رهروان ولایت ـ گاهی در امر ازدواج پیش میآید پسری قصد خواستگاری از دختر مورد علاقه خود را دارد، ولی با مشکلی روبه روست که نمیتواند اقدام عملی کند؛ مثلا دختر موردعلاقهاش، دارای خواهر بزرگتری است که هنوز مجرد است و خانواده این دخترخانم نیز به دلیل نگرانی نسبت به آینده دختربزرگشان، حاضر نیستند تا زمانی که دختر بزرگشان هنوز ازدواج نکرده، با ازدواج دختر کوچکشان موافقت کنند.
مانند این کاربر ما که با چنین شرایط مواجه است و نمیداند باید چکار کند! آیا صبر کند تا زمانی که خواهر بزرگتر این دخترخانم، ازدواج کند که تا آن زمان معلوم نیست چقدر طول میکشد؟ یا اینکه کلّا قید دختر را بزند و به فکر مورد دیگری برای ازدواج باشد؟
البته راه سومی نیز وجود دارد که منوط به وجود داشتن واسطه خیرخواه و صاحب نفوذ(روی خانواده دختر) است. بدین صورت که آقاپسر شرایط خود را برای این واسطه بازگو میکند و از او میخواهد که واسطه خیر شود و رضایت خانواده دخترخانم را برای خواستگاری جلب کند.
اگر خانواده دخترخانم به هیچ وجه رضایت نداد، واسطه میتواند پیشنهادی بدهد مبنی بر اینکه اگر شرایط و تناسب هردو (یعنی آقاپسر و دخترخانم) برای ازدواج مناسب بود، اجازه بدهند که حداقل این دو نفر در دوران نامزدی بسر ببرند، تا زمانی که خواستگار برای دختر بزرگتر بیاید و بعد از آن، عقد رسمی و ازدواج کنند.
در نهایت هم اگر خانواده دخترخانم با چنین پیشنهادی موافقت کردند که مشکل حل میشود، ولی اگر به هیچ وجه موافقت نکردند، دیگر بیش از این نباید اصرار کرد و در آن صورت، انتخاب با خود فرد است که یا تا زمان نامعلومی منتظر بماند و یا قید این مورد را بزند و به دنبال مورد دیگری جهت ازدواج باشد.
لینک گفتگوی آزاد پست در انجمن: گفتند باید تو نوبت بمونید!
نظرات
باسلام خدمت افراد. تجربيات من نشان داده كه ازدواج يا نامزد شدن دختر كوچك قبل از دختر بزرگ باعث افسردگي دختر بزرگ خواهد شدو حتي موجبات حسودي بين دوخواهر را افزايش ميدهد و باعث گوشه گير شدن خواهر بزرگ ميشود.چون متاسفانه الان قشر وسيعي از مردم فقط به قيافه و تجيكي توجه ميكنند و ملاك انتخابشان قيافه هست بخاطر همين اغلب دختران بزرگتر كه گاهي زيبايي كمتري دارند با مشكل خواستگار عاقل مواجه هستن.اين روندي است كه خانواده ها باهاش درگير هستن.ازطرفي خواهركوچكتر احساس دلسوزي و ناراحتي براي خواهر بزرگترش دارد از طرف ديگر ترس از جا ماندن خودش از قافله دارد!!!! چه بايد شود بالاخره با اين زمانه نامرد
باسلام
چه بسا براساس تجارب پیرامونی خود به چنین نتایجی رسیده باشید که باید گفت از طرفی تجارب مخالف آن هم بسیار وجود دارد. مثلا یکی از اقوام ما چنین مشکلی داشتند و خواهر بزرگتر به هیچ وجه راضی به ازدواج خواهر کوچکتر نمیشد تا حدی که به مرز خودکشی هم رسید، ولی خوشبختانه در نهایت با ازدواج خواهر کوچکتر موافقت کرد و در حال حاضر رابطه خواهرانه و بسیار بهتری نسبت به قبل باهم دارند.
