چكيده: از پیغمبر اكرم(صلیاللهعلیهوآله) نقل شده كه درباره امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) فرمودند: «این دو فرزند من، امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند».
امام حسن(علیهالسلام) اولین ثمره زندگی مشترک اميرالمومنین و فاطمه زهرا (علیهماالسلام) در شب نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدينه متولد شد. رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله) بلا فاصله پس از ولادتش، او را در آغوش گرفت و برای او گوسفندی قربانی کرد، سرش را تراشيد و هموزن موی سرش - که يک درهم و اندی بود - نقره به مستمندان داد، سپس فرمود تا سرش را عطر آگين کنند؛ از آن هنگام به بعد آيين عقيقه و صدقه دادن به هموزن موی سر نوزاد، سنت شد.[1]
كمالات انسانى
امام حسن(علیهالسلام) در كمالات انسانى یادگار پدر و نمونه كامل جدّ بزرگوار خود بود. تا پیغمبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) زنده بود، او و برادرش حسین در كنار آن حضرت جاى داشتند، گاهى آنان را بر دوش خود سوار مىكرد و مىبوسید و مىبویید.[2] از پیغمبر اكرم(صلیاللهعلیهوآله) نقل شده كه درباره امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) فرمودند: «این دو فرزند من، امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند».[3]
حكاياتي و کراماتی از زندگانی امام حسن مجتبی(علیهالسلام)
1. روییدن رطب تازه بر نخلی خشک
امام جعفر صادق(علیهالسلام) فرمود: «حضرت امام حسن مجتبى(علیهالسلام) در یکى از سفرهاى خود براى حج، با بعضى از افرادى که معتقد به امامت «زبیر» بودند؛ همسفر شد. کاروانیان در مسیر راه، در محلّى جهت استراحت فرود آمدند؛ و در آن مکان درخت خرماى خشکیدهاى وجود داشت که در اثر بى آبى خشک شده بود، حضرت کنار آن درخت خرما رفت و نشست، در این میان یکى از همان افرادی که به امامت زبیر معتقد بود به آن حضرت نزدیک حضرت شد؛ و کنارش نشست. پس از مدتی سر خود را بالا کرد و پس از نگاهى به شاخههاى خشکیده نخل، گفت: اى کاش این نخل رطب مىداشت؛ و مقدارى از آن را میخوریم.
امام حسن مجتبى(علیهالسلام) فرمود: آیا اشتها و علاقه به آن دارى؟
آن شخص زبیرى گفت: آرى، پس حضرت دستهاى مبارک خود را به سوى آسمان بلند کرد و دعائى را زمزمه نمود، ناگهان در یک چشم به هم زدن نخل خشکیده، سبز و شاداب گردید و در همان حال رطبهاى بسیارى بر آن روئید.
در همین موقع ساربانى که همراه قافله بود و کاروانیان از او شتر کرایه کرده بودند، هنگامى که این کرامت و معجزه را دید، در کمال حیرت و تعجّب گفت: این سحر و جادوى عجیبى است!امام(علیهالسلام) فرمود: خیر، چنین نیست؛ بلکه دعاى فرزند پیغمبر(صلىللهعلیهوآله) است که مستجاب گردید.
پس افراد کاروانى که همراه حضرت بودند، همگى از آن خرماهاى تازه خوردند. و آن درخت تا مدّت ها سبز و خرّم بود و مردمان رهگذر از خرماهاى آن استفاده مىکردند.[4]
2. بخشش مال فراوان
شخصی خدمت امام حسن(علیه السلام) رسید و عرض کرد: ای فرزند امیرالمومنین(علیهالسلام) تو را به خدایی که به شما نعمت فراوان داده، به فریاد من برس که دشمنی ستمکار دارم که نه حرمت پیران را پاس میدارد و نه به صغیران رحم میکند. حضرت فرمودند: «این دشمنی که گفتی کیست تا داد تو را از او بگیرم؟»
عرض کرد: دشمن من، فقر و پریشان حالی است.
