چکیده: آیتالله کاشانی پتو را بر سرخود کشیدند و درحالیکه پشت خود را به شاه نموده بودند، از رویارویی با او اعراض نموده و تنها جملهای که بر زبان راندند این بود که: «روز قیامت جواب مرا چه خواهی داد؟.»
«آیتالله ابوالقاسم کاشانی» فرزند آیتالله سید مصطفی کاشانی که خود از علمای بزرگ بود، در سال 1264(ه.ق) در تهران دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را نزد پدر آغاز کرد و در ادامه از محضر آیتالله «ملأ کاظم خراسانی» ، «حاج میرزا خلیل» و آیتالله «میرزا محمد تقی شیرازی» بهره برد. در سن 16 سالگی با پدرش به زیارت حج رفت و در راه بازگشت در عراق ساکن شد. وی بهاتفاق پدرش و بسیاری از مردم عراق با آغاز جنگ جهانی اول و حمله نیروهای انگلیس به بینالنهرین به مقابله با آنان پرداخت و 14 ماه با آنان جنگید.
پس از شهادت پدرش، مدتی در نجف و کاظمین اقامت گزید، ولی چون بیم دستگیری و اسارت داشت، از راه لرستان به ایران آمد و در تهران مورد استقبال مردم قرار گرفت. او تا 1320 و هجوم قوای متفقین به ایران تنها به تدریس پرداخت؛ اما پس از آن فعالیتهای سیاسی خود را از سرگرفت و در سال 1322(ه.ش) از سوی مردم تهران به مجلس راه یافت، اما در 23 خرداد 1323(ه.ش) به اتهام عضویت در ستون پنجم آلمان دستگیر شد.
ایشان در 15 بهمن 1327 پس از واقعه ترور شاه در دانشگاه تهران، با فشار دولت اتحاد جماهیر شوروی و به اتهام شرکت در این ترور دستگیر و ابتدا به خرمآباد و سپس به بیروت تبعید شدند. اما در 28 آبان 1328 با ترور نخستوزیر وقت «عبدالحسین هژیر» در مسجد سپهسالار توسط فدائیان اسلام، علی منصور نخستوزیر بعدی از سوی شاه مأمور بازگرداندن محترمانه ایشان به تهران شد. آیتالله کاشانی در مجلس دوره شانزدهم از سوی مردم تهران برگزیده شد.
پس از اثبات حقانیت ایران در دادگاه لاهه در خصوص ملی شدن صنعت نفت، مصدق خواستار افزایش اختیارات خود و عهدهدار شدن وزارت جنگ شد. بهدنبال مخالفت شاه با این خواسته، مصدق استعفای خود را تسلیم شاه کرد و شاه بیدرنگ فرمان نخستوزیری قوامالسلطنه را صادر کرد.
آیتالله کاشانی و مردم ایران زمانی از این جریانات اطلاع یافتند که قوام با اعلامیه شدیداللحنی آزادیهای سیاسی را محدود کرد و با ارعاب و تهدید مردم، مراکز حساس شهر را به اشغال نیروهای نظامی درآورد. آیتالله کاشانی به مخالفت شدید با قوام برخاست و با صدور اعلامیهای مردم را به مبارزه تشویق کرد؛ این در حالی بود که دکتر مصدق به احمدآباد محل اقامت خود رفته و سکوت اختیار کرده بود.
در روز 29 تیرماه آیتالله کاشانی در مصاحبه با خبرنگاران داخلی و خارجی اعلام کرد که «اگر قوام نرود اعلام جهاد میکنم و خودم کفن پوشیده با ملت در پیکار شرکت مینمایم» پس از این موضعگیری قاطع، در سیام تیرماه بازار تعطیل شد و مردم به خیابانها ریختند و خواستار سرنگونی قوام شدند. به دستور قوام مردم به گلوله بسته شدند و عدهای به شهادت رسیدند.
شاه، وزیر دربار خود را به محضر آیتالله کاشانی فرستاد تا با تطمیع و دادن امتیاز، ایشان را به سکوت وادار کند؛ اما آیتالله... کاشانی با لحن تندی به وزیر دربار گفت: «اگر بیدرنگ دکتر مصدق بر سرکار باز نگردد، شخصاً به خیابان رفته و مبارزه مردم را مستقیماً متوجه دربار میکنم». سرانجام شاه مجبور شد در مقابل قیام مردم و موضعگیری بیسابقه آیتالله... کاشانی عقبنشینی کرده و مصدق بار دیگر در حالی که وزارت جنگ را نیز بهدست آورده بود، به سرکار برگردد.
پس از صدارت مجدد دکتر مصدق، آیتالله کاشانی به ریاست مجلس هفدهم برگزیده شد، اما درخواست مصدق جهت کسب امتیازات ویژه از مجلس شورای ملی و سپس بستن مجلس باعث بروز اختلاف بین دو رهبریت سیاسی و مذهبی نهضت ملی شد و مصدق به نصایح ایشان واکنش منفی نشان داد و سرانجام پس از یکسال، دولت وی بهوسیله کودتای 28 مرداد 1332 سرنگون گردید.
اما بروز کودتای 28 مرداد 1332 و تلاشهای روزافزون رژیمهای آمریکا و انگلیس منجر به سکوت آیتالله کاشانی نشد و ایشان همچنان در اعلامیههای خود به مخالفت با اقدامات رژیم خودفروش زاهدی پرداختند. ایشان علاوه بر اینکه زاهدی (عامل کودتای 28 مرداد 1332) را دیکتاتوری سرکوبگر و جنایتکار توصیف میکند، مجلس هجدهم و انتخابات آنرا باطل و ننگین و غیرقانونی دانسته و قرارداد کنسرسیوم را مشابه قرارداد ننگین 1933(م) و غیرقانونی اعلام کردند.
