رهروان ولایت ـ تصوف به معنای پشمینهپوشیست و متصوف کسی را گویند که پشمینهپوش و پیرو راه صوفیان باشد. نام گذاری به صوفی وجوهی دارد؛ مثل: صفای دل، مرتبط با «اصحاب صفه»، برگرفته از «صف»، نسبت داده شده به صوفانه (نوعی گیاه)، برگرفته از «صفو» (برگزیدن) و ... ؛ اما این وجه تسمیهها از نظر زبان عربی، خلاف قاعده است. سرانجام باید گفت که نسبت صوفی به «صوف» یا پشمینه به حقیقت نزدیکر است.[1] تصوّف و عرفان نام یک مکتب هستند که به لحاظ فرهنگی به آن عرفان و به لحاظ جنبههای اجتماعی بدان تصوّف میگویند.[2] تعالیم تصوف را نمیتوان به صورت کامل پذیرفته و یا صد در صد رد نمود؛ زیرا آموزههای آنان ترکیبی از رفتارهای صحیح دینی و بدعت های نادرست ذوقی است. این ترکیب نادرست، منجر به آن شده که متأسفانه افراد خودساختهای که قصد عمل به بخش اول مطابق با قرآن و سنت را دارند، از جانب برخی قشریون و ظاهربینان، به تصوف و درویش مآبی متهم شوند.[3] تصوف مبانی و ارکانی دارد. یکی از ارکان شناخته شدهی تصوف که اساس رفتار صوفیه را شکل میدهد، عشق است. اهل تصوف، معتقدند، عشق، صفت حضرت حق و لطيفهی عالی و روحانی انسانيت بوده و آنرا معیاری برای سنجش سلامت عقل و حس و نیز وسيلهی تهذيب اخلاق و تصفيه باطن بر میشمرند.[4] اهل تصوف یگانه عنصر تکامل آدمی را عشق میدانند. عرفا و صوفيه ارزش انسان را در عشق خلاصه کرده و به ارزشهای ديگر حتی عقل، اعتنایی نمیكنند؛ بلكه به تضاد با عقل تمایل دارند و با آن مبارزه میكنند.[5]
صوفیه به سریان عشق در همهی موجودات به حسب درجه و لیاقت آنها معتقدند و عشق و محبت را یکی از عالیترین مبانی و اصول تصوف میدانند. پس عشق عطیهای آسمانیست و همهی موجودات در حد خود به حق عشق میورزند و عشق به آفریدگان نیز از آن رهگذر است که پرتو ذات حقاند(مَجاز پل حقیقت است). عشق با این مفهوم وسیع و عالی، عشقی که مبداء آن تزکیه و تهذیب نفس و منتهی آن وصول به کمال و فنا در ذات حق است، عشقی که بالاتر از کفر و ایمان و هدفش خیر مطلق و پر کردن جهان از نور و صفا و خدمت و گذشت و محبت است، مفهومی است که صوفیه به عالم اسلام تقدیم داشتهاند[6].
سوال این نوشتار مبتنی بر نسبت میان شرع و عشق –البته به معنا و مفهوم صوفیانهی آن- است. آیا در ادبیات دین و آموزههای وحی، رد پایی از عشق بدین وصف میتوان یافت؟
در مقدمه بایستی گفت هدف از خلقت آدمی عبودیت حضرت حق است؛ همانگونه که قرآن کریم بيان میفرماید: «وَ مَا خَلَقتُ الجِن و الاِنس اِلا لِیَعبُدُون[ذاريات، 56] من جن و انس را نيافريدم جز براي اينكه عبادتم كنند». راه تحقق این هدف نیز ارسال پیامبران است: «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللّهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ[نحل، 36] ما در هر امتی رسولی برانگيختيم كه خدای يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد، خداوند گروهی را هدايت كرد و گروهی ضلالت و گمراهی دامن گيرشان شد». خداوند عالم، از سویی بشر را خلق كرده است تا عبادت کند و با عبودیت در زندگی دنیوی در عین سلامت و شادابی، قوای خود را به فعلیت رسانده و توانای بهرهبری از نعمات اخروی گردد و از سویی با ارسال رسل در تحقق این هدف گام بر داشته است.