لذا اینکه گفته شود چون ازدواج خواهر کوچکتر باخود حسادت خواهر بزرگتر را بدنبال میآورد، پس نباید خواهر کوچکتر زودتر از خواهر بزرگ ازدواج کند، نمیتواند دلیل قانع کنندهای باشد؛ زیرا میتوان این را هم گفت که ازدواج خواهر بزرگتر میتواند حسادت خواهر کوچکتر را نیز بدنبال داشته باشد. مخصوصا اگر تفاوت سنی کمی میان دو خواهر وجود داشته باشد.
به نظر میآید این مسأله به نحوه نگاه افراد بستگی دارد؛ اینکه فرد چه نگاهی نسبت به ادواج خواهر کوچکتر دارد و یا اطرافیان و خانواده چه نگاهی به این مسأله دارند. مسلما اگر خانواده و اطرافیان نگاه بد و منفی نسبت به این قضیه داشته باشند، این موضوع میتواند واکنش منفی خواهر بزرگتررا نیز بدنبال داشته باشد ولی اگر خود خانواده و اطرافیان نگاه مثبتی به این قضیه داشته باشند، مسلما باعث تغیر نگاه خواهر بزرگتر نیز میشود. همچنانکه در مثالی که اشاره شد نیز همین گونه بوده و علیرغم مخالفت خواهر بزرگتر، خانواده دختر موافق بودند و رفته رفته باعث تغییر نگاه دختر بزرگشان شدهاند.
از طرفی دیگر نمیتوان گفت که چون خواهر بزرگتر(به هردلیلی) ازدواج نکرده است، خواهر کوچکتر نباید زودتر ازدواج کند؛ زیرا او حق دارد ازدواج کند و این حق را هم شرع و قانون به او میدهد. چه بسا گفته شود از جهت اخلاقی، منصفانه نیست که خواهر کوچکتر زودتر از خواهر بزرگتر ازدواج کند که باید گفت که این هم منصفانه نیست که خواهر کوچکتر را از حق شرعی و قانونی او منع کرد و بدون دلیل منطقی خواستگارش را رد کرد به این دلیل که خواهر بزرگتر ازدواج نکرده است.
چه بسا با ازدواج خواهر کوچکتر، زمینهای برای ازدواج خواهر بزرگتر نیز فراهم شود، بطوریکه در آینده، نزد اقوام همسرخواهرکوچکتر، بیشتر دیده شود و از سوی آنان برای ازدواج انتخاب شود.
خوب آره والا چرا خواهر کوچیکتر باید بسوزه چرا باید قربانی نگاه های غلط بشه
سلام من 25 ساله هستم و یه خواهر 27 ساله دارم.هم من و هم خواهرم خواستگارای زیادی داشتیم که رفته رفته تعدادشون داره کمتر و کمتر میشه.از چند سال پیش تا الان هرچی خواستگار پیدا میکردم میگفتم خواهر بزرگتر دارم و اگه دوست دارید بیاید خواستگاری اون.چون خانوادم و مخصوصا خواهرم به شدت متعصب هستن و به هیچ عنوان اجازه نمیدن که من زودتر ازدواج کنم.ضمنا خانوادم و خواهرم خیلی هم سختگیر هستن و هر خواستگاری که میاد یه جوری ردش میکنن.البته بعضیا هم خواهر منو نمیپسندن.من واقعا نگران آیندم و بالا رفتن سنم هستم.علاوه بر اینکه به شدت علاقه و نیاز روحی دارم که ازدواج کنم و گاهی اوقات احساس میکنم به گناه کشیده میشم.وقتی خواستگار برام پیدا میشه خواهرم قهر و بداخلاقی میکنه.گریه میکنه یا یه جوری تبانی میکنن و خواستگار منو رد میکنن.ضمنا حرف و نصیحت هیییییچ کس هم توی گوششون نمیره.چیکار کنم؟دیگه دارم افسردگی میگیرم.خب شانسای ازدواج منم به مرور زمان کمتر میشه.چجوری قانعشون کنم؟وقتی میخوام در مورد این مساله با مادرم یا خواهرم صحبت کنم برچسب بی حیایی و پررویی بهم میچسبونن.واقعا ازتون کمک میخوام
با سلام
لطفا سوالتان را در بخش ارسال سوال (بالا سایت، سمت چپ) ارسال کنید تا کارشناسان در اسرع وقت پاسخ شما را بدهند.
