ثناى الهی گفت: «خداوند محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را همان‌طور كه بيان كردى، به نبوت برانگيخت و او را ولى مومنان قرار داد. اينك اگر تو به واسطه رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) خلافت را طلب مى‏‌كنى، پس حق ما را اخذ كرده‏‌اى، و اگر به واسطه مومنين طلب مى‏‌كنى، ما نیز از مومنين هستيم، و ابدا راضی به این امر نیستیم.
چقدر بین اين دو سخن تو فاصله است كه مى‏‌گویى: مومنين به تو طعنه مى‏‌زنند، و این‌که مى‏‌گویى: مومنان به تو ميل كرده و تو را انتخاب نموده‏‌اند.
و اما آن سهميه‏‌اى كه از خلافت مى‏‌خواهى به ما بذل كنى، اگر حق توست، براى خودت نگه‌دار، ما را به آن نيازى نيست؛ و اگر حق مومنين است، تو چنين حقى از جانب آن‌ها ندارى كه چنين بخششى بكنى؛ و اگر حق ماست، ما راضى به بعضى از اين حق نيستيم؛ و اين مطالبى كه به تو مى‏‌گويم به خاطر اتمام حجت با توست.
و اما اين‌كه مى‏‌گویى: رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) از ما و از شماست؛ رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) از درختى‌ست كه ما شاخه‌‏هاى آن درخت مى‏‌باشيم، و شما همسايگان آن درخت.
و اما اى عمر اين‌كه گفتى: تو بر ما از مردم مى‏‌ترسى، آرى اين چيزى‌ست كه شما آن‌را به وجود آوردید».

این مطلب، خلاصه‌ای از جریان سقیفه بود و به گواه تاریخ اهل سنت، هیچ اجماع و مشورتی صورت نگرفت و تنها عده‌ی قلیلی در سقیفه جمع شدند و خليفه اول را به عنوان خلیفه انتخاب کردند.

 

---------------------------------------
پی‌نوشت
 [1]. «تاريخ يعقوبى»، طبع بيروت، ج 2، ص 123؛ شرح نهج البلاغة، دار إحياء الكتب العربيّة، ج 1، ص 219 تا ص 221.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 0 =
*****