عقل، ابزار بس مهمی در این طرح است که از حيث تكوين(هستی) و نیز تشريع(قانونگذاری) جايگاه بس بالایی دارد. در بعد تكوين، محبوبترين مخلوق نزد خدای بزرگ، عقل است. امام باقر(عليهالسلام) میفرمايد: «چون خدا عقل را آفريد از او پرسش كرده، به او گفت: پيش آی، پيش آمد. گفت بازگرد، بازگشت. فرمود: به عزت و جلالم سوگند مخلوقی كه از تو پيشم محبوبتر باشد نيافريدم و تو را تنها به كسانی كه دوستشان دارم بطور كامل دادم. همانا امر و نهی كيفر و پاداشم متوجه تو است»[7]
از حیث قانون گذاری نیز عقل تا آنجا دارای ارزش است كه خداوند عالم به آن پرستش میگردد. از امام صادق(عليهالسلام) در باب عقل سوال شد، حضرت فرمودند: «چيزی است كه به وسيلهی آن خدا پرستش و عبادت شود و بهشت به دست آيد»[8]. بر اساس حدیثی از کتاب شریف کلینی، حضرت آدم(عليهالسلام ) وقتی كه از طرف خدای عالم بين، عقل، دين و حيا مخير گرديد عقل را برگزيد. و دين و حيا گفتند هر جا عقل باشد ما با او هستيم.[9].
بر اساس آيات شريفه و روايات و احاديث معصومين(عليهمالسلام) اسلام دين تدبر، تعقل و تفكر و نه عاطفه، احساس و عشق بازی است. تفكری كه قرآن به سویش هدايت میكند همان صراط مستقيم است، راهی كه هيچ اختلافی درش نبوده و با حق در تناقض نباشد. اسلام مبتنی بر ادراكات عقلی میباشد و مراد از ادراكات عقلی هم راه صحيح فكر كردن است و آن چيزی است كه به فطرت و خلقت از آن ياد میكنيم.[10]
تا اینجا مشخص شد که نقشه و طرح عالم و هدف از خلقت چیست و جایگاه عقل در این منظومهی معرفتی کجاست؛ اما حتی در موردی هم ديده نمیشود كه عشق تكامل بخش باشد و يا دست کم انسان را به سوی عبادت تحريك كند و يا خود عشق عبادت شمرده شود. آنگونه که هویداست، عشق مفهومی غريب و ناآشنا در این حوزه است. در روايات واژهی «حب» ، «مودت» و «ولايت» به وفور بیان شده است تا جاییکه در قرآن كريم آياتی وجود دارد كه تعلق حب به خداوند عالم را به گونهی حقيقی ثابت میكند؛ اما این امر دليلی بر اين نیست كه عشق نيز يكی از مراتب «حب» است؛ چون بين عشق و محبت از حیث ماهیت، اختلاف است؛ همانگونه كه بين تنفر و محبت اختلاف وجود دارد. ميل وقتی كه از حد محبت تجاوز كرد به عشق تبديل میگردد: «هو تجاوز الحدّ في المحبّة»[11]. در سمت مقابل، اگر صفت محبت از مراتبش كاسته و در قطب منفی اوج گیرد به تنفر و بغض تبدیل میشود؛ پس محبت امری ارادی است که با كمال وجود نيروی عقل در نفس انسان قابل تحقق است، برخلاف عشق كه غيرارادی است و وقتی كه در نفس انسان موجود شود نيروی عقل تضعيف و حتی تا مرز زوال به پیش میرود.
نتیجه آنکه: در وحلهی اول آنکه عشقی كه منظور تصوف است در ادبیات دین جایش را به تعقل داده است و این عشق امری مبهم و غيرقابل درک كه از امور تخيلی و از سنخ احساس است برداشت میشود. از سویی دیگر چيزی كه عقل آن را نمیپذيرد و او هم با عقل قابل جمع نیست چگونه كمال حاصل میکند؟
---------------------------------------------------
پینوشت
[1]. انصاری، قاسم، مبانی عرفان و تصوف، صص 13-14.
[2]. http://www.hawzah.net/fa/Question/View/11316.
[3]. http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa6475.
[4]. كی منش، عباس، پرتو عرفان، ج 2، ص 716.
[5]. مطهری(شهید)، مرتضی، انسان كامل، ص 26.
[6]. انصاری، قاسم، همان، انصاری، 89.
[7]. كليني، محمد، اصول كافی، ج 1، ص 10.
[8]. همان، ص 11.
[9]. همان.
[10]. علامه طباطبايی، محمد حسين، تفسيرالميزان، ج 5، ص 255-254.
[11]. طريحي، فخر الدين، مجمع البحرين، ج 3، ص 187.