ابوبكر به پيامبر دروغ بست؟

12:15 - 1394/02/22

چکیده: اين حديث را فقط ابوبكر شنيده و عائشه تصديق كرده و يا به عكس. ولي چگونه است كه ابوبكر شهادت علي، حسنين، ام يمن و زهرا اطهر را قبول نمي كند در حالي كه شهادت چند نفر بالاتر از شهادت يك نفر است حضرت به هيچ وجه نفرمود فدك از پدرم به من ارث مي رسد، بلكه مي فرمودند كه چون پدرم در حال حياتش اين سرزمين را به من بخشيده است و شاهداني نيز آورد، پس ابوبكر حق مصادره آن را ندارد.

شيعه قائل است كه سخن ابوبكر كه مي گويد: «نحن معاشر الانبيا لا نورث ما تركنا فهو صدقه» به پيامبر دروغ بست. در حالي كه در كتب شيعيان آمده است «ان العلماء ورثه الانبيا و ذلك ان الانبيا لم يورثوا درهما و لا دينارا...» پس در نتيجه مي توان گفت: سخن ابوبكر درست بود؟

پاسخ:

در باور برخي از اهل سنت، پيامبران نه از كسي ارث مي برند و نه كسي اموال آن ها را به ارث مي برد و رواياتي بر اين مطلب از جمله حديثي كه ابوبكر در محاجه با حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ به پيامبر منتسب كرد كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ فرمودند: ما پيامبران هر چه از خود به جاي گذاريم صدقه است و به وارث مان نمي رسد، بلكه والي و حاكم جامعه آن را به تصرف خود مي گيرد، از طرق شيعه نيز در فضيلت علما و فقها روايتي آمده است كه علما ورثه پيامبرانند و اين بدان علت است كه پيامبران درهم و ديناري ارث باقي نمي گذارند، بلكه ارث ايشان احاديث و معارف الهي است كه از ايشان نقل شده، حال هر كس از احاديث آنان سهمي بگيرد، حظي وافر و بسيار به دست آورده است.
روايتي كه در كتاب هاي شيعه آمده است از چند معصوم مي باشد در صورتي مورد قبول خواهد شد كه از نظر سند قابل استناد باشد و براي روشن شدن مطلب به بررسي اين اسناد مي پردازيم:
1. از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ : در كتاب روضه الواعظين حديث فضيلت علما و وارث پيامبران بودن از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ ولي حديث هيچ سندي ندارد و تمام راويان حذف شده و لذا از اعتبار ساقط مي شود: چرا كه مشخص نيست اين روايت چگونه به صاحب روضه الواعظين رسيده است.(1)
2. از امير المومنين ـ عليه السلام ـ : شيخ صدوق در من لايحضره از امير مومنان ولي متأسفانه بدون ذكر سند اين روايت را آورده است و اين عدم سند، باعث بي اعتبار شدن حديث گرديده است.(2)
3. از معصوم: در كتاب عوالي اللئالي اين روايت بدون ذكر راويان و حتي بدون ذكر نام معصوم و فقط بالفظ «و قال ـ عليه السلام ـ » آورده و با توجه به اين كه قبل از اين روايت، حديثي از پيامبر اكرم ذكر كرده و روش مولف اين است كه پس از رسول الله جمله ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ و پس از امامان جمله ـ عليه السلام ـ آورده است، در اين روايت نه راويان و نه نام معصوم مشخص نيست.(3)
4. از امام صادق ـ عليه السلام ـ : روايت علما ورثه انبيا هستند از چند طريق از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده است:
اول: ابي البختري: وي وهب بن وهب مي باشد كه روايت علما ورثه انبيايند را از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل كرده و اين روايت در كتابهاي بصائر الدرجات محمد بن حسن صفار، كافي محمد كليني، وسائل الشيعه شيخ حر عاملي و مستدرك الوسائل محدث حسين نوري آمده است.(4)
نام ابي البختري وهب بن وهب است كه وي را دروغ گوترين مردم، قاضي القضاه هارون الرشيد در بغداد، سني مذهب، دروغ گو و ضعيف دانسته اند.(5)
نجاشي هم مي گويد وي از امام صادق ـ عليه السلام ـ روايت نقل مي كرد و خيلي دروغ مي گفت.(6)
با توجه به دروغ گو بودن اين روايت قابل استناد نمي باشد هر چند در كتابهاي شيعه آمده باشد.
دوم: حسن بن علي بن فضال: در اين روايت آمده است كه احمد بن محمد عن حسن بن علي الفضال يرفعه الي ابي عبدالله ـ عليه السلام ـ است و اين يعني حديث مرفوعه مي باشد و راوي يا راويان حذف گشته و همين باعث بي اعتباري و غير قابل استناد بودن اين روايت گرديده است.(7)
بنابراين روايت دوم از امام صادق ـ عليه السلام ـ نيز قابل استناد نمي باشد.
سوم: عبدالله بن ميمون قداح: روايت سوم كافي و نيز روايت شيخ صدوق در كتاب هاي امالي و ثواب الاعمال توسط عبدالله بن ميمون از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده است.(8)
هر چند اين روايت تا حدودي از سند خوبي برخوردار است ولي مشكل اساسي خود عبدالله بن ميمون است كه در رجال گفته اند او ثقه است جز اين كه گاهي بر روايت چيزي از خود مي افزود و اين باعث ضعف روايتش مي شود.(9)
البته از نظر دلالتي نيز با آيات قرآن مخالف است كه علامه طباطبائي در ذيل تفسير آيه 6 سوره مريم در جواب شبهه اهل تسنن بر اين كه حضرت زكريا از خداوند خواست تا فرزندي به او عطا كند و وارث نبوتش گردد، جواب مي دهد: در اين آيه مقصود حضرت زكريا ارث مال بوده و بر فرض اين كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ فرموده باشد پيامبران از خود ارث مالي باقي نمي گذارند باز نظر اهل سنت تأمين نمي شود. چرا مراد اين است كه شأن پيامبران جمع كردن ثروت نيست بلكه شأن آن ها به جاي گذاشتن حكمت براي جانشينان خويش مي باشد ولي به اين مفهوم نيست كه هيچ يك از پيامبران مالي از خود براي ورثه باقي نگذاشته اند و اين از داستان حضرت زكريا در سوره مريم و آل عمران و انبياء به خوبي روشن شده كه با قرينه هايي كه وجود دارد، نمي توانيم ارث را فقط به نبوت و دانش معني كنيم، بلكه اصلا اين آيات نشان دهنده ارث مالي است و با ارث دانش و ... نمي سازد.(10)
علاوه بر همه اين ها، حديثي كه ابوبكر بر پيامبر استناد داده از چند جهت داراي اشكال است:
1. اين يك خبر است و خبر واحد نمي تواند با قرآن معارضه كند.
2. از ابن ابي الحديد شارح نهج البلاغه و از علماي اهل تسنن نقل شده كه اين حديث غريبي است. زيرا جز ابوبكر هيچ كس آن را نقل نكرده است.
3. صاحب خانه بهتر مي داند كه در خانه چه خبر است و ممكن نيست اهل بيت پيامبر ـ عليهم السلام ـ اين روايت را نشنيده باشند و فقط ابوبكر شنيده باشد و از فخر رازي نقل شده كه علي و فاطمه و عباس از بزرگان زهاد و علماي دين بودند و چگونه است كه رسول خدا اين حديث را به فاطمه نگفته تا با ابوبكر محاجه نكند ولي به ابابكر گفته در حالي كه هيچ وقت ابوبكر فكر نمي كرد كه اموال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ را تصاحب خواهد كرد.
4. اين حديث را فقط ابوبكر شنيده و عائشه تصديق كرده و يا به عكس. ولي چگونه است كه ابوبكر شهادت علي، حسنين، ام يمن و زهرا اطهر را قبول نمي كند در حالي كه شهادت چند نفر بالاتر از شهادت يك نفر است.(11)
از سوي ديگر آن چه مي بايست مورد توجه قرار گيرد، مطالبه حضرت زهرا سلام الله عليها ملك شخصي خود است، يعني آن حضرت به هيچ وجه نفرمود فدك از پدرم به من ارث مي رسد، بلكه مي فرمودند كه چون پدرم در حال حياتش اين سرزمين را به من بخشيده است و شاهداني نيز آورد، پس ابوبكر حق مصادره آن را ندارد و اين كه پيامبر خدا در زمان حيات خويش اين سرزمين را به فاطمه زهرا بخشيده بود، مورد قبول مفسران بزرگي از خود اهل تسنن نيز هست و اگر حضرت زهرا فرمود كه اين حديث را به پيامبر منتسب نكن نه اين كه من ارث خود را مي خواهم. بلكه مي خواستند به ابوبكر گوش زد كنند كه به خاطر مطامع سياسي نبايد باب جعل حديث باز شود.

