عارف استبداد ستیز

12:28 - 1394/06/19

چکیده:در سال ۱۲۹۲ق در محله حسین‌آباد اصفهان در خانه آیت‌الله میرزا محمدجواد بیدآبادی طفلی پا به عرصه وجود نهاد که او را «محمدعلی» نامیدند. ایشان علاوه بر اینکه فقیه و عارف کم نظیری به‌حساب می‌آمد ولی هیچ‌گاه نسبت به زمانه خود بی‌اعتنا نبود و برای دفاع از اسلام و مردم مسلمان ایران در برابر استبداد رضاخان تلاش فراوانی نمود و از هیچ کوششی فروگذار نبود.

مرحوم شاه آبادي

در سال ۱۲۹۲(ه.ق) در محله حسین‌آباد اصفهان در خانه آیت‌الله «میرزا محمدجواد بیدآبادی» طفلی پا به عرصه وجود نهاد که او را «محمدعلی» نامیدند. آیت‌الله بیدآبادی که خود فقیهی وارسته بود به تربیت فرزندانش همت و توجّه فوق‌العاده‌ای داشت و به برکت همین تلاش، فرزندانش هر یک چون ستاره‌ای تابناک بر تارک حوزه‌های علمیه درخشیدند. محمدعلی تحصیلات خود را در اصفهان آغاز کرد و پس از تبعید پدر به تهران در سال 1304(ه.ق) همراه ایشان راهی تهران شد و در این شهر به ادامه تحصیل پرداخت.
محمد علی به مدت هشت سال برای استفاده از علمای عراق راهی نجف و سپس سامرا شد و پس‌ از آن به ایران بازگشت و در تهران خیابان شاه‌آباد سکنی گزید و پس از مدتی به آیت‌الله شاه‌آبادی معروف شد. وی نخست در منزل اقامه جماعت و سخنرانی می‌کرد و بعد به سبب کمبود جا، به مسجد سراج الملک رفت. از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۷ در تهران اقامت داشت.[1]

ایشان علاوه بر این‌که فقیه و عارف کم‌نظیری به‌ حساب می‌آمد، هیچ‌گاه نسبت به زمانه خود بی‌اعتنا نبود و برای دفاع از اسلام و مردم مسلمان ایران در برابر استبداد رضاخان تلاش فراوانی نمود و از هیچ کوششی فروگذار نبود.

شجاعت
در موقعیتی که رضاخان تمام مساجد و منابر را تعطیل نموده بود، آیت‌الله شاه‌آبادی هیچ‌گاه نماز و سخنرانی‌اش قطع نشد. زمانی هم که رضا قلدر پوشیدن لباس روحانیت را ممنوع کرده بود او فرزندانش را به روحانی شدن و پوشیدن لباس مقدس روحانیت تشویق کرد و به برکت همین تلاش مخلصانه هفت تن از فرزندان ایشان روحانی شدند.
مأموران رضاخان، برای آن‌که بتوانند صدای حق‌طلب آیت‌الله شاه‌آبادی را خاموش کنند، منبر او را از مسجد جامع دزدیدند، ولی از آن‌ پس ایستاده سخنرانی می‌کرد و می‌گفت: «منبر سخن نمی‌گوید اگر می‌خواهید سخنرانی تعطیل شود، باید من‌را ببرید و من هر روز قبل از اذان صبح تنهایی از منزل به‌ طرف مسجد می‌آیم، اگر عرضه دارید آن‌ وقت بیایید و من‌را دست‌گیر کنید».
بر پایه این گفتار شجاعانه روزی عدّه‌ای روباه‌صفت برای دست‌گیری شیخ عارف به مسجد جامع حمله‌ور شدند و با بی‌شرمی تمام هم‌چون لشکر یزید چکمه پوشان وارد مسجد شدند که ناگاه آیت حق نهیبی بر آن‌ها زد و همه آن‌ها پا به فرار گذاشتند و برای دست‌گیری ایشان در بیرون مسجد کمین کردند و آن‌گاه‌ که آیت‌الله شاه‌آبادی از مسجد خارج‌شده فرمانده آن‌ها رو به شیخ عارف کرد و گفت: «آقای شاه‌آبادی! آقای شاه‌آبادی! تو باید همراه ما بیایی کلانتری!». آیت‌الله شاه‌آبادی ایستاد و درحالی‌که ابروانش به هم گره‌خورده بود گفت: «برو به بزرگ‌ترت بگو بیاد!» و به راه خود ادامه داد.[2]

