چکیده:به همین خاطر بود که حضرت به «عالم آل محمد» شهرت گرفت و همه دانشمندان آن روز به یگانه بودن حضرت در علم و دانش اعتراف کردند و مامون نتوانست به اهداف خود برسد و جایگاه حضرت در بین مردم بهتر شد و محبت او در دلها بیش از بیش شد.
ان شاء الله در مطالب بعدی به شرح این مناظرات میپردازیم.
حضرت علی بن موسی الرضا(علیهالسلام) هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، در شرایط بسیار مهمی از تاریخ قرار گرفت. پایان عمر شریف حضرت مصادف با مرگ هارون الرشید بود؛ بعد از مرگ هارون الرشید، مامون توانست بر برادر خود امین غلبه کند و حکومت را به دست بگیرد و حدود 20 سال بر ارکیه قدرت و خلافت مسلمین بنشیند و در این مدت دست خود را به خون دو امام همام یعنی امام رضا و امام جواد(علیهماالسلام) آغشته کند.
مامون با هدف اینکه امام را به دربار میآورد و با این کار هم مقبولیت پیدا میکند و هم علویان ساکت میشوند، امام(علیهالسلام) را از مدینه به مرو آورد؛ اما امام رضا(علیهالسلام) که از نیات پلید او با علم امامت آگاه بود، با تدبیری هوشمندانه و زیرکانه تمام نقشههای او را باطل کرد؛ لذا مامون دید هر روز جایگاه امام در نزد مردم بهتر شده و محبیت او در دل مردم بیشتر میشود. لذا یکی از تدابیر او برای از بین بردن این محبت و جایگاه بین مردم، این بود که مجالس علمی تشکیل دهد و با شکست علمی امام توسط دانشمندان مختلف، جایگاه او را در نزد مردم تخریب کند.
به همین منظور نامهای به تمام بلاد نوشت و از تمام دانشمندان مسلمان، مسیحی، یهودی، زردشتی و حتی ملحدان و کافران دعوت کرد که به پایتخت بیایند و با امام رضا(علیهالسلام) مناظره کنند، به این امید که یکی از آنها بتواند حضرت را شکست دهد و او به هدفش برسد.
به همین خاطر بزرگترین دانشمندان اسلامی و غیر اسلامی را که عبارت بودند از «جاثلیق»(عالم بزرگ مسیحی)؛ «رأس الجالوت» (پیشواى بزرگ یهودیان)؛ «هربز اکبر» (پیشوای زردشتیان)؛ « عمران صابى» (دوگانه پرست) را در یک مجلس جمع کرد و به ترتیب به مناظره با حضرت پرداختند و حضرت در یک مجلس همه آنان را شکست داد. هر یک از این مناظرات داراى محتواى عمیق و جالبى است که امروزه هم با گذشت حدود هزار و دویست سال از آن تاریخ رهگشا و بسیار آموزنده و پر بار است، هم از نظر محتوا و هم از نظر فن مناظره و طرز ورود و خروج در بحثها.
این دعوت بدین شرح بوده است
هنگامى که على بن موسى(علیهماالسلام) وارد دربار شد، «مامون» به «فضل بن سهل» وزیر مخصوص خود، دستور داد که پیروان مکاتب مختلف و علماى علم کلام را دعوت کند تا سخنان آن حضرت را بشنوند. فضل نیز آنها را دعوت کرد، هنگامى که جمع شدند نزد مامون آمد و گفت: همه حاضرند. مامون گفت: همه آنها داخل شوند. پس از ورود، به همه خوش آمد گفت، سپس افزود: من شما را براى کار خیرى دعوت کردهام، و دوست دارم با پسر عمویم که اهل مدینه است و تازه به اینجا وارد شده، مناظره کنید. فردا همه نزد من بیایید و احدى از شما غیبت نکند. همه گفتند: چشم، همه نزد تو خواهیم آمد.
«حسن بن سهل نوفلى» از یاران حضرت مىگوید: ما خدمت امام رضا(علیهالسلام) مشغول صحبت بودیم که ناگاه «یاسر» خادم حضرت که عهدهدار کارهاى حضرت بود، وارد شد و گفت مامون به شما سلام مىرساند و مىگوید برادرت به قربانت باد! اصحاب مکاتب مختلف و ارباب ادیان و علماى علم کلام از تمام فرق و مذاهب جمعاند، اگر دوست دارید قبول زحمت فرموده، فردا به مجلس ما بیایید و سخنان آنها را بشنوید و اگر دوست ندارید اصرار نمىکنم، و نیز اگر مایل باشید ما به خدمت شما مىآییم و این براى ما آسان است.
امام(علیهالسلام) در یک گفتار کوتاه و پر معنا فرمود: «سلام منرا به او برسان و بگو مىدانم چه مىخواهى؟ من ان شاء الله صبح نزد شما خواهم آمد».