باتشکر
سلام..دقییقا همین مشکل شما رو منم داشتم..واقعا دارم دیوونه میشم..چیکار کنمم
ادامه متن قبلیم اینم اضافه کنم که خواهرم میگه اگه تو زودتر ازدواج کنی من راضی نیستم و تو از زندگیت خیر نمیبینی.آیا باید این حرفا رو جدی گرفت؟واقعا آه کشیدن اون توی زندگیم تاثیر داره؟من باید چیکار کنم؟واقعا هر روز که میگذره ناامیدیم نسبت به آیندم و احساس نیازم به ازدواج بیشتر میشه.خانواده من از هیچکس حرف شنوی ندارن.نه بزرگترا.نه روحانی.نه مشاور...مخصوصا خواهرم.چطوری میتونم قانعشون کنم؟
چرا جواب سوال منو نمیدین؟
بی حیا نیستی اما پر توقعی .تو دیرت نشده.اگه تو ازدواج کنی مستقیما خواستگارای خواهرتو کمتر هم میکنی چون ندیده و نشناخته روش عیب میزارن .به نظر من حداقل تا سی سالگیه خواهرت صبر کن بعد دیگه تو واقعا حق داری ولی الان حق با اون و خانوادته
سلام من تازه وارد 29 سالگی شدم یه خواهر دارم ک 6 سال از من کوچکتره و با هم خیلی صمیمی هستیم همیشه دعا میکردم ی شوهر خوب هر چی سریعتر گیر دوتامون بیاد،الان برای اون ی خواستگار خوب اومده من خیلی خوشحالم برای خواهرم و خدا رو شکر میکنم ولی از طرفی هم خودم خیلی دارم ناراحت و افسرده میشم احساس سرشکستگی میکنم احساس خجالت میکنم جلو اقوام و اطرافیان البته خودم میدونم ک احساسم اشتباهه
توی خانوادمون همه منو دوست دارن چون من با همه خیلی با محبت و صمیمی هستم و خیلی کمکشون میکنم الان هم خودم متوجه هستم ک اونها برای من ناراحتن ولی چیزی نمیگن جلو خودم و فقط همش برام دعا میکنن . من از طرفی ممنونشونم و از طرفی محبت هاشون گاهی وقتا دل منو میشکونه چون احساس میکنم اوناهم فهمیدن ک من شرایطم خوب نیست.
من ناراحتیم رو جلو خانوادم اصلا بروز نمیدم مخصوصا جلو خواهر کوچکتر و مادرم ولی خودم تو خلوتم گریه میکنم
با سلام به شما
اینکه در این زمینه واکنش منفی از خودتان بروز ندادهای بسیار کار درستی کردهاید، اما ازدواج خواهر کوچکتر هیچ گاه به معنی مشکل داشتن خواهر بزرگتر نیست. چه بسا شرایط ازدواج باتوجه به خواستگار و سن خواهر کوچکتر بهتر فراهم باشد ولی این مسئله به معنای مشکل داشتن خواهر بزرگتر نیست و بهتر است همانطور که به صورت طبیعی با این مسئله روبه رو شدید در ادامه هم این روند را ادامه دهید و از اینکه خواهر کوچکترتان ازدواج کرده، ناامید نشوید، بلکه چه بسا با ازدواج خواهر کوچکترتان، شما نیز به خانه بخت بروید بدین صورت که شاید کلید ازدواج شما در ازدواج خواهرتان باشد؛ یعنی شوهر خواهرتان از فامیلها یا آشناهای همسر آیندهی شما باشد.