پاورقی:

1. نيسابوري، محمد. روضه الواعظين، قم، رضي، بي تا،ص 9.
2. شيخ صدوق. من لا يحضره الفقيه، قم، جامعه مدرسين، دوم، 1404 هـ . ق، ج4، ص 387.
3. ابن ابي جمهور احسائي. عوالي اللئالي العزيزيه في الاحاديث الدينيه، قم، سيد الشهداء، اول، 1403 هـ . ق، ج1، ص 358.
4. ر.ک: بصائر الدرجات، ص 30 و کافي، ج1، ص 34 و وسائل الشيعه، ج18، ص 53 و ج 27، ص 78 و مستدرک الوسائل، ج17، ص 299.
5. شيخ طوسي. اختيار معرفه الرجال، قم، آل البيت، 1404 هـ . ق، ج2، ص 597.
6. نجاشي، احمد. رجال النجاشي، قم، جامعه مدرسين، پنجم، 1416 هـ . ق، ص 430.
7. ر.ک: کليني، محمد، کافي، تهران، دار الکتب الاسلاميه، سوم، 1388 هـ . ق، ج1، ص 32.
8. همان، ص 34 و ر.ک امالي شيخ صدوق، ص 116 و ثواب الاعمال، ص 131.
9. کشي، محمد، رجال الکشي، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 هـ.ق، ص 389 و علامه حلي، رجال، قم دارالذخاير، 1411 هـ . ق، ص 108.
10. طباطبائي، محمد حسين، الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي همداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1374 هـ . ش، ج14، ص 30.
11. ر.ک: حنفي، علي محمد فتح الدين. (از علماي اهل تسنن). فلک النجاه في الامامه و الصلاه، بي جا، دار الاسلام، دوم، 1418 هـ . ق، ص 157.
منبع: نرم افزار پاسخ - مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات

کلمات کلیدی: 

با عضویت در خبرنامه مطالب ویژه، روزانه به ایمیل شما ارسال خواهد شد.