رهروان ولایت ـ شخص هشیار و زماناندیش از خود چنین تصوری دارد که من آدم مهمی هستم، یا باید آدم مهمی باشم؛ حال ترس و نگرانی او از این است که آیا محیط او و خودش به گونهای با او رفتار خواهند کرد که در جهت تأیید این تصویر باشد؟
اگر وی از خود چنین تصوری نداشت، آیا هیچگاه نگران این مسئله بود که محیط او در شأن یک آدم مهم با او رفتار کند؟ بنابراین تصاویر شخصیتی علت عمده رنجهای انسان و دلیل اصلی ولگردهای ذهن در زمان است. شخص هشیار و زماناندیش مدام در حال خلع و لبس تصاویر فکری و صورتکهای متفاوت در جهت ارضای هویت زمانی یا من«من» خویش است. چنین شخصی از صرافت طبع کمی برخوردار بوده و تمام رفتارهای«آگاهانه» او محدود و مشروط بین شاخص است: «حفظ قالب خود» و «تنظیم و تطبیق این قالب با تصورات دیگران».
وجود تصاویر ذهنی عین بیاخلاقی و بیفضیلتی است. چگونه میتوان انسانی را با فضیلت و بااخلاق دانست که تصور میکند همه چیز باید گرد مرکز شخصیتی او دور زند و از او شروع و بدو ختم شود؟ کسی که اسیر خودمرکزیت است و این مرکز را مهمترین و عزیزترین پدیده عالم میپندارد، چگونه ممکن است بافضیلت باشد؟ انسانی که هر حرکت و عملش تلاشی برای به نمایش گذاشتن این مرکز است، آیا میتواند فردی اخلاقی باشد؟
چنین کسی اخلاق و فضیلت را برای این میخواهد که در نمایشگاه شخصیت خود نمایش و تماشا بگذارد. از اینرو، تمام رذایل اخلاقی مولود این تصاویر ذهنی و زاییدهی زماناندیشی است. انسان اسیر زمان در معرض ریا، دروغ، حسد و خودپسندی قرار دارد.
«ریا» تلاشی است که شخص زماناندیش برای تطبیق تصورات دیگران با هویت زمانی خود انجام میدهد.«دروغ» وسیلهای تا تصورات دیگران را درمورد خود ترمیم کند و یا از طریق آن شکافهای هویت زمانی خود را بپوشاند. به بیانی دیگر، فرد ریا میورزد تا تصورات دیگران را در مورد خود تنزیه کند و دروغ میگوید تا رخنههای شخصیتیاش را پوشش دهد.
«حسد» نیز زاییدهی مقایسه هویت زمانی ناقص خود با تصوری است که شخص از دیگران دارد. عجب و خودبزرگبینی و عقدهی حقارت نیز در زمین مجازی اینگونه تصورات ریشه دارند و حاصل بازیگوشیهای فکری انسان و پرسه زدنهای ذهن او در زماناند.
بنابراین تمام تلاش شخص هشیار یا زماناندیش آن است که قالب شکنندهای را که از خویش ترسیم کرده و حاصل تراوشهای ذهنی اوست، حفظ کند. به عبارتی تمام سعی وی در رسیدن به سایهای است که از ذهن خود او به بیرون منعکس شده است. [1]
با این وصف، بدیهی است که چنین شخصی تمام عناصر محیط درون و بیرون از خود را برای ترمیم و حفظ قالب هویتی خویش به کار برد. از جملهی این عناصر« اخلاق» است که وی آن را ابزاری برای ترمیم رخنههای هویتی خود قرار میدهد. به سخنی دیگر، وی« اخلاق» را صرفا «زینتی» میداند تا قالب هویتی خود را بیاراید و به نمایش بگذارد.
حال آنکه اخلاق به عنوان یک رفتار ارتباطی دوطرفه، در سطح هویت نفسانی تعریف پذیر نیست؛ چرا که حتی رفتارهای به ظاهر اخلاقی شخص در این سطح باطناٌ غیر اخلاقی و یا حتی ضد اخلاقی بوده و از درجهی اعتبار ساقط است؛ زیرا پیش شرط امر اخلاقی رعایت حقوق درونی یا اخلاق درون شخصی است و چون انسان نفسانی حقوق من حقیقی خود را رعایت نمیکند، فعل به ظاهر اخلاقی او اعتبار اخلاقی ندارد و جزء فعل ریاکارانه محسوب میشود. شخص نفسانی به دلیل ناسازگاری درون شخصی با من حقیقی خویش، توان سازگاری با محیط را نیز ندارد و به همین دلیل امر اخلاقی از وی سر نمیزند.
از همین رو شخص در این سطح هویتی در قبال حق اندک محیط، حقوق تام و تمامی برای خود قائل بوده و در برابر وظیفه زیادی را از محیط انتظار دارد. وی در تعامل با من حقیقی خویش یا در ارتباط درون شخصی با خود نیز از الگویی مشابه تبعیت میکند؛ یعنی حقوق بیشینهی نفسانی خود را در مقابل حقوق اندک من حقیقی قرار میدهد.
در این سطح هویتی، تداخل خواستههای ذهن زماناندیش افراد با یگدیگر موجب تنش روانی و واکنش متقابل آنها میشود. به عبارتی چالشهای بین انسانها، از تداخل مرزهای «خود» و تزاحم منافع آن در افراد برمیخیزد. از این رو بدیهی است که امر اخلاقی در تعامل هویتی چنین افرادی قابل تعریف نباشد.
اما در سطخ هویتی عقلانی تعامل افراد با یگدیگر بر اساس توازن حقوق و وظایف متقابل بعریف میشود. از همین رو در این سطح شخص خواهان استیفای حقوق تعریف شده خود از محیط بیرونی بوده و چشمپوشی از آن را ترجیح نمیدهد و در مقابل حقوق افراد نیز وظایف معقولی را برای خود تعریف میکند.
..................................................
پینوشت:
[1]: [شهرام محمدپور/ جایگاه عشق در نظریه اخلاقی از نگاه مولوی]