نوفلى مىگوید: وقتى یاسر خادم از مجلس امام بیرون رفت، امام(علیهالسلام) نگاهى به من کرد و فرمود: تو اهل عراق هستى و مردم عراق ظریف و باهوشاند، در این باره چه مىاندیشى؟ مامون چه نقشهاى در سر دارد که اهل شرک و علماى مذاهب را جمع کرده است؟ عرض کردم او مىخواهد شما را به محک بزند و بداند علم شما تا چه حد است؟ ولى کار خود را بر پایه سستى بنا نهاده، به خدا سوگند طرح بدى ریخته و بناى بدى نهاده است.
حضرت فرمود: چه بنایى ساخته و چه نقشهاى طرح کرده؟
من به حضرت گفتم: اینها اهل انکار و سفسطهاند، اگر دلیل بیاورى که خدا یکى است مىگویند این دلیل را قبول نداریم، و اگر بگویى محمد(صلیاللهعلیهوآله) رسول الله است مىگویند رسالتش را اثبات کن، بسیار مغالطه مىکنند، و آنقدر سفسطه میکنند تا انسان دست از حرف خود بردارد، فدایت شوم از اینها برحذر باشید.
حضرد تبسمى زد و فرمود: مىترسى دلائل منرا باطل کنند و راه را بر من ببندند؟
من گفتم: نه به خدا من هرگز بر تو نمىترسم، امیدوارم که خداوند تو را بر همه آنها پیروز کند.
حضرت فرمود: اى نوفلى، دوست دارى بدانى که مامون از کار خود پشیمان مىشود یا نه؟
عرض کردم: بله، یابن رسول الله.
حضرت فرمود: هنگامى که استدلالات منرا در برابر اهل تورات به توراتشان، و در برابر اهل انجیل به انجیلشان، و در مقابل اهل زبور به زبورشان، و در مقابل صابئین به زبان عبریشان، و در برابر موبدان به زبان فارسیشان، و در برابر اهل روم به زبان رومى، و در برابر پیروان مکتبهاى مختلف به زبان خودشان،بشنود؛ و دلیل هر گروهى را جدا گانه ابطال کردم به طورى که مذهب خود را رها کنند و قول منرا بپذیرند، آنگاه مامون مىداند مقامى را که او در صدد آن است مستحق نیست! آن وقت پشیمان خواهد شد «وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَةاِلا بِالله ِ الْعَلِىِّ الْعَظِیْمِ».
نوفلى مىگوید: هنگامى که صبح شد فضل بن سهل خدمت حضرت آمد و عرض کرد: فدایت شوم پسر عمویت (مامون) در انتظار شماست و جمعیت نزد او حاضر شدهاند، نظرتان در این باره چیست؟
امام فرمود: تو جلوتر برو، من هم ان شاء الله خواهم آمد، سپس وضو گرفت و شربت سویقى نوشید و به ما هم داد نوشیدیم، سپس همراه حضرت بیرون آمدیم تا وارد مجلس شدیم. مجلس پر از افراد مشهور و سرشناس بود و محمد بن جعفر با جماعتى از بنىهاشم و آل ابىطالب و جمعى از فرماندهان لشگر نیز حضور داشتند.
هنگامى که حضرت وارد مجلس شد مامون برخاست، محمد بن جعفر و تمام بنىهاشم نیز برخاستند. حضرت همراه مامون نشست، اما آنها به احترام حضرت همچنان ایستاده بودند تا دستور نشستن به آنها داده شد و همه نشستند. مدتى مامون به گرمى مشغول سخن گفتن با امام(علیهالسلام) بود، سپس رو به جاثلیق کرد و گفت: اى جاثلیق! این پسر عموى من على بن موسى بن جعفر است، من دوست دارم با او سخن بگویى و مناظره کنى، اما طریق عدالت را در بحث رها کن. سپس او و تمام حاضران و عالمان مذاهب و مکاتب مختلف با حضرت به گفتوگو پرداختند و در همان مجلس حضرت با استناد به کتب خاص خودشان، یعنی با مسیحیان با انجیل، با یهودیان با تورات، با زردشتیان با کتب خاص خودشان و... سخن گفت و همه را مغلوب کرد و آنها مجبور شدند در همان مجلس به علم امام اعتراف کنند و حضرت را عالم یگانه روزگار بنامند؛[1] به همین خاطر بود که حضرت به «عالم آل محمد» شهرت گرفت و همه دانشمندان آن روز به یگانه بودن حضرت در علم و دانش اعتراف کردند و مامون نتوانست به اهداف خود برسد و جایگاه حضرت در بین مردم بهتر شد و محبت او در دلها بیش از بیش شد.
ان شاء الله در مطالب بعدی به شرح این مناظرات میپردازیم.
-----------------------------------------
پینوشت
[1]. توحید صدوق، ص 418. عیون اخبارالرضا، ج1، ص 154.