سوال:
سلام
بنده جواب پست "چه کنم با احساس تنهایی" رو خوندم. بعد از اون مقالات یاسین عزیز رو در وبلاگ حلقه خوندم و باهاتون کاملا موافقم!اما متاسفانه جرئت گفتن اینکه چنین نیازی رو ندارم که به پدر مادرم بگم... تازشم فامیلامون کلی دید بد به من پیدا میکنن!و فکر کنم همه اینجوری بشن شاید موقع گفتن این مسئله پدرم کلا از من روی برگردانه!پس تصمیم خودمو گرفتم!یعنی نیازمو سرکوب میکنم و تا جای ممکن بهش فکر نمیکنم و بیخیالش میشم و اصلا سمتش نمیرم. یه سرکوب درست و حسابی میکنم!
اما یه چیز دیگه.... من قلمم خیلی خوبه و مقاله زیاد مینویسم!دیگه دوست ندارم جوونی و مخصوصا نوجوونی مثل من چنین رنجی رو از داشتن چنین نیازی داشته باشه!پس با قلمم و قدرتی که در اطلاع رسانی دارم میخوام اطلاع رسانی کنم که ازدواج در نوجوانی خیلی مفید هست!حالا من یه نفرم!بقیه چی!پس نمیذارم بقیه هم مثل من بشن!میدونید چیه؟راستش دیگه زده شدم از فکر کردن به ازدواج کلا میخوام مجردی زندگی کنم تا آخر عمر..... چون ارادم زیاده.... اینو من نمیگم بخاطر کارهایی هست که انجام دادم و خیلیا بهم گفتن ارادم زیاده!
پس میرم قلم بدست میشم!راستی من اینو محض اطلاع گفتم نمیخواستم که مثلا دلداریم بدین!بخدا راست میگم!فقط گفتم که اگه راهنماییای در این زمینه برای اطلاع رسانی داشتید بهم بگید باسپاس!
***جواب:
سلام
شما تصمیم گرفتی که به جای اینکه خونواده رو راضی کنی نیازت رو سرکوب کنی اما در مقابل میخوای با قلمت در زمینه ازدواج نوجوانی اطلاع رسانی کنی ایا فکر نمیکنی بهت بگن که "کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی" یعنی تصور نمیکنی بهت ایراد بگیرن که چرا خودت عالم بی عملی و وقتی که خودت جرات نداری به پدرت بگی و از حرفای فامیل میترسی چه طور از دیگران میخوای چنین کاری رو بکنن؟
شاید بگی: این حرفا رو میزنم بلکه یکی پیدا بشه جراتش از من بیشتر باشه یا شاید پدر مادری که مثل پدر مادر من نباشه این حرفا رو قبول کنه جوابش اینه که این مطلب امکان داره اما مشکل اینه که اکثر پسرا مثل شما و اکثر پدر مادرا مثل پدر مادر تو هستند در نتیجه نوشته هات کم اثر میشه چون بیشتر نوجوونا جرات گفتنش رو ندارن و بیشتر پدر مادرها هم اصلا تحمل شنیدن این حرفا رو ندارن پس قاعدتا نوشتههای تو کم اثر خواهد شد مگر اینکه عالم با عمل بشی یعنی خودت راه بیفتی و در جهت راضی کردن خونواده تلاش کنی و بعد تجارب خودتو در زمینه نحوه جرات پیدا کردن و غلبه بر افکار نادرست پدر مادرت رو به دیگران انتقال بدی و اینه که میتونه یه مقدار در زمینه حل مشکل کمک کنه وگرنه گفتن حرفای خوبی که ثمر عملی چندانی نداره - یعنی اکثر نوجوونان نمیتونن بگن و اکثر خونوادهها هم قبولش نمیکنند- فایده زیادی نداره
بنابر این شما اگر میخوای حرفات اثر کنه باید خودت در درجه اول به نسخهای که خودت میدی عمل کنی تا دیگران از تو الگوی عملی هم بگیرن
علاوه بر اینکه تصمیمت برای عدم ازدواج و تجرد تا اخر عمر هم اشتباهه، بخاطر اینکه انسان اگرچه بتونه نیازهاش رو سرکوب کنه اما در مقابل، به پیامدهای منفیش دچار میشه درست مثل کسی که خودشو رو از یک نوع غذا محروم میکنه معلومه که ویتامینهایی که در اون غذا هست به بدنش نمیرسه، در این زمینه هم همین طوره، انسان هم نیاز عاطفی و جنسی داره که اگر از راه ازدواج بر اورده بشه به قول قران "لتسکنوا الیها" ارامش نصیبش میشه پس کسی که نیازهاش رو سرکوب میکنه از این ارامش محروم میشه علاوه بر اینکه چنین کسی از این دو جهت به شدت اسیب پذیر میشه یعنی تا زمانی از خطا مصونه که در معرض تحریک شدید عاطفی و جنسی قرار نگیره ولی اگر این طور بشه، احتمال گرفتار شدنش به عشق ناخواسته یا افتادن در گرداب خلاف جنسی زیاده، که در نتیجه ممکنه تن به ازدواج با عشق نادرست بده و زندگیش خراب بشه، اما اگر با عقل جلو بره و مورد خوبی رو برای ازدواج انتخاب کنه هم گرفتار عشق و ازدواج نادرست نمیشه و هم از این خطراتی که در جامعه هست تا حد زیادی مصون میشه چون ارامشی که ازدواج به انسان میده سبب میشه که جنس مخالف براش رنگ ببازه و اگر تعهد اخلاقی و دینی داشته باشه به راحتی میتونه خودشو حفظ کنه چون احساس نیاز عاطفی و جنسیش تامین شده و خویشتن داری براش بسیار اسونتره، نتیجه اینکه با توجه به زیاد بودن تحریک جنسی و عاطفی در جامعه، مجرد موندن خطرناکه و ممکنه سبب بشه که عنان دل و نفس از دست ادم در بره و یک وقت چشم باز کنه و ببینه که دلش گرفتار عشق بی سر انجام و خودش هم مرتکب گناهان جنسی فراوانی شده اما اگر فرد ازدواج کنه از این جهت مصون میمونه
از اینا گذشته ارامش ناشی از ازدواج سبب میشه که فرد بدون مشغولیت ذهنی نسبت به جنس مخالف به کار و زندگیش بپردازه اما فرد مجرد گرچه غریزه رو سرکوب کنه اما نهایت سرکوب شدنش اینه که مرتکب خطا نمیشه اما شعله درونیش که خاموش نمیشه و احساس نیازش وجود داره و دائما فکرش رو مشغول میکنه و از کار و زندگی بازش میداره پس او دائما باید درگیر یک جنگ درونی با خودش باشه تا فکرش رو از افکار عاشقانه و جنسی خلاص کنه که بتونه به فعالیتهاش بپردازه
از اینا گذشته کسی که غریزهاش رو سرکوب میکنه از موهبتهای زندگی مشترک مثل لذت عشق ورزی و بهره مندی جنسی محروم میشه که اینم به نوبه خودش خسارت بسیار بزرگیه
بنابر این عقل میگه که سرکوب غریزه جنسی از جهات مختلف درست نیست چون هم انسان در معرض خطر قرار میگیره و هم فکرش دائما مشغوله و از کار و زندگی میفته و هم از موهبتهای زندگی همسرانه محروم میشه
موفق باشید