عهدنامه‌ی دختری محجبه با شهدای غواص و گمنام

10:31 - 1394/04/02

چکیده: اکنون که چادر، این یادگار فاطمی ‌را به جان دل خریدم‌ آمده‌ام تا از شما مدد گیرم که خود را به آداب چادر نیز مقیّد کنم. آری! به آداب چادر! آداب چادر یعنی آرزوی دیدن یک تار موی خود را بر دل نامحرمان بگذارم.

عهدنامه‌ی دختری محجبه با شهدای غواص و گمنام

بسم الله الرحمن الرحیم
قلم را روی کاغذ نهادم تا شاید این بار بی هیچ فکر و خیالی حرکت کند و واگویه‌های دلم را بنگارد. هزاران بار نوشتم، هزاران بار گفتم، ‌اما باز نشد. دفترم را بستم از جا بلند شدم چادرم را بوسیدم و بر سرم کردم. کوچه‌های درهم تنیده شهر را پشت سر گذاشتم و به ایستگاه واحد رسیدم. اتوبوس را به مقصد «بهشت شهدا» سوار شدم. قدم در مسیر بهشت نهادم و پوستر ستاره های و اشعه‌های منور تابوت 175 شهید غواص و صد شهید گمنام چشم دلم را گرفت. اذن دخول و اجازه ورود به حریم آنها را گرفتم. سر بر آستان مطهرشان نهادم.

خدایا! تو را سپاس که عاشقانه دلم را از گوشه‌‌ی صفحه تاریک ضمیرم به نقطه‌ی سبز صفا و مهربانی و محبتت دعوت کردی.
خدایا می‌دانم که این شهدا تجلّی یادمان کربلا هستند.
می‌دانم که اگر دلم را از معرفت سرشار کنی، این‏جا درِ گشوده بهشت را می‌بینم.‌‌
اگر با بال ایمان و عشق وارد شوم، این‏جا دریچه کمال و پرواز است.
و اگر چشم دل بگشایم این‏جا، باغ سعادت و خوشبختی است.‌‌
می‌دانم حریم حرم امن شهدا، خانه نور، ایمان و معرفت است.‌‌
آغازِ راه بهشت است. و پنجره پرواز به آسمان سعادت.‌‌

پس ای شهید غواص! ای شهید گمنام! ای آبی بیکران! سلام!
شهدا! این بار دلتنگیم از جنس غریب‌ترین لحظه‌های بی وفائی خودم است. این بار ‌آمده‌ام تا از آدم نشدن خودم بگویم این بار نیامده‌ام تا با شما از بی وفائی دوستان و همکلاسی‌هایم سخنی بر زبان بیاورم.
از آن‌ها که در خیابان هم‌نوا با شیطان قهقه می‌زنند و نگاه، گدایی می‌کنند!
از آن‌ها که در چت‌روم‌ها به دنبال عشق ناشناس و گمشده، ساعت‌ها به بطالت، پرسه می‌زنند!
از آنها که فکر نمی‌کنند چند چفیه، خونی شد تا چادری، خاکی نشود.
نه نمی‌خواهم از آن‌ها بگویم تا دل شما را بدرد آورم. و غصه‌ای بر غصه‌هایتان بیفزایم.
این بار می‌خواهم از خودم با شما بگویم. از لحظاتی که فکر می‌کردم چقدر تصمیمم جدی است ولی باز هم شیطان امانم را می‌برید.
این بار‌ آمده‌ام، آمده‌ام سر به ضریح شما گذارم و گره از بغض‌ دلتنگیم وا کُنم و پیچک «عهد و قرارم» را با‌ امضاء بر پرچم سه رنگ تابوتتان سرسبز نگه دارم.

شهدا! از آخرین باران بهاری چشمانم دیری می‌گذرد، صحن عتیق دلم عتیقه شده است و ایوان آینه‌ی اشکم جلایی ندارد.‌ آمده‌ام تا در آب رودخانه ای که شما عملیاتتان را آغاز کردید با آب توبه وضو سازم و ، دل خود به زلال پاکی شست و شو دهم.
آمده‌ام از نگاه شما مدد بگیرم و با شفاعت دستان بسته‌یتان دلم را به آسمان نزدیک‌تر کنم. کمکم کنید تا قرار و عهدم را محکم کنم و مهمتر از آن، وفادار بمانم.
شما خوب می‌دانید که برای چه‌ آمده‌ام! و چه عهدی می‌خواهم ببندم.

