به گزارش رهروان ولايت در وبلاگ گروه اينترنتی نقد وهابیت آمده است:در کتاب بحارالانوار،ج 10، ص 348 و در مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 404 و 405 آمده است که:
برخی از امام درخواست مناظرهای در مورد امامت با یک عالم سنّی میکنند، امام میپذیرد و مجلسی آماده و یحیی بن ضحاک سمرقندی آمادهی مباحثه با امام میشود.
امام به یحیی میفرمایند: " بپرس!"
یحیی میگوید: ای پسر رسول خدا شما بپرسید تا ما به سؤال شما افتخار کنیم.
امام فرمودند:" ای یحیی نظرت درمورد کسی که ادعای راستگویی میکند ولی به آنان که راستگویند نسبت دروغگو بودن میدهد، چیست؟
آیا اینچنین کسی پیرو دین حق و راستگو است یا دروغگوست؟! "
یحیی بن ضحاک سمرقندی اندکی به فکر فرو میرود و چیزی نمیگوید.
مأمون که نظارهگر این مباحثه بود، گفت: پس چرا جواب نمیدهی؟!
یحیی میگوید: سؤالی از من شد که نمیتوانم پاسخ دهم.
مأمون که متوجّه منظور امام نشده بود، از امام رضا(علیه السلام) پرسید: منظور شما از سؤال چه بود؟!
امام فرمودند:" من از یحیی با کنایه سؤال کردم؛ اگر ابوبکر راستگو بود، پس راویان راستگو گفتهاند که ابوبکر در بالای منبر پیامبر اکرم اعلام کرده: شما مرا امیر خود کردید ولی من از شما بهتر نیستم، پس باید این سخن هم راست باشد و اگر راست باشد، در جواب میگوییم امیر باید از رعیّت خود بهتر باشد، پیس ابوبکر نمیتواند امام باشد.
و نیز از قول ابوبکر نقل شده که: من شیطانی دارم که مرا وسوسه میکند و من گرفتار اویم.
اگر ابوبکر راستگو است و این سخنش راست باشد، باز هم نمیتواند امام باشد زیرا شیطان نمیتواند در امام تصرّف داشته باشد.
و نیز از عمر نقل شده که: امام بودن ابوبکر یک کار ناگهانی و بدون مقدمه بود که خدا ما را از شرّ آن حفظ کند، پس هر کس این کار تکرار کند او را بکشید.
حال اگر عمر راستگو بود پس امامت ابوبکر از نظر عمر هم صحیح نبوده و اگر دروغ گفته که خودش برای رهبری مسلمانان لیاقت نداشت. "
وقتی سخن امام رضا(علیه السلام) به اینجا رسید، مأمون آنچنان غضبناک و ناراحت شد که به یکباره فریادی کشید که همه متفرّق شدند.
سپس رو به بنیهاشم گفت: مگر نگفته بودم که حضرت رضا را شروع کنندهی بحث قرار ندهید! اینها علمشان از علم رسول الله است!.