چکیده: وليكن شما در راه جهالت و گمراهى به راه افتاديد، و بدين جهت اين دنياى گسترده با اين پهنا و وسعتش، براى شما تاريك شد، و درهاى علم و دانش به روى شما بسته شد، و با آراء و اهواء خودتان گفتيد و شنيديد و رفتار كرديد.
یکی از مباحثی که بین شیعه و اهل سنت مطرح است، این است که آنان میگویند: اگر امیرالمومنین(علیهالسلام) برحق و خلیفه رسول الله(صلیاللهعلیهوآله) بود، پس چرا بعد از اینکه حق او غصب شد، سکوت اختیار کرد و حتی با خلفا بیعت کرد؟ میگویند: حتی حضرت با خلفا همکاری داشت و در مواردی آنان را تایید و کمک میکرده است که دال بر رضایت حضرت از آنان است.
شیعه معتقد است روایات زیادی در دست است که بیان میکنند به هیچ وجه حضرت از سیره و روش آنان راضی نبود و در موارد مختلف نظر و مخالقت و عدم رضایت خود را ابراز میکرد، ولی چون قیام مسلحانه به هیچوجه در آن شرایط مناسب نبود، قیام نکرد و تنها به بیان نارضایتی خود اکتفا نمود. در این مطلب به یکی از این روایات اشاره میکنیم:
«ابو الهيثم بن تيهان» میگوید: بعد از به خلافت رسیدن خلیفه اول، امیرالومنین(علیهالسلام) وارد مسجد شد و جلو مردم شروع کرد به خطبه خواندن و فرمودند: «الحمد للّه الّذى لا إله إلّا هو كان حيّا بلا كيف». آنگاه خطبه را در صفات پروردگار ادامه و بر وحدانيت او و به رسالت پيامبرش حضرت محمد مصطفی(صلىاللّهعليهوآله) شهادت داد و در ادامه فرمود: «اى امتى كه نفس أماره و وسوسههای جنى و انسى، او را گول زده است، و او آن گول و فريفتهگى را قبول كرده و با جان خود خريده است و با اینکه فريب كسى كه او را فريفته است را میداند، باز بر همان روش شناخته شده خود اصرار میورزد، و از شهوات نفسانی و آراء شيطانى خود پيروى مىكند، و در راه تار و ضلالت به راه افتاده است. و در حالیكه راه حق نیز براى او روشن و هويداست، از پيمودن آن راه، اعراض كرده و صرفهنظر نموده است، و در حالیكه طريق واضح و آشكارا براى او نمودار شده است، از رفتن در آن صرفهنظر کرده و روى گردانيده است.
آگاه باشيد! سوگند به آن كسیكه دانه را شكافت، و روح و جان را آفريد، اگر شما شاخههاى نورانى و شعلههاى فروزان و درخشان علم و دانش را از معدن آن اقتباس مىكرديد، و آب شيرين و گوارا را از چشمه آن، قبل از آنكه در راه به تيرگى و كدورت و تلخى آغشته شود، مىنوشيديد، و خير كه همان عقاید صحيح، اخلاق فاضله، ملكات صالحه، و اعمال نافعه است را از محل و موضع خودش بر مىداشتيد، و ذخاير وجودى خودتان را از اينها انباشته میکردید، و در راه و طريق سير و حركت، در جاده روشن و واضح گام بر مىداشتيد، و در راه حق و اخذ حق از راه آشكارا و هويدا وارد مىشديد، و اين راه را مىپيموديد، هر آينه راهها براى شما باز و گشاده و روشن و آسان مىشد، و براى شما نشانههاى حق و حقيقت ظاهر مىگشت و اسلام براى شما درخشان مىشد، آنگاه شما پيوسته چيزهاى طيب و طاهر را به طور فراوان و گوارا مىخورديد، و ديگر در ميان شما يكنفر فقير و مستمند نبود، و هيچيك از شما چه مسلمان و چه كافر ذمى مورد ظلم و ستم واقع نمىشد.
ولكن شما در راه جهالت و گمراهى به راه افتاديد، و بدين جهت اين دنياى گسترده با اين پهنا و وسعتش، براى شما تاريك شد، و درهاى علم و دانش به روى شما بسته شد، و با آراء و اهواء خودتان گفتيد و شنيديد و رفتار كرديد، و در همان دين و روشى كه براى خود اتخاذ كرديد، نيز اختلاف نموديد، و در دين خدا بدون داشتن علم و بصيرت فتوى داديد، و اظهار نظر كرديد، و از گمراهان و گمراهكنندگان پيروى نموديد، و ايشان شما را اغوا كردند.