پس ناامید و غمگین نباشید بلکه با توکل بر خدا از او بخواهید آنچه برای شما و خانوادهتان خیر است، رقم بزند. شاید در ازدواج خواهر کوچکترتان خیری برای شما نهفته باشد که شما از آن بی خبرید. در این راه توصیه اکید میکنم که از توکل و استمداد از خدا غافل نشوید؛ چرا که «مَنْ أَرَادَ أَنْ یَكُونَ أَقْوَى النَّاسِ فَلْیَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّه؛ هر که میخواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکل نماید.» [فقه الرضا، ص ۳۵۸]
سلام و ممنون از راهنماییتون
من علی رغم احساس نیاز ب ازدواج مدتیه ک احساس میکنم رغبتم کم شده نصبت ب این مسئله و دلیلش هم فقط دیر شدن زمان ازدواجمه احساس میکنم شادابی و طراوت گذشته رو ندارم من ک یه جمع رو ب خنده مینداختم الان دارم کم کم گوشه گیر میشم جدیدا تنهایی رو خیلی دوست دارم و گریه رو......
دیگه ازدواج این موقع ب چ دردم میخوره؟؟؟
هر چیزی سر وقتش خوبه و قشنگ
من الان 2 سال و خورده ای هست ک فقط 3 تا خاستگار داشتم
خیلی دلم شکسته نمیدونم چیکار کنم
خییییلی تنها شدم
سلام منم ۲۶ سالمه و باید بگم توی این همه مدت فقط یک خواستگار لفظی داشتم! پس خیلی ناراحت نباش چون به جایی که زندگی میکنید هم بستگی داره، کلا ازدواجها کم شده.
منم خواهر کوچکترم یک خواستگار داره. اوایل مشکلی نداشتم اما وقتی میبینم پسره اصلا شرایط ازدواج رو نداره و قضیه داره جدی میشه، دارم با خانواده مخالفت میکنم و کلا اثر منفی زیادی روی من گذاشته، اگر یه مورد خوب بود حرفی نداشتم اما این پسره فقط ۲۴ سالشه و نه خونه داره نه ماشین نه کار پردرآمد.
جالبش اینجاست هم خواهرم از من قشنگتره و هم پدرم به من تهمت میزنه که تو توی خوابگاه گند زدی ب خودت برای همین برات خواستگار نمیاد :’(
سلام.من خواهرکوچیکترم ازدواج کرده.توکارام دخالت میکنه بهش میگم توکارام دخالت نکن .من خودم احساس تنهایی میکنم دلم میخواست من اول ازدواج کنم.طوری شده که دوستام میگن توآدم مومنی بودی چرااینقدرناراحتی
واقعا بعضی نظرات رو میبینم به خودم خنده ام میگیره. من سه تا خواهر بزرگتر از خودم دارم. اونها توی قبول کردن خیلی خیلی سختگیر بودن. الانم که سنشون به حدود چهل رسیده که کمتر کسی حاضره با دختر بالای چهل ازدواج کنه. با اینکه الان سی و پنج سالمه ولی تا حالا تمام خواستگارای فامیل و همسایه رو که برام میومدن رو مادرم رد کرده. توی محیط دانشگاه هم جرات قبول کردن پیشنهادهایی که بهم میشه رو ندارم. نمیدونم چیکار کنم. از اونجایی که خیلی کم رو هستم نمیتونم این مساله رو با خانوادم مطرح کنم. دیگه منم بالاجبار راهی جز تجرد قطعی رو برای خودم متصور نیستم و کلا نا امییییدم
تنها چیزی ک ی دختر منطقیو بعداز ازدواج خواهر کوچکتر اذیت میکنه دلسوزی بیجا اطرافیانه وگرنه اصل موضوع مشکلی نداره
