چکیده: پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلّم): «هرکـه در راه خـدا مـجروح شـود، در روز قیامت در حالى مىآید که بویش همچون بوى مشک باشد و رنگش مانند رنگ زعفران و نشان شهیدان بر اوست و هرکه از روى اخلاص شهادت را از خداوند بخواهد، خداوند اجر شهید به وى دهد هر چند در بسترش بمیرد.»

پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلّم): «مَن جُرِحَ فی سَبیلِ اللّه جاءَ یَومَ القِیامَةِ رِیحُهُ کَرِیحِ المِسکِ ولَونُهُ لَونُ الزَّعفَرانِ، علَیهِ طابَعُ الشُّهَداءِ، ومَن سَألَ اللّه الشهادَةَ مُخلِصا أعطاهُ اللّه أجرَ شَهیدٍ وإن ماتَ على فِراشِهِ؛ هرکـه در راه خـدا مـجروح شـود، در روز قیامت در حالى مىآید که بویش همچون بوى مشک باشد و رنگش مانند رنگ زعفران و نشان شهیدان بر اوست و هرکه از روى اخلاص شهادت را از خداوند بخواهد، خداوند اجر شهید به وى دهد هر چند در بسترش بمیرد.»[1]
کم کم بوی خوش معرفت و دلدادگی میآید. زائران در حال رفتن به مناطق جنگی هستند و مثل هرساله کاروانهای نور به سور مناطق پر از نور راهی میشوند. یادش بخیر وقتی راوی از سفر عشق سخن میگفت، یاد سفر عزیر پیامبر(ع) افتادم. که عزیر(ع) با اصحابش در سفری که میرفتند هنگام تاریکی هوا و شب هنگام، به سرزمینی رسیدند که عزیر پیامبر(ع) فرمود: ای اصحاب من این سرزمین بسیار سرزمین عجیبی است، در این سرزمین سنگها و ریگهای عجیبی دارد. اگر کسی از ریگهای این بیابان بردارد پشیمان میشود! و اگر کسی هم بر ندارد او هم پشیمان میشود. اصحاب متعجب شدند که، این مگر چه زمینی است. اصحاب دودسته شدند عدهای از ریگهای بیابان برداشتند و عدهای بر نداشتند. به حرکتشان ادامه دادند و فردای آن روز که فاصلهها از آن سرزمین گرفته بودند کسانی که از آن ریگها برداشته بودند به ریگهای دستشان نگاه کردند، دیدند اصلا آنهایی که برداشته بودند ریگ نبوده بلکه جواهرات و سنگهای گران قیمتی بودند که برداشتند. همچین که همه این مطلب را فهمیدند کسانی که از آن ریگها برنداشته بودند پشیمان شدند. و کسانی هم که برداشته بودند، آنها هم پشیمان شدند. کسانی که از آن ریگها نگرفته بودند پشیمان شدند که چرا نگرفتیم، ولی آنهایی که برداشته بودند چرا پشیمان شدند؟ پشیمان شدند که چرا بیشتر نگرفتند.[2]
در جبهه خاطرات ناب شهدا، همان جواهراتی است که انسان از دهان راوی برمیدارد تا در برگشتن برای همه دوستان و اهل خانواده به سوغات ببرد. و بوسیله آن جواهرات زندگی آینده خود را طبق خواسته شهدا، نورانی نماید. شهدایی که از جان شیرینشان گذشتند. جوانانی که از سرتاسر ایران٬ در جنوب جمع شدند.
راستی چرا از همه جای ایران آمدند؟ میخواستند چه چیزی را ثابت کنند؟ یاد تابلوی اول شهر خرمشهر در زمان جنگ افتادم که روی آن نوشته شده بود: به خرمشهر خوش آمدید جمعیت 36 میلیون نفر. این همون جوابی بود که میشد داد. در آن زمان جمعیت کل ایران 36 میلیون نفر بود نه یک شهر جنگ زده که خیلی از افرادش٬ شهر را تخلیه کرده بودند. یعنی خرمشهر متعلق به همه مردم ایران است. خرمشهری که با همه آن تیر و ترکشها به خونینشهر تبدیل شده بود. سربازان بعثی وقتی داخل شهر شدند بر در و دیوار آن نوشته بودند «جئنا لنبقی» یعنی: آمدیم که بمانیم.
جوانان ما با خون خود، این شهر را پس گرفتند و با اقتداء به سیدالشهدا جانانه دفاع کردند، و جنگیدند تا شهر را پس گرفتند. تا اینکه آن مناطق معروف شد به کربلای ایران.
هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله.
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه
_________________________________
پینوشت:
[1]. کنز العمّال: ۱۱۱۴۴، منتخب میزان الحکمة: ۳۰۶
[2]. برداشت از راوی جبهه حجت الاسلام جوشقانیان
نظرات
خرمشهر را خدا آزاد کرد. این جمله ماندگار امامخمینی هیچ وقت فراموش نخواهد شد. برای شادی ارواح طیبه شهدا صلوات.