و شما مردم، امامان و پيشوايان خود از اهل بيت را ترك كرديد، و ايشان نيز شما را به واسطه شقاوت نفوستان و قساوت قلوبتان و بطلان استعدادتان از قبول هدايت و كمال، ترك كردند. بنابراين روزگار خود را در حال عدم انقياد و پيروى از حق گذرانيده، و به آراء خود عمل كرديد، و با حكومت افكار خود زيست نموديد.
و چون از امر دينى و يا غير آن، سخنى پيش مىآمد، و شما از اهل ذكر كه همان امامان و پيشوايان صدق و راستين شما هستند، مىپرسيديد، و آنها پاسخ آنرا مىگفتند، و نظريه خود را بيان مىكردند، مىگفتيد: اين است حقيقت علم و اصل دانش. چگونه آنها را ترك نموديد و به پشت سر افكنديد؟ و رها كرديد؟ و با آنها علم مخالفت را برافراشتيد؟
قدرى آهسته حركت كنيد، كه در زمان نزديك، نتيجه آنچه را كه كاشتهايد، درو خواهيد کرد، و وخامت اعمال و سنگينى آنچه به جا آوردهايد، از ترك امامت و ولايت را در خواهيد يافت، و عاقبت ولايت حكام و ولات جور به شما خواهد رسيد.
سوگند به آنكس كه دانه را شكافت، و جان و روح را بيافريد، قطعا شما مىدانيد كه من صاحب شما و نگهدارنده پرچم ولايتم، و همان كسى مىباشم كه شما به پيروى از او، امر شده بودید، و من يگانه عالِم در ميان شما هستم، و آن كس كه نجات شما وابسته به علم اوست، من وصى پيغمبر شما هستم، و شخص مورد اختيار و انتخاب پروردگار شما مىباشم، و زبان نور شما كه قرآن و شريعت شماست مىباشم، و دانشمندى هستم كه به مصالح شما علم دارم.
قدرى آهسته حركت كنيد كه آنچه به شما وعده داده شده است، از جزا و پاداش مخالفت، به زودی به شما مىرسد، و آنچه كه به امتهاى پيامبران پيشين رسيده است، به شما نيز خواهد رسيد. و به زودى خداوند از شما درباره پيشوايان جور و واليان ستمپيشهاى كه اتّخاذ كردهايد سوال مىكند، و شما را با ايشان محشور مىگرداند، و فردا به سوى خداوند(عزوجل) معبود مرجع شما مىباشد.
و سوگند به خدا كه اگر براى من یارانی به تعداد اصحاب طالوت و يا به تعداد اهل بدر بود، من شما را با شمشير مىزدم، تا به حق باز گردید، و در آنصورت این رجوع شما، شكاف وارده در مسلمين را التيام مىبخشید و مردم از روى رفق و ملاطفت به امام خود روى مىآوردند، و حقایق را كسب مىکردند. بار پروردگارا، تو در ميان ما به حق حكم فرما، که تو بهترين حكمكنندگان هستى».
حضرت خطبه را تا اينجا در مسجد رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) ادامه داد، سپس از مسجد خارج شد، و از راهی عبور کرد كه در آن حدود سى گوسفند بود، در اینحال فرمود: «اگر براى من به تعداد اين گوسفندان مردانى بود كه جميع حركات و سكناتشان براى خدا و رسول او بود، و خود را خالص نموده بودند، من پسر زن مگسخوار را از حكومتش برکنار میکردم».
راوى مىگويد: تا شب، مجموعا سيصد و شصت نفر با آنحضرت بيعت كردند كه او را يارى کنند. اميرالمومنين(عليهالسلام) به آنها فرمود: «فردا صبح در حالیكه زره پوشيدهايد، و سر تراشيدهايد، در محل ا«حجار زيت» حاضر شويد».
خود آن حضرت نيز زره پوشيد و سر تراشيد، ولی از اين گروه بيعت كننده، هيچكس به عهد خود وفا نکرد، مگر «ابوذر» ، «مقداد» ، «حذيفة بن يمان» ، «عمّار ياسر» و «سلمان» نيز در آخر آن گروه آمد.