عارفی مبارز
آن فقیه و عارف بزرگوار از سال 1330 ق تا 1347 ق در تهران اقامت داشت. در آن زمان چون تازه رضاخان به‌ قدرت رسیده بود، یکی از مهم‌ترین اقدامات آیت‌الله شاه‌آبادی مبارزه با ظلم ستم‌شاهی وی بود، چنان‌که حضرت امام «قدس سره» می‌‌فرمایند: «مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی علاوه بر آن‌که یک فقیه و عارف کامل بود، یک مبارز به‌ تمام‌ معنا هم بود». در اوج خفقان رضاخانی، آیت‌الله شاه‌آبادی، از علمای تهران و دیگر شهرها خواست که در اعتراض به ستم‌های شاه در پناه حضرت عبدالعظیم در شهرری گردآمده، متحصّن شوند. ولی علما نتوانستند ایشان را همراهی کنند و در حالی‌که تنها دو نفر ایشان را همراهی می‌کردند، دست از مبارزه خود بر نداشت و چون ماه محرم بود، همه‌روزه با سخنرانی‌های کوبنده خود فجایع رژیم را برای مردم بازگو می‌کرد.[3]

این خبیث، اسلام را از بین می‌برد!
فرزند ایشان نقل می‌کند: مرحوم والد در دوران تحصن خود در حرم حضرت عبدالعظیم(علیه‌السلام) یک دهه عاشورا منبر رفتند و یک موضوع را در هر شب 3 نوبت (اول منبر، وسط منبر، آخر منبر) بیان فرمودند. در شب دهم، در آخرین منبر فرمودند: «خدایا! تو شاهد و گواه باش که این مرتبه که این جمله را بگویم، در این ده شب سی مرتبه تکرار کرده‌ام و اتمام‌حجت نموده‌ام و برای علمای نجف، علمای قم، اصفهان و مشهد تمام نقاطی که می‌دانستم و توانستم هم نامه نوشته‌ام، و امشب هم برای آخرین مرتبه در این مجلس می‌گویم و آن این است که رضاخان، دست‌نشانده انگلیس است و هدفش، اعدام قرآن و اسلام است و اگر با من روحانی مبارزه می‌کند، نه به خاطر خود من است، بلکه به این دلیل است که من مبلغ قرآنم، به دنیا اعلام می‌کنم که اگر حرکت نکنید، این خبیث اسلام را از بین می‌برد».[4]

هم‌چنین ایشان نامه‌های فراوانی به علمای شهرهای مختلف ایران و عراق نوشت و در نامه‌های خود به خطری که از جانب رضاخان متوجه اسلام که شد اشاره می‌کرد و از علما می‌خواست که آن‌ها نیز در سخنرانی‌های محرم به جنایات و فسادهای رضاشاه اشاره کنند. ایشان در جواب نامه یکی از علمای نجف نوشت: «ما وارث دینی هستیم که از زمان رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) تاکنون گذشته از شهادت ائمه اطهار(علیهم‌السلام) اصحاب و یارانش و علما هزاران شهید در به ثمر رساندن آن فداکاری کرده والان ثمره آن ایثارها به‌دست ماست و ما وظیفه‌ داریم در حفظ آن بکوشیم و اینک که می‌بینیم این امانت الهی در معرض دست‌برد و نابودی از ناحیه این حکومت  جباراست بایستی با تمام وجود از آن محافظت کنیم و معتقدیم خون ما رنگین‌تر از خون گذشتگان نیست».[5]

سرانجام آیت‌الله شاه‌آبادی در ساعت دو بعد از ظهر روز پنجشنبه  سوم آذر 1328(ه.ش) پس از هفتاد و هفت سال عمر پر برکت روح او به ملکوت اعلی پرواز کرد، جنازه پاک او با تشییع هزاران نفر از مردم مؤمن به حضرت عبدالعظیم منتقل و در مقبره شیخ ابوالفتوح رازی (مفسر بزرگ) مدفون گشت.[6]
----------------------------------------------------------
پی‌نوشت
[1]. تلخیص از کتاب گلشن ابرار، محمد علی محمدی، ج ۲، ص ۶۰۶.
[2]. مصاحبه با آیت الله محمد شاه آبادی، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، شماره ۵، ص ۱۸۸.
[3]. فارس نیوز.
[4]. سراج نت.
[5]. پیکار بامنکر درسیره ابرار، ستاد احیای امر به معروفو نهی از منکر، نشر معروف ،1376،دانش،دوم،ص139.
[6]. گلشن ابرار، جمعی ازپزوهشگران حوزه علمیه قم، نشر معروف ،1382،دوم ،دانش ،ج 2،ص607.
[5]. پیکار بامنکر درسیره ابرار، ستاد احیای امر به معروفو نهی از منکر، نشر معروف ،1376،دانش،دوم،ص139.

نظرات

تصویر یا ثارالله
نویسنده یا ثارالله در

خدا رحمتش کنه

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
16 + 1 =
*****