جوانی که موقع مرگ صحنه های وحشتناکی می دید

22:18 - 1391/10/16
صدای شیون و گریه می‌آمد، علّتش به خاطر جوان پاکی بود که در حال جان دادن بود، مادرش، همسرش و... در کنارش نشسته بودند، از وقایعی که بعدا روی داد فهمیدم که این جوان در این حالت، در حال عذاب بود
مرگ

به گزارش رهروان ولايت در وبلاگ گروه اينترنتی معراج آمده است:صدای شیون و گریه می‌آمد، علّتش به خاطر جوان پاکی بود که در حال جان دادن بود، مادرش، همسرش و... در کنارش نشسته بودند، از وقایعی که بعدا روی داد فهمیدم که این جوان در این حالت، در حال عذاب بود در حقیقت همون که مردم میگن، آره فلانی خیلی سخت جون داد، ولی میشه گفت نمیشه درک کرد که یعنی چه فلانی سخت جون داد یا راحت، من که نفهمیدم.  
حتما شنیدید که یه روز حضرت ابراهیم علیه‌السلام به جناب عزرائیل فرمودند: موقعی که جانِ افراد خوب و بد را می‌گیری، به چه شکلی در میایی؟
جناب عزرائیل فرمودند: چشمانت رو ببند، بعد از کمی حضرت ابراهیم چشمانش رو باز کرد در مقابلش یه جوان زیبا و خوش‌روی را دید که بوی خوشی از این جوان همه‌جا رو گرفته بود.
حضرت ابراهیم علیه‌السلام فرمودند: اگر افراد خوب پس از مرگ، چیزی غیر از این منظره را نبینند، همین دیدن تو برای او کافی است.

بعد حضرت ابراهیم علیه‌السلام فرمودند: افراد بد رو با چه چهره‌ای ظاهر می‌شوی و روحشون رو می‌گیری؟
خلاصه کنم، وقتی ابراهیم چشمانش رو باز کرد، فقط یه کلمه بگم و اون هم این‌که ابراهیم با دیدن چهره‌ی جناب عزرائیل غش کرد.
حالا شما می‌فرمایید آخه چه مناسبتی است بین جوان پاک و سخت جان دادن؛ میگم ولی اول باید بریم به مسجدی که در نزدیکی این خونه است.
به این جریان خیلی ارتباط داره، مثل این‌که نماز تمام شده است کاش به نماز جماعت می‌رسیدیم.
پیش‌نماز بعد از نماز با نمازگزاران احوال‌پرسی می‌کرد، مثل این‌که دنبال یه نفری می‌گشت!
آری رو به مردم کردند و فرمودند: یه جوانی به نماز ما می‌آمد چند روزی هست که نمی‌بینم.
گفتند: مریض است و در بستر بیماری است.
فرمودند: پس بریم به ملاقاتشان.

وای وای! خدایا به تو پناه می‌برم از لحظه جان دادن؛ این همه گناه کوچک و بزرگ که مرتکب شده‌ایم، خدا می‌داند که در چه حالی جان ما را خواهند ستاند.
وقتی اهل مسجد به ملاقات این جوان آمدند، دیدند که جوان در حالِ جان دادن است.
"روایت است که انسان وقت مرگ اگر کلمه لا اله الاّ الله بگوید وارد بهشت می‌شود."
ما هم در دوران کودکی این حدیث را شنیده بودیم با خودم می‌گفتم چند تا لا اله الاّ الله بنویسم و به منزل بزنم که لحظه جان دادن ببینم و یادم نره، تا من هم با گفتن لا اله الاّ الله وارد بهشت بشوم.
ولی این خیال خامی بود که در سر ما بود درست حالا هم یه نوع دیگر در زمان بچه‌گی به سر می‌بریم، از کجا می‌گم از همین رویدادی که اتفاق افتاد از این همین شخصی که به ملاقات این جوان اومده است آخه این شخص کسی است که خدا در مورد ایشان فرموده است: "لولاک لما خَلَقتُ الأَفلاک".
آری پیامبر اعظم صلی‌الله‌علیه‌وآله بود، در کنار جوان نشست به این جوان گفتند بگو لا اله الاّ الله، ولی نتوانست، پیامبر است، پیامبر می‌گوید بگو! ولی نمی‌تواند بگوید.
مگه چه خبر است مگر این جوان اهل نماز نبود، اهل روزه نبود؛ چرا بنده خودم آرزو دارم که مثل این جوان پاک بودم. ولی مانعی ایجاد شد که نتوانست.

پیامبر به بانوئی که در بالای سر جوان حضور داشت، رو کرد و فرمودند: آیا این جوان مادر دارد؟
آن بانو عرض داشتند: آری بنده مادرش هستم.
پیامبر فرمودند: آیا شما از ایشان ناراضی هستی؟
فرمودند: آری، اکنون شش سال است که با او سخن نگفته‌ام.
پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: از پسرت راضی شو.
فرمودند: خداوند به خاطر رضای تو از او راضی شود.
پیامبر رو کرد به جوان و فرمودند: بگو لا اله الّا الله.
دیگر موانع به کنار رفته بودند جوان تونست بگه لا اله الّا الله. (1) (2)

حالا بقیه جریان بمونه برای بعد، تا این‌جاش رو کار داشتم.
عاقبت بی‌احترامی دیدید که چه می‌خواست بشود، اگر مادر این جوان نمی‌بخشید این جوان نمی‌توانست وارد بهشت شود.

پس به خودمون بگیم! ای خدا نمی‌دانستم.

نمی‌دانستم که تا این حدّ است بی‌احترامی به پدر و مادر، که جوان پاکی که با یک بی‌احترامی در عین حال که پیامبر به ایشان گفتند بگو لا اله الّا الله نتوانست بگوید.

**************
(1) نوری طبرسی، مستدرک‌الوسائل، ج2، ص128، ب29، ح1.
(2) مجلسی، بحارالأنوار، ج71، ص75.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 2 =
*****