حضرت اندکی سر به زیر افکندند و سپس به خدمتکار خود فرمودند: «آنچه مال در نزد تو موجود است، بیاور». او نیز پنج هزار درهم آورد و به آن مرد داد.[5]
3. داوری امام حسن(علیهالسلام)
عصر خلافت امیرالمومنین(علیهالسلام) بود، قصابی که چاقوی خونآلود در دست داشت، را در خرابهای دیدند و در کنار او جنازه خون آلود شخصی افتاده بود، قرائن نشان میداد که قاتل آن، همین قصاب است، او را دستگیر کرده و به حضور امیرالمومنین(علیهالسلام) آوردند. امیرالمومنین(علیهالسلام) به قصاب فرمود: در مورد کشته شدن آن مرد، چه نظر داری؟ قصاب گفت: من او را کشتهام .
امام بر اساس ظاهر جریان، و اقرار خود قصاب، دستور داد تا قصاب را ببرند و قصاص کنند. در این حال قاتل حقیقی با شتاب به دنبال مامورین دوید و به آنها گفت: عجله نکنید و این قصاب را به حضور امیرالمومنین(علیهالسلام) بازگردانید.
مامورین او را باز گرداندند، قاتل حقیقی آمد و گفت: ای امیرالمومنین(علیهالسلام) سوگند به خدا، قاتل آن شخص این قصاب نیست، بلکه من قاتلم. امام به قصاب فرمود: «چه موجب شد که تو اعتراف کردی؟
قصاب گفت: من از مامورین ترسیدم، ولی حقیقت این است که من گوسفندی را نزدیک آن خرابه سر بریدم، سپس با همان چاقو که در دستم بود برای قضای حاجت رفتم وجنازه بخون آغشته آن مقتول را در آنجا دیدم، در حالی که بسیار ترسیده بودم برخاستم، در همین هنگام این گروه سر رسید و منرا به عنوان قاتل دستگیر کرد.
امیرالمومنین(علیهالسلام) فرمود: این قصاب و این شخص که خود را قاتل معرفی میکند را به حضور امام حسن(علیهالسلام) ببرید تا او قضاوت نماید». مامورین آنها را نزد امام حسن(علیهالسلام) آوردند و جریان را به عرض رساندند. امام حسن(علیهالسلام) فرمود: به امیرالمومنین(علیهالسلام) عرض کنید، اگر این مرد قاتل، آن شخص را کشته است، در عوض جان قصاب را حفظ نموده است.
آنگاه هم قاتل و هم آن قصاب را آزاد نمود، و دیه مقتول را از بیتالمال به ورثه او عطا فرمود. به این ترتیب، ارفاق و تشویق اسلام شامل حال آن قاتل شد که مردانگی کرد و موجب نجات یک نفر بیگناه گردید، و با این کار جوانمردانهاش، تا حدود زیادی گناه خود را جبران نمود.[6]
-----------------------------------------------------------------
پینوشت
[1]. منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج 1، ص 13
[2]. مناقب،ج3و،289،281
[3]. علل الشرایع، ج ۱، ص ۲۱۱، باب ۱۵۹،
[4]. دیدار آشنا، ش 96 و 97، رمضان 1429هـ.ق، ص7.
[5]. سید محمد رضا غیاثی کرمانی، سیره اخلاقی امام حسن مجتبی(علیه السلام)، مؤسسه انتشارات حضور، 1385، چ1، صص24و25؛ به نقل از: بحارالانوار، ج43، ص 350
[6]. تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 620.
نظرات
داستان های بسیار قشنگی بود ممنون از شما
احسنت احسنت داستان آموزنده ای بود
انشالله که ما ار رهروان ان امام بزرگوار باشیم
داستان آموزندهاست تشکر
خدا همه را به راه راست هدایت کند