آورده اند كه منصور دوانیقی كس فرستاد و هفتاد كس را از ساحران بابل بخواند و گفت : جعفر بن محمد ساحر است . اگر شما سحری كنید كه او را در مجلس من خجل كنید و شرمسار گردانید، من شما را مال عظیم بدهم .
پس آن ساحران صورتهای سباع ساختند و در پهلوی خود بنشاندند و منصور بر تخت نشست و كس فرستاد و صادق علیه السلام را بخواند. چون در آمد. ساحران و صورتها را بدید. گفت : وای بر شما، مرا می شناسید كه من كیستم ؟
منم آن حجت خدای كه سحر پدران شما را باطل كردم و عهد موسی عمران . آنگه بر آن صورتها نگریست ، گفت : بگیرید هر یك صاحب خود را و فرو برید.
به فرمان خدای تعالی آن صورتها در جستند و هر یكی صاحب خود را فرو بردند. منصور از ترس بیهوش شد و از تخت در افتاد. چون باهوش آمد، گفت : یا ابا عبدالله ! توبه كردم ، بر من عفو كن و در گذر.
گفت : عفوت كردم . گفت : صورتها را بفرمای تا آن مردمان را رد كنند گفت : هیهات ! هیهات ! اگر عصای موسی علیه السلام سحرهای فرعون را رد كردی ، این سباغ نیز رد كنند و تو هرگز ایشان را نبینی . زهی بزرگواری امام جعفر صادق علیه السلام.
داستان عارفان / کاظم مقدم
منبع: اندیشه قم