سلام دوستان من تجربه شخصی خودم رو میگم دیگه قضاوت با خودتون. خواهر کوچکتر منم تا چندسال پیش خیلی بیشترازمن خواستگارداشت وحتی گاهی وقتا خواستگار که میومد من چایی میبردم خواستگار وقتی منو میدید میگفت اینو نمیخواستیم خواهرشو میخوایم. و من خیلی غرورم شکسته میشد.با اینکه منم ازنظر ظاهری زیبایی دارم ولی خب مردم میگفتن خواهرکوچیکه خوشگلتره! به هرحال میخوام بگم این احساس خواهر بزرگتا رو کاملا درک میکنم حق دارن ناراحت بشن.اونم نه بخاطر ازدواج خواهرکوچیکه! بلکه بخاطر رفتارهای زننده ای که از خانواده گرفته تا همسایه و فامیل و... نسبت به این قضیه صورت میگیره. اولین اثرش هم اینه که انگ عیب دار بودن به دختر بزرگتر زده میشه. و همین ازدواجشو بیشتر و بیشتر به تاخیر میندازه. اون کسانی که نصیحت میکنن اول برن فرهنگ جامعه و خانواده هارو درست کنن بعد بیان دم از سعه صدر و گذشت بزنن
این حس ناراحتی که دختر بزرگتر در مورد ازدواج خواهر کوچکترش داره به نظرم یه حس کاملا طبیعی هست چون جامعه ما از اول مارو اینطوری بارآورده که دختری که ازدواج نکنه دیگه به هیچ دردی نمیخوره. ازدواج نکردن دختر همینجوریش تو جامعه ما لکه ننگ محسوب میشه وای به اون روز که خواهر کوچکتر هم زودتر شوهرکنه!!!
پس حق بدید که دخترای ما همچین حسی داشته باشن
حالا سومیا تو چیکار کردی؟
گذاشتی خواهر کوچیکت ازدواج کنه یا خودخواهانه چون خواستگار نداری اون رو هم در نهایت پلیدی بدبخت کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوست عزیز این چه طرز صحبت کردنه؟ اولا اجازه ازدواج خواهرم دست من نیست و منم به خودم همچین حقی رو ندادم که جلوی ازدواجشو بگیرم. برای خواهرم خیلی خواستگار اومد و حتی یه موردش داشت به ازدواج ختم میشد که آخر سر خودش رد کرد.
ثانیا من پارسال عقد کردم و الانم 6 ماهه عروسی کردم و خیلی هم راضیم...
خواهر کوچیکمم اصلا اصلا ازاینکه زودتر ازمن شوهر نکرده ناراحت نیست. خواستگارای خوبی هم براش میاد و من از صمیم قللب برزوی خوشبختی براش دارم
درکل اگه ترتیب رعایت بشه خیلی بهتره حرمت خواهر بزرگه هم حفظ میشه.
من یه دختر بیست ساله هستم که توی شهرستان زندگی میکنم و یه خواهر دارم که سه سال از خودم کوچیک تره و الان به سن ازدواج رسیده و من مقصره ازدواج نکردنش مدونه و از طرفی تمام دخترای هم سن من الان سر خونه و زندگی خودشونن منم دایم باید از مادر و خواهرم این کلمات ترشیده و تو مانع ازدواج من شدی بشنوم از طرفی هم خبر دار شدم توی این چند سال چند تا خواستگار خوب داشتم که بابام درشون کرده و به ما نگفته الانم هرچی به مامانو خواهرم میگم حرفو باور نمیکنن دارم به مرز جنون میرسم نزدیک به سه سال هم به درگاه خدا دعا کردم اما نتیجه نداشت الان از خدا هم بریدم خیلی حالم بده التماس میکنم کمکم کنید
باسلام خدمت شما کاربر گرامی:
شرائط بسیار سختی را دارید سپری می کنید و قابل درک هست.
متاسفانه بسیار پیش میاد که والدین بدون در نظر گرفتن نظرات دختران اقدام به رد کردن خواستگار می کنند.