آمده‌ام!
آمده‌ام تا از یاد نبرم این آیه قرآن کریم را که فرمود: ای پیامبر به زنان و دختران خود و زنان مؤمنه بگو که خویشتن را به چادر بپوشند.
آمده‌ام تا از یاد نبرم که چادر، همان حجابی بود که پشت در خانه سوخت، ولی از سر فاطمه - سلام الله علیها- نیفتاد.
آمده‌ام تا از یاد نبرم که چادر، احترام به حرمت‌های الهی است و بله‌ی بلند من به یکتا معشوق عالم.
آمده‌ام تا از یاد نبرم که جامعه به حیا، عفت و كمال زن نياز دارد نه به جمال او، و می‌دانم که كمال زن نياز به پوشش ندارد. چون همه به آن نياز دارند ولي جمال زن پوشش لازم دارد؛ چرا که جمال زن اختصاصي است مال خودش و محرمش و بس.
آمده‌ام تا از یاد نبرم دشمنان از بدحجابيم خرسندند و علي و فاطمه (سلام الله علیهما) مرا با حیا و عفت و حجاب مي‌پسندند.
آمده‌ام تا از یاد نبرم که حجاب و عفاف، آسمانی‌ترین راه رسیدن به مدینه فاضله است.
آمده‌ام تا از یاد نبرم پیام برادر شهیدم را که فرمود: استعمار قبل از آنکه از سرخی خون من بترسد از سیاهی چادر تو می‌ترسد.
آمده‌ام تا از یاد نبرم که چادر، ترنّم عطر یاس در فضای غبار آلوده دنیاست.

آمده‌ام تا از یاد نبرم
فرمان خدا، قول نبی، نص کتاب است               از بحر زنان افضل طاعات، حجاب است
حفظ چادر حفظ دین و مذهب است               شیوه زهرا (س) و درس زینب (س) است

شهدا! کمکم کنید تا بر «عهد» خود وفادار باشم.
اکنون که چادر، این یادگار فاطمی ‌را به جان دل خریدم‌ آمده‌ام تا از شما مدد گیرم که خود را به آداب چادر نیز مقیّد کنم. آری! به آداب چادر!
آداب چادر یعنی آرزوی دیدن یک تار موی خود را بر دل نامحرمان بگذارم.
یعنی؛
زلف بر باد ندهم تا ندهم بر بادش                  ناز بنیاد نکنم تا نکَنم بنیادش.
یعنی تمام اقوام و خویشانم برایم محرم محسوب نشوند.
یعنی در دانشگاه، پسرهای همکلاسی‌ام را هم نامحرم بدانم.
یعنی با آرایش در خیابان خودم را به حراج نگذارم.
یعنی چادرم، کیمیای حجابم را به لبخندی هرز، نفروشم.

شهدای گمنام! می دانم که گمنامیتان را از قبر ناپیدای مادرم به ارث برده‌اید این دو کیلو استخوان پیدای شما، آیینه قبر ناپیدای مادرمان زهرا (علیهاالسلام) است.
و اکنون خود را در بقیع می‌بینم و قول و قرارم را در آن‌جا نیز با ‌امضاء بر دیوار بقیع مستحکم می‌کنم.
شهدای عزیز! در سپاس محبت کریمانه‌ی شما ناتوانم ولی از حجم آفتابی استخوان چشمانتان تمنای اشک شوق دارم تا لحظه‌های بی‌قراریم را در قرارهای بارانی با شما برقرار کنم.
ممنونتان هستم که مهرتان را سایه‌سار شکوفه‌های اطلسی دلم کردید.

نویسنده: می خواهم گمنام بمانم
امضاء: گوهر صدفی، دختری که تصمیم دارد چادری بماند

نظرات

تصویر faribaaa
نویسنده faribaaa در

این بار دلتنگیم از جنس غریب‌ترین لحظه‌های بی وفائی خودم است. این بار ‌آمده‌ام تا از آدم نشدن خودم بگویم....
بسیار زیبا

تصویر زکیه
نویسنده زکیه در

ماهم بر عهد خود وفادار میمانیم .عالی بود

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
5 + 3 =
*****