چکیده: کسانی که با عقاید او موافقت میکردند و دعوت او را میپذیرفتند، باید با او بیعت میکردند و اگر کسی با او مقابله میکرد، باید کشته و اموالش تقسیم میشد. طبق این رویه مثلًا از اهالی یک قریه به نام «فصول» در شهر أحسا سیصد مرد را به قتل رسانیدند و اموالشان را به غارت بردند.
مسلک و آیین «وهابیت» منسوب است به «شیخ محمد» فرزند «عبدالوهاب» نجدی که این نسبت برگرفته از نام پدر او عبدالوهاب است. «محمّد بن عبدالوهاب» در سال 1115(ه.ق) در شهر «عیینه» از شهرهای نجد به دنیا آمد. پدرش در آن شهر قاضی بود؛ او از کودکی به مطالعه کتب تفسیر، حدیث و عقاید، سخت علاقه داشت و فقه حنبلی را نزد پدرش که از علمای حنبلی بود، آموخت.
وی از آغاز جوانی بسیاری از اعمال مذهبی مردم «نجد» را زشت میشمرد. در سفری که به زیارت خانهی خدا رفت بعد از انجام مناسک، به مدینه رهسپار شد، در آنجا توسل مردم به پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآله) در نزد قبر آن حضرت را ناپسند شمرد. سپس به نجد مراجعت نمود و از آنجا به بصره رفت به این قصد که از بصره به شام برود، مدتی در بصره ماند و با بسیاری از اعمال مردم به مخالفت پرداخت، به همین خاطر مردم بصره او را از شهر خود بیرون کردند.
او نزد پدر برگشت و ملازم او شد و کتابهایی را نزد او فرا گرفت، و به انکار عقاید مردم نجد پرداخت، به همین خاطر میان او و پدرش نزاع و جدال درگرفت. همچنین بین او و مردم نجد منازعات سختی رخ داد و این امر چند سال طول کشید تا اینکه در سال 1153(ه.ق) پدرش شیخ عبدالوهاب از دنیا رفت.
شیخ محمد پس از مرگ پدر به اظهار عقاید خود و انکار قسمتی از اعمال مذهبی مردم پرداخت؛ جمعی از مردم «حریمله» از او پیروي کردند و کارش شهرت یافت. وی از شهر حریمله به شهر عیینه رفت، رئیس عیینه در آن روزگار «عثمان بن حمد» بود، عثمان او را گرامی داشت و قصد داشت او را یاری کند. شیخ محمد نیز اظهار امیدواری کرد که همه اهل نجد از عثمان ابن حمد اطاعت کنند.
خبر دعوت شیخ محمد و کارهای او به امیر احسا رسید، وی نامهای برای عثمان نوشت و نتیجهاش این شد که عثمان، شیخ را نزد خود فرا خواند و عذر او را خواست. شیخ محمد به او گفت: «اگر منرا یاری کنی، تمام نجد را مالک میشوی» اما عثمان از او اعراض کرد و از شهر عیینه بیرونش کرد.
شیخ محمد در سال 1160 پس از آن که از عیینه بیرون رانده شد، رهسپار درعیه از شهرهای معروف نجد گردید. در آن دوران امیر درعیه «محمد ابن مسعود» جد «آلسعود» کنونی بود، وی به دیدن شیخ رفت و عزّت و نیکی را به او مژده داد، شیخ نیز قدرت و غلبه بر همه بلاد نجد را به او بشارت داد؛ بدین ترتیب ارتباط میان شیخ محمد و آل سعود آغاز گردید، در روزگاری که شیخ محمد به درعیّه آمد و با محمد بن سعود توافق کرد، مردم آنجا در نهایت تنگدستی و احتیاج بودند.
اما بعد از بالا گرفتن کار آل سعود آن شهر بسیار ثروتمند شد، به نحوی که نوشتهاند: «مردم آن، از ثروت فراوان برخوردار بودند و سلاحهاي ایشان با زر و سیم زینت یافته بود، بر اسبان اصیل و نجیب سوار میشدند و لباسهای فاخر بر تن میکردند و از تمام لوازم ثروت، بهرهمند بودند، به حدّی که زبان از شرح و بیان آن قاصر است. در آنجا طلا و نقره و اسلحه و شتر و گوسفند و اسب و لباسهای فاخر و گوشت و گندم و دیگر مأکولات، به قدری زیاد بود که زبان از وصف آن عاجز است».
این ثروت هنگفت از حمله به مسلمانان، قبائل و شهرهاي دیگر نجد، به جرم موافقت نکردن با عقاید شیخ محمد و به غنیمت گرفتن و غارت کردن اموال آنان به دست آمده بود. روش شیخ محمد در مورد غنایم جنگی که از مسلمانان آن دیار میگرفت، این بود که آن را هر طور مایل بود مصرف میکرد، و گاهی تمام غنایمی را که در جنگ به دست آورده بود و مقدار آن هم بسیار زیاد بود، تنها به دو یا سه نفر عطا میکرد و غنایم هر چه بود در اختیار شیخ قرار داشت و امیر نجد نیز با اجازه او میتوانست سهمی بردارد.
از بزرگترین نقاط ضعف برنامه زندگی شیخ همین بود که با مسلمانانی که از عقاید کذایی او پیروی نمیکردند، معامله کافر حربی میکرد و برای جان و ناموس آنان ارزشی قائل نبود. او دیگران را به توحید دعوت میکرد، اما توحید غلطی که او میگفت، هر کس میپذیرفت خون و مالش سالم میماند و گر نه مانند کفار حربی حلال و مباح بود.