حضرت در اينحال فرمود: «خداوندا تو شاهدى كه اين قوم مرا ضعيف و خوار کردند، همچنانكه بنى اسرائيل، هارون را ضعيف و خوار کردند. بار پروردگارا تو مىدانى آنچه را كه ما پنهان مىداريم و آنچه را كه آشكار مىكنيم، و هيچچيز بر تو نه در زمين و نه در آسمان پنهان نيست. تو منرا در حال اسلام بميران و منرا به صالحان ملحق گردان.
آگاه باشيد كه سوگند به پروردگار بيت الله الحرام، و پروردگار آنكس كه بيت الله را با دست مس كرده است(پيامبر اكرم(صلیاللهعلیهوآله)) و سوگند به آن نعلها و قدمهایى كه به سوى جمار در منى حركت كرده، و آنها را رمى كرده است، اگر هر آينه پيمان و عهدى كه پيامبر امى با من بسته است، در بين نبود، من مخالفان را در گرداب مرگ وارد مىساختم، و رگبار صاعقههاى پى در پى موت را به سوى آنان گسيل مىداشتم، و به زودى خواهند دانست».[1]
از اينجا به خوبى روشن مىشود كه علت عدم قيام اميرالمومنين(عليهالسلام) همان توصيه و سفارش اكيد رسول الله(صلیاللهعلیهوآله) بوده است كه در صورتی که مردم یاری نکردند، دست به شمشير نزند، زيرا مخالفان حضرت به هیچوجه کوتاه نمیآمدند، و در صورت جنگ عده كثيرى از مردم كشته میشدند، و بدون شک آن وضعيت بر ضرر اسلام تمام مىشد. بنابراین بهترین راه برای حفظ اسلام، همین کاری بود که امیرالمومنین(علیهالسلام) انجام داد و سکوت اختیار کرد.
-----------------------------------------------------
پینوشت
[1]. أيّتها الأمّة الّتى خدعت فانخدعت، و عرفت خديعة من خدعها، فأصرّت على ما عرفت، و اتّبعت أهواءها، و ضربت فى عشواء غوائها، و قد استبان لها الحقّ، فصدّت عنه، و الطّريق الواضح فتنكّبته.
أمّا و الّذى فلق الحبّة و برأ النّسمة لو اقتبستم العلم من معدنه، و شربتم الماء بعذوبته، و ادّخرتم الخير من موضعه و أخذتم الطّريق من واضحه و سلكتم من الحقّ نهجه، لنهجت بكم السّبل، و بدت لكم الأعلام، و أضاء لكم الإسلام، فأكلتم رغدا، و ما عال فيكم عائل، و لا ظلم منكم مسلم و لا معاهد، و لكن سلكتم سبيل الظّلام، فأظلمت عليكم دنياكم برحبها و سدّت عليكم أبواب العلم، فقلتم بأهوائكم و اختلفتم فى دينكم، فأفتيتم فى دين الله بغير علم، و اتّبعتم الغواة فأغوتكم و تركتم الأئمّة فتركوكم.
فأصبحتم تحكمون بأهوائكم، إذا ذكر الأمر سألتم أهل الذّكر، فإذا أفتوكم قلتم هو العلم بعينه، فكيف و قد تركتموه، و نبذتموه، و خالفتموه! رويدا عمّا قليل تحصدون جميع ما زرعتم! و تجدون و خيم ما اجترمتم! و ما اجتلبتم! و الّذى فلق الحبّة و برأ النّسمة لقد علمتم أنّى صاحبكم و الّذى به أمرتم، و أنّى عالمكم، و الّذى بعلمه نجاتكم، و وصىّ نبيّكم، و خيرة ربّكم، و لسان نوركم و العالم بما يصلحكم، فعن قليل رويدا ينزل بكم ما وعدتم و ما نزل بالأمم قبلكم و سيسألكم الله عزّ و جلّ عن أئمّتكم، معهم تحشرون و إلى الله عزّ و جلّ غدا تصيرون! أما و اللّه لو كان لى عدّة أصحاب طالوت، أو عدّة أهل بدر، و هم أعداد كم لضربتكم بالسّيف حتّى تؤولوا الى الحقّ و تنيبوا للصّدق، فكان أرتق للفتق، و آخذ بالرّفق. اللّهمّ فاحكم بيننا بالحقّ و أنت خير الحاكمين.(الکافی، ج8، ص 31)