و یکی از دلائلی که مگیم با همه بدی هایی که داره مساله زودترشوهر دادن دختر کوچک ، همین مقصر دونستن دختران بزرگتر در ازدواج کوچکترا هست. با کمی مهارت میشه این مساله را حل و مسائل روحی روانی دختران بزرگتر از ازدواج دختران کوچک تر را هم سروسامون داد. البته در مواقعی خود ازدواج دختر کوچک باعث گشایش بخت دختران بزرگتر شده مثل جاهایی که دوماد تازه وارد برادری داره یا فامیلی داره که دنبال دختر میگرده.
البته خواهرتون هنوز هفده سالشونه و هنوز برای ازدواج فرصت زیادی دارند و حتی خود شما در سن مطلوب ازدواج هستید و حالاحالاها خواستگار دارید و از این بابت نگران نباشید.
اما مساله مهمتر اینه که درسته دعا و توکل و توسل بسیار کارساز و حتما در مساله ازدواج باید باشه اما نکته مهمتر اینه که شما باید تلاش خودتون را داشته باشید.
حضور در محافل و مجالس عمومی مخصوصا مراسم های مذهبی و همچنین مهمونی ها و فامیل کمک بزرگی بهتون میکنه.
غیرمستقیم هم میتونید به پدرتون بگید که ازدواج برای شما مهمه و خواسته قلبیتون اینه که یه زندگی مستقلی داشته باشید. مثلا اگر عمه دارید از تاریخ ازدواجشون سوال کنید و بگید چقدر خوبه که ازدواج کردن و الان خونه و زندگی و بچه دارند.
البته مادرتون هم باید به شما کمک کنه و به بزرگترای فامیل به صورت خیلی خیلی غیر مستقیم مساله امادگی شما برای ازدواج را مطرح کنه.
موفق باشید.
خوبه که بالاخره یکی از حال دلم با خبر شد ولی باید بهتون بگم که متاسفانه وضیعت من بسیار بدتر از اونی که فکر می کنید مادر من هرگز به من اجازه نداده که تنها برم بیرون خودشم فقط سالی چند بار منو میبره بیرون و همش سعی میکنه که خواهرمو بالا ببره به قیمت خراب کردن من از مادر و خواهرم متنفرم و هرگز بابت این حرفا نمیبخشمشون
ممنون از اینکه پیام منو دید و وقت گذاشین ولی شرایط من یه بد تر از اونی که فکر میکنین من در سال چند بار میرم بیرون و محافل زنانه که اصلا نیمیرم و مادرم همش خواهرمو تنهایی میبره بیرون داره تلاش میکنه که اونو بالا ببره به قیمت خراب کردن من از مادرو خواهرم به خاطر تمام بدی هایی که در حقم کردن متنفرم
ممنون از اینکه پیام منو دید و وقت گذاشتین جوابمو دادین ولی من از اونی که فکر میکنن اوضاعم بدتره من فقط سالی چند بار به بیرون میرم اونم همش با گریه و زاری و مادرم بیشتر خواهرمو میبره بیرون محافل زنانه هم که برام یه ارزو ه حالا بگید چی کار کنم
باسلام مجدد خدمت شما همراه گرامی:
به جای حس تنفر یه مدت تصمیم بگیرید به خواهرتون نزدیک بشید و از طریق ایشون به مادرتون نفوذ کرده و سعی کنید که باهاشون همراه بشید.
در بین خانواده به افرادی که روی مادرتون نفوذ دارند نزدیک بشید و سعی نکنید که این نگاه و نگرش که مادرتون شما را داره تخریب میکنه در ذهنتون باقی بمونه. ممکنه مادرتون ناخواسته حرکاتی را انجام بده ولی مطمئنا بدخواه شما نیست.
همیشه به مادرتون یه جمله ای را بگید:
مخصوصا مواقع نماز و یا دعا و یا همون محافل رفتن، که برای من خیلی دعا کن و شنیدم دعای مادرها را خدا زودتر میشنوه پس شما به جای من از خدا خوشبختی بخواه.
موفق باشید