تعارض ولایت تشریعی امامان (ع) با مسئله خاتمیت چگونه قابل حل است؟

20:53 - 1393/11/09
چکیده: بار دیگر به منبع علوم ائمه (ع) اشاره شود که یکی از آنها الهام است. الهام اختصاص به پیامبر نداشته و در طول تاریخ افراد زیادی بودند که خداوند از طریق الهام آنان را از اسرار عالم غیب با خبر می‌ساخت. قرآن درباره «خضر نبی» می‌فرماید: " آتَیناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما؛[1] او مورد رحمت خاص ما قرار داشته و از خزانه علم خویش به وی دانش ویژه عطا کرده بودیم....

    یکی از معانی و لوازم خاتمیت پایان تشریع و قانون گذاری الاهی توسط پیامبر (ص) است که با پایان یافتن پیامبری درهای آسمان بسته شد و دیگر در باب شریعت هیچ حکم یا احکامی نسخ یا وضع نخواهد شد. با توجه به جامعیت و کمال دین خاتم در قانون گذاری، اگر بعد از ختم نبوت قائل به تشریع و قانون گذاری شویم،‌ چنین اعتقادی با خاتمیت همخوانی ندارد و لازمه‌اش این خواهد بود که دین در عصر پیامبر کامل نبوده و بعد از رحلت او به کمال رسیده است. صاحب این نظریه می‌گوید: چگونه می‌شود که پس از پیامبر خاتم (ص) کسانی در آیند و به اتکای وحی و شهود سخنانی بگویند که نشانی از آنها در قرآن و سنت نبوی نباشد، در عین حال تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریمشان در رتبه وحی نبوی بنشیند، عصمت و حجیت سخنان پیامبر را پیدا کند و باز هم در خاتمیت خللی نیفتد؟ و ... . منتقد معتقد است، براساس مقاماتی که شیعیان برای پیشوایان خود در نظر می‌گیرند (ارتباط مستقیم با آسمان، عصمت، حجیت گفتار) بر آن اساس مقام تشریع به امامان (ع) واگذار می‌شود و آنان همانند پیامبر صاحب ولایت تشریعی می‌شوند و به¬سان پیامبر (ص) می‌توانند بعضی از احکام و آموزه‌های دینی را بدون هیچ پیشنه‌ای در کتاب و سنت نبوی وضع کنند. بنابراین، شیعیان با اعتقاد به ولایت ائمه (ع)عملا با خاتمیت در تعارض هستند.