آیتالله کاشانی مدتزمانی بعد از کودتای 1332 بیمار شدند و عملاً از صحنه سیاسی کشور کنار رفتند. در بهمن سال 1340 هنگامیکه در بستر بیماری بودند، محمدرضا شاه به اصرار امینی نخستوزیر وقت، جهت دلجویی نزد ایشان رفتند، وقتی وارد اتاق گردیدند، آیتالله کاشانی پتو را بر سرخود کشیدند و در حالیکه پشت خود را به شاه نموده بودند، از رویارویی با او اعراض نموده و تنها جملهای که بر زبان راندند این بود که: «روز قیامت جواب منرا چه خواهی داد؟» این مبارز خستگیناپذیر تا آخرین روز زندگی تن به سازش نداد و در 20 اسفند 1340 دار فانی را وداع گفت.
------------------------------------------------------------------
منبع
نظرات
سلام
ممنون از پست عالیتون.
خداوند آیت الله کاشانی رو قرین رحمت کنه.
سلام مهربان دوست . . .
اطلاع رسانی زیبا و آموزنده ای هست . . .
خدا قوت و خسته نباشید . . .
با افتخار لینک کردم . . .
موفق و همیشه در پناه ایزد یکتای بی همتا باشید . . .
انشاا... .
از چهره افروخته گل را مشكن ..!
افروخته رخ مرو تو دیگر به چمن ..!
گل را تو دگر مكن خجل ای مه من ..!
مشكن به چمن ای مه من قدر سخن ..!
"سعدی"
امام علي (ع) :
دين .. شخصيت و بزرگي بخشد ...
دانش .. عظمت بخشد ...
خودخواهي .. سرافکندگي آورد ...
بخشش .. رفتار پسنديده است ...
سستي .. تباهي فرصت است ...
فروتني .. عظمت آورد ...
دنيا .. گذرا است و آخرت پاينده است ...
عدالت .. دلپذير است ...
عقل .. نگهبان ( انسان ) است ...
پاکدامني .. نعمت است ...
انسان فرومايه .. فريب خورده است ...
انديشه .. انسان را هدايت مي کند ...
راستگويي .. رستگاري آورد ...
دروغگويي .. زشتي آورد ...
انسان بخشنده .. گشاده رو است ...
دروغگويي .. خيانت است ...
دنيا پرستي .. گمراهي آورد ...
هوس راني .. هلاکت آورد ...
يقين ( به خداوند ) .. عبادت است ...
قناعت و ميانه روي .. ثروت آورد ...
حسادت .. انسان را رنجور و بيمار کند ...
تفکر کردن .. عبادت است ...
نااميدي از مردم .. آزادگي است ...
خودنمايي .. شرک است ...
خودپسندي .. تباهي است ...
طمع .. زيان آور است ...
پيروزي .. با دور انديشي است ...
خواهشهاي نفساني .. آفت اند ...
پاکدامني .. پارسايي است ...
صبر و شکيبايي .. بنياد کارهاست ...
بخشندگي .. شايسته ترين رفتار است ...
راستگويي .. ارزشمندي است و دروغگويي .. فرومايگي است ...
ترس از خدا .. رستگاري است ...
موفقيت .. خواست خداوند است ...
خودپسندي .. کم خردي است ...
دانش .. گنج است ...
ايمان .. رستگاري است ...
نيکوکاري .. شرافت است ...
غضب .. آتشي است مشتعل ...
کسي که خشم خود را فرو نشاند ...
آن آتش مشتعل را خاموش کرده است ...
و آن کس که غضب را به حال خودش آزاد گذارد .. خود اولين کسي است که در شعله ها ي آن خواهد سوخت ...
دنيا منزل گذران و آخرت مقر جاودان است ... فرصت را غنيمت شماريد و از گذر گاه خويش براي قرار گاه خود .. چيزي بگيريد و ذخيره اي بيندوزيد ...
ترس . . .
هجوی است از یک واقعیت . . .
بی شکل و بی حجم . . .
ضرب و صدایش را خودمان می سازیم . . .
شکلش را ناشیانه ترسیم می کنیم که ترسناک تر شود . . .
نمی دانیم . . .
در وجودمان می آید یا در چشم های بسته ی پر از نگاهمان . . !؟
ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﭘﺎﯼ ﺩﺍﺭ ﺭﻓﺖ ...
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺍﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ !
ﭼﺎﻗﻮ ﺩﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ ...
ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺧﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﻞ ﻧﮑﺮﺩ ...
ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﯼ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ...
ﺩﺭ ﻭ ﺗﺨﺘﻪ ﻫﻢ "ﺍﺻﻼ" ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ...
ﺑﺎﺭ ﮐﺞ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺳﯿﺪ ...
ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯼ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻮﺭﻩ ﻋﺠﺐ ﺑﺎﺭاﻧﯽ آمد ...
ﺗﺎﺯﻩ : ﮐﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻋﯿﺐ ﮐﺮﺩ ...
ﻣﺎﻩ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ پشت ﺍﺑﺮ ﭘﻨﻬاﻥ ﻣاﻧﺪ ...
ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﭘﻮﻝ نیز ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻇﻠﻢ ﻣاﻧﺪﮔﺎﺭ ﺷﺪ!!!
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ
ﻋﺠﺐ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ...!!