چکیده:بی انگیزگی یک کارمند در محیط کار، می تواند تمامی اداره و کارمندان را زیر سوال ببرد و گاه آنچنان نمایان می گردد که تا مدت ها آن بخش و کارمندان دیگر را بدنام می نماید.
وقتی پرونده به دست، از خیابانهای مختلف رد میشود و به اداره مورد نظرش میرسد. در شلوغی خیابان با هزار مشکل موفق میشود جای پارکی برای ماشینش پیدا کند. از پلههای زیاد بالا میرود و بعد از طی راهروهای زیاد به اتاق مورد نظرش میرسد. هر کدام از کارمندان او را از اتاقی به اتاق دیگر میفرستند، وقتش دارد بیهوده تلف میشود و کارهایش زمین مانده. دیگر خسته شده و دارد کلافه میشود. از خدا میخواهد مشکلش را حل کند تا دیگر پایش را در این اداره .... نگذارد، با اعصابی خُرد، افکارش را مرور میکند و آتش خشمی که درونش را میسوزاند را میخواهد جایی خالی کند. حالا دنبال کسی میگردد تا سرش داد بزند و از این همه دویدنها به او اعتراض کند. در این فکر است که در اتاقی دیگر صحنهای او را سرد میکند..... کارمندی خندان با روحیهای شاد.
کارمند وقتی اوضاع و احوال به هم ریخته ارباب رجوع را میبیند؛ با لبخندی آرام جلو پای او میایستد و محترمانه به او میگوید: «کارت چیست عزیزم؟»..... مرد عصبانی تمام خشم صبح تا حالا را در گلویش به آرامی فرو میبرد، آتش درونش فرو مینشیند، نفسی تازه میکند و با دستش عرق صورت خستهاش را خشک میکند. با نگاهی پر از تشکر به کارمند میخواهد بگوید....
نه، انگار دیگر چیزی از او نمیخواهد، فقط دوست دارد از او به خاطر این رفتار مهربانانه تشکر کند.
چرا بعضی از کارمندها این قدر خوشبرخوردند؟ درست همان جایی که دیگران خسته و بیرمق، با رفتارشان ارباب رجوع را خسته میکنند، اینان فضای اداره را به نفع آرامش، تغییر میدهند.
یکی از مهمترین چیزهایی که میتواند به یک کارمند چنین شخصیتی بدهد، داشتن امید به آینده و هدف است. ممکن است عدهای بگویند بحث امیدبخشی به کارمند مربوط به مدیران ارشد است و آنها باید اقدامی بکنند.
این سخن تا حدی درست است. اما اندکی از این متاع در دستان دولتمردان و مدیران ارشد است و بخش عمده آن در دست خودمان است.
آنها که به آینده امیدوارترند، با همه خوش برخوردند و شاداب؛ و آنها که آینده خود را تیره و تار میبینند، به چه انگیزهای باید بخندند و به دیگران انرژی بدهند؟
وجود کارمندان سرد و بیانگیزه میتواند زیانبار باشد. یکی از خطرات وجود کارمندان بیانگیزه و سرد، پایین آمدن شدید راندمان کاریست. این اشخاص به زور قانون کار میکنند و در اولین فرصت از زیر کار در میروند و یا به دیگران پاس میدهند. امیرالمومنین(علیهالسلام) میفرماید: «هر ناامیدی، ناکام است». [1] و مصداق این ناکامی در فضای کار، همان کندی در انجام وظائف و برخوردهای نامناسب با ارباب رجوع است. از این رو ضروری است همه انسانها مخصوصا کارمندان عزیز به این مهم توجه کنند.
بیانگیزه بودن یک کارمند در محیط کار، میتواند تمامی اداره و کارمندان را زیر سوال ببرد و گاه آنچنان نمایان میگردد که تا مدتها، آن بخش و کارمندان دیگر را بدنام کند. بیانگیزه بودن همانند ویروسی است که اگر درمان نگردد، تمامی افکار شخص را مسموم میکند و در تمامی ابعاد زندگی او، خود را نشان خواهد داد و طبق فرمایش امیرالمومنین(علیهالسلام): «ناامیدی، صاحب خود را میکشد».[2] و این ویروس گاه چنان پیشرفت میکند که دوستان شخص بیانگیزه، نیز به این ویروس مبتلا میگردند.
چه باید کرد؟ منتظر دیگران بنشینیم تا گرههای زندگی ما را باز کنند، که این امر بعید است؛ یا خودمان حرکت را آغاز کنیم؟
علت خیلی از ناامیدیها و کمتحرکیها، ترس از آینده است. آیندهای که برای برخی تیره و تار است؛ معلوم نیست چه می شود؛ آینده شغلیشان، خانوادهشان و .... هیچکدام از این پنجرهها رو به امید باز نمیشود و از همین رو سخت بیانگیزهاند.
شاید حق با آنها باشد، ولی نکته اینجاست؛ ما فرزندان امروزیم نه فرداهای نرسیده و نه گذشتههای تمام شده؛ باید بایستیم و امروزمان را آباد کنیم؛ که این آبادی امروز، هم خاطرات تلخ گذشته را پاک میکند و هم تاریکی آینده را روشن.
مهمتر از این؛ ما معتقدیم که حقیقت زندگی، بعد از مرگ است، دنیا مسیر گذر است برای رسیدن به آخرت. اگر بناست سخت بگذرد، اشکال ندارد، زیرا کشاورز در روزهای سخت، هر چه بیشتر خسته میشود به محصول پربارتر خوشبینتر میشود.
امروز کشتزارمان در زیر پایمان است و محصول، فردا درو خواهد شد. پس به این کشت امروز و سختیهای آن خرده مگیر، زیرا راحتیها و خوشیها هنوز در پیش روی توست و تو آنها را در آغوشت خواهی فشرد و این قول امیرالمومنین(علیهالسلام) را فراموش نکن که فرمود: «نيازهاى مردم به شما، نعمتى از سوى خداوند برشماست، پس آنها را غنيمت شماريد (و در رفع نياز مردم بكوشيد)».[4]
--------------------------------------------------------
پینوشت
[1]. غرر الحکم، ح 842.
[2]. همان، ح 6731.
[3]. حُسن دل، ص 38.
[4]. غررالحكم، ج2، ص537.