جنگهایی که وهابیون در نجد و خارج آن؛ مانند یمن، حجاز، اطراف سوریه و عراق میکردند، بر همین پایه بود. هر شهری را که با جنگ و غلبه به دست میآوردند، بر ایشان حلال بود، اگر میتوانستند آنرا جزو متصرفات و املاك خود قرار میدادند و الّا به غنایمی که به دست آورده بودند اکتفا میکردند.
کسانی که با عقاید او موافقت میکردند و دعوت او را میپذیرفتند، باید با او بیعت میکردند و اگر کسی با او مقابله میکرد، باید کشته و اموالش تقسیم میشد. طبق این رویه مثلًا از اهالی یک قریه به نام «فصول» در شهر أحسا سیصد مرد را به قتل رسانیدند و اموالشان را به غارت بردند.
محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 درگذشت پس از وی پیروانش به روش او ادامه دادند؛ مثلًا در سال 1216 امیر سعود وهابی، سپاهی مرکب از بیست هزار مرد جنگی تجهیز و به شهر کربلا حمله کرد؛ کربلا در این ایام در نهایت شهرت و عظمت بود و زائران ایرانی، ترك و عرب برای زیارت آن میرفتند، دولت سعود پس از محاصره شهر، سرانجام وارد آن گردید و کشتار سختی از مدافعان و ساکنان آن نمود. سپاه وهابی در کربلا آنچنان رسوایی به بار آورد، که در وصف نمیگنجد، پنج هزار تن یا بیشتر (تا بیست هزار هم نوشتهاند) را به قتل رساندند، پس از آن که امیر سعود از کارهای جنگی فراغت یافت، متوجه خزینههای حرم امام حسین(علیهالسلام) شد، این خزائن پر بود از اموال فراوان و اشیا نفیس قیمتی، او هر چه در آنجا یافت، برداشت و به غارت برد. وهابیها در مدت متجاوز از دوازده سال، گاه و ناگاه، به شهر کربلا و اطراف آن و همینطور به شهر نجف حمله میبردند و غارت میکردند.
مرحوم علامه سید «محمد جواد عاملی» در آخر جلد هفتم از کتاب فقهی ارزشمند خود به نام «مفتاح الکرامه» مینویسد: «این جزء از کتاب، بعد از نیمه شب نهم رمضان المبارك 1225 به دست مصنّف آن خاتمه یافت، در حالی که دل در نگرانی و تشویش بود؛ زیرا اعراب عنیزه که وهابی هستند، اطراف نجف اشراف و مشهد الحسین(علیهالسلام) را احاطه کردهاند، راهها را بسته و زوّارش را که از زیارت نیمه شعبان به وطن خود باز میگشتند را غارت نمودند و جمع کثیری از آنان(و بیشتر از زوّار ایرانی) را به قتل رساندند. گفته میشود عدد مقتولین این بار یکصد و پنجاه تن بوده است. البته کمتر از این هم گفتهاند».
از همان وقت که محمد بن عبدالوهاب عقاید خود را ابراز و مردم را به پذیرفتن آنها مجبور کرد، گروه زیادی از علمای بزرگ اهل سنت به مخالفت با عقاید او پرداختند. نخستین کسیکه به شدت با او به مخالفت برخاست، پدرش عبدالوهاب و سپس برادرش، «شیخ سلیمان بن عبدالوهاب» بودند که هر دو از علمای حنبلی محسوب میشدند.
شیخ سلیمان کتابی تحت عنوان «الصواعق الإلهیه فی الرد علی الوهابیه» تألیف کرد و در آن عقاید برادرش را رد کرد. شیخ سلیمان برادر شیخ محمد که از بزرگترین مخالفین او بود، ضمن این که سخنان برادرش را به شدّت رد میکرد، میگوید: «اموری که وهابیان آن را موجب شرك و کفر میدانند و آن را بهانه مباح شدن مال و جان مسلمانان میپندارند، در زمان ائمه اسلام به وجود آمده بود، ولی از هیچ یک از ائمه اسلام شنیده و روایت نشده است که مرتکبین این اعمال را کافر یا مرتد دانسته و دستور جهاد با آنان را داده باشند و یا این که بلاد مسلمانان را، آنگونه که شما میگویید، بلاد شرك و دار کفر بنامند».
غائله «ابن تیمیه» با مرگ او در سال 728 در زندان شام فروکش کرد و شاگرد معروفش ابن قیم هر چند به ترویج افکار استاد پرداخت، لیکن در زمانهای بعدی، اثری از چنین افکار و آرایی نبود، تا آنگاه که فرزند عبدالوهاب تحت تأثیر افکار ابن تیمیه قرار گرفته و آل سعود، نیز برای تحکیم پایههای امارت خود در منطقه نجد، به حمایت از او برخاستند، در نتیجه، بار دیگر عقاید موروثی از ابن تیمیه در مغز برخی از مردم نجد جوانه زد و به دنبال تعصبهای خشک و متأسفانه به نام «توحید» سیل خون تحت عنوان «جهاد با کافران و مشرکان» به راه افتاد و هزاران هزار مرد و زن و کودك قربانی شدند و بار دیگر فرقه جدیدی در جامعه مسلمین به وجود آمد.
و تأسف زمانی افزایش یافت که حرمین شریفین در قبضه این گروه درآمد و نجدیهای وهّابی بر اثر سازش با بریتانیا و دیگر ابرقدرتهای وقت، بر اساس متلاشی شدن امپراتوری عثمانی و تقسیم کشورهای عربی میان ابرقدرتها، بر مکه و مدینه و دیگر آثار اسلامی دست یافتند و در هدم آثار و اصالتها و ویرانگری قبور و بیوت الهی، بیش از حد کوشش کردند.[1]
--------------------------------------------
پینوشت
[1]. برگرفته از کتاب آیین وهابیت، آیت الله سبحانی، ناشر مشعراز صفحه 23 تا 35 با اندکی تلخیص.