پاسخ

از کلمات مستشکل برمی‌آید که او معتقد است؛ هر کس با اتصال به عالم بالا، آموزه‌های نوینی را که کتاب و سنت نبوی از آنها ساکت‌اند، ارائه کند، پیامبر است. بنابراین، از کلام او برمی‌آید که اگر پیشوایان مبیّن آموزه‌های دینی باشند، به­طوری که آن آموزه‌ها و احکام در کلام وحی و پیامبر گرامی اسلام سابقه داشته باشند؛ مساوی با پیامبری نیست و با خاتمیت تعارض ندارد. خلاصه این که صاحب نظریه، نوگستری پیشوایان دینی در عصر خاتمیت را معارض با خاتمیت می‌پندارد.
در پاسخ به این شبهه، لازم است بار دیگر به منبع علوم ائمه (ع) اشاره شود که یکی از آنها الهام است. الهام اختصاص به پیامبر نداشته و در طول تاریخ افراد زیادی بودند که خداوند از طریق الهام آنان را از اسرار عالم غیب با خبر می‌ساخت. قرآن درباره «خضر نبی» می‌فرماید: " آتَیناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما؛[1] او مورد رحمت خاص ما قرار داشته و از خزانه علم خویش به وی دانش ویژه عطا کرده بودیم. چنین افرادی علم خود را از طریق عادی نیاموخته بودند؛ چون قرآن فرمود: «علمناه من لدنا علما» بنابراین، نبی نبودن مانع از آن نمی‌شود که بعضی از انسان ها مورد خطاب الهام قرار گیرند.
روایت بسیار زیبایی از امام کاظم (ع) نقل شده که می‌فرماید: "مَبْلَغُ عِلْمِنَا عَلَى ثَلَاثَةِ وُجُوهٍ مَاضٍ وَ غَابِرٍ وَ حَادِثٍ فَأَمَّا الْمَاضِی فَمُفَسَّرٌ وَ أَمَّا الْغَابِرُ فَمَزْبُورٌ وَ أَمَّا الْحَادِثُ فَقَذْفٌ فِی الْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ فِی الْأَسْمَاعِ وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا وَ لَا نَبِی بَعْدَ نَبِینَا"؛[2] دانش ما بر سه دسته است؛ گذشته، آینده و حال، اما گذشته که تفسیر شده و اما آینده که نگاشته و اما حال به­ صورت افکندن در دل ها و کوبیدن در گوش ها است و این بالاترین علم ما است و پیامبری پس از پیامبر ما نیست. از ظاهر این روایت فهمیده می‌شود که امامان علاوه بر این که، علم به گذشته را با تفسیر و آینده را از نگاشته شده به­دست می‌آورند، نسبت به مسائل و رخدادهای جاری با اتصال به آسمان و غیب جواب می‌گیرند، ولی آیا جوابی که می‌گیرند چیزی است که اصلاً بر پیامبر نازل نشده و به او نرسیده، یا این که رسیده و به دلیل عواملی اعلام نکرده بود و مسئولیتش را به عهده امام گذاشته است. نکته بسیار مهم در این روایت ذیل روایت، است که می‌گوید: «لا نبی بعد نبینا» گویا امام (ع) با این جمله می‌خواست، رفع توهم کند -کما این که جناب آقای دکتر سروش دچار چنین توهمی شد- بر این که آگاه باشید، اگر ما از طریق الهام نسبت به اسراری علم پیدا می کنیم این بیانگر این نیست که پیامبر هستیم و قانون جدیدی وضع می‌کنیم، بلکه پیامبری خاتمه یافته است.. بنابراین، قبل از پاسخ به شبهه مزبور باید معنای اصطلاحی تشریع را فهمید و آن عبارت­است از: "وضع قانون و قانون‌گذاری"، و چنین حقی بالذات از آن خدای متعال است؛ چون تنها او است که به تمام اسرار جسمی و روحی انسان ها اطلاع کامل دارد. بنابراین، حق قانون گذاری به­طور مستقل، از آن خدای متعال است، حتی پیامبر (ص) هم، چنین حقی نداشته است. اگر به پیامبر نسبت تشریع داده می‌شود، معنای همان دریافت احکام و آموزه‌هایی است که توسط فرشتگان به پیامبر رسید تا او به مردم برساند.
درباره امامان (ع) وقتی گفته می‌شود که آنها حق تشریع دارند، آیا به معنای این است که مستقلاً احکام را از خدا می‌گیرند و برای مردم بیان می‌کنند؟ یا این که امامان فقط حق تبیین کلام نبوی را دارند، در این جا بیشتر متفکران اسلامی معتقدند که امامان معصوم (ع) حق تشریع مستقل نداشته و فقط مبیّن احکام نازل شده بر پیامبر هستند که به بعضی از آنها اشاره می‌شود. 1. علامه طباطبائی می گوید: "آنچه سزاوار است در این مقام به آن توجه شود، این است که دلایل فراوانی بر اکمال دین، قبل از رحلت پیامبر (ص) وجود دارد. لازمه این اکمال آن است که کتاب و سنت شامل تمام احکام شرعی می‌شود ...، و از سوی دیگر در جای خود ثابت گردیده که امام (ع)، وظیفه‌اش فقط بیان احکام است نه تشریع".[3]
علامه طباطبائی در جواب این سؤال فرضی که چرا به امامان نسبت مشرع بودن داده می‌شود فرمود: "این فقط به این اندازه دلالت می‌کند آنچه امام (ع) نقل می‌کند همان چیزی است که پیامبر (ص) گفته است و تفسیر آن چیزی است که نبی (ص) آورده است، نه بیشتر از آن".[4] 2. شهید صدر (ره) در این زمینه می‌گوید: «این تعارض و نص منحصر است به نصوص صادره از پیامبر (ص) و شامل نصوص صادره از ائمه نمی‌شود؛ زیرا در جای خود ثابت گردیده که دوران تشریع با مرگ پیامبر به پایان رسید و احادیث صادره از امامان فقط بیان و تفصیل احکامی است که پیامبر تشریع نمود، نه غیر آن».[5] از بیان این دو متفکر اسلامی می‌توان استفاده نمود که دوران تشریع، با ختم نبوت به پایان رسیده و امامان معصوم مبیّن کلام پیامبر (ص) هستند و حق تشریع به معنای قانون گذاری، ندارند. اگر سؤال شود، اگر امامان (ع) قانون جدیدی دریافت نمی‌کنند، پس فایده الهام شدن به آنان چیست؟ در جواب می‌توان گفت: پیامبر همه علوم خود را یک جا به امام (ع) منتقل کرد تا به وسیله آن علوم، احکام و آموزه‌های بیان نشده از زبان پیامبر را برای مردم بیان نمایند و الهام می‌تواند بازگوی همان علومی باشد که به امام منتقل گردید. همچنین یک رشته از اخبار و اسراری می تواند باشد که مربوط به قانون گذاری نباشد، ولی امام با توجه به ولایت باطنی خود از آن نعمت الاهی برخوردار باشد. با توجه به مطالب یاد شده، چنین ولایت نه با خاتمیت در تعارض است نه با جامعیت و کمال دین.

پی نوشت:

[1] . کهف، 65.
[2] . الکلینی، اصول الکافی، ج 1، ص 264، چاپ چهارم دار الکتب الإسلامیة، تهران، ‏1365 هـ ش.
[3] . طباطبایی، حاشیة الکفایة، ص 97، ناشر بنیاد علمی فکری علامه طباطبایی.

[4] . همان.
[5] . صدر، سید محمد باقر، بحوث فی علم الاصول، ص 30، ناشر مؤسسه دایرة المعارف فقه اسلامی، 1417 هـ ق..

منبع: سایت اسلام کوئست نت

کلمات کلیدی: 

با عضویت در خبرنامه مطالب ویژه، روزانه به ایمیل شما ارسال خواهد شد.