کراماتی از امام جواد

11:18 - 1394/06/23

چکیده:برای امام جواد(علیه‌السلام) کرامات متعددی نقل شده است که دال بر عظمت و بزرگی این امام همام و اتصال ایشان به عالم ملکوت است؛ ما در این نوشتار چند مورد را نقل می‌کنیم:

امام جواد علیه السلام

برای امام جواد(علیه‌السلام) کرامات متعددی نقل شده است که دال بر عظمت و بزرگی این امام همام و اتصال ایشان به عالم ملکوت است؛ ما در این نوشتار چند مورد را نقل می‌کنیم:

1. طی الارض
«علی بن خالد» می‌گوید: «زمانی که در سامرا بودم، خبر آوردند که مردی را از شام آورده زندانی کرده‌اند، چرا که او  مدعی نبوت بوده است. باور کردن چنین سخنی برای من سخت بود، تصمیم گرفتم به دیدار او بروم و این قضیه را از خود او بپرسم، به همین خاطر به زندان‌بانان محبت کرده، قلب آنان را به دست آوردم، تا با من اجازه ملاقات او را دادند. چون نزد او رفتم، اما بر خلاف شایعات گفته شده او را فردی عاقل و فرهیخته یافتم. به او گفتم: به تو نسبت ادعای نبوت داده‌اند و به همین دلیل نیز زندانی شده‌ای؟
او گفت: من هرگز چنین ادعایی نکرده‌ام؛ ماجرای من از این قرار است که در مکان معروف به «راس الحسین» شام، جایی که سر مبارک حضرت اباعبدالله‌الحسین(علیه‌السلام) را در آن‌جا قرار دارد، مشغول عبادت بودم که ناگهان شخصی نزد من آمد و گفت بر خیز تا جایی برویم، بلند شدم و به همراه وی حرکت کردم، کمی که راه رفتیم خودم را در مسجد کوفه دیدم، او فرمود: این‌جا را می‌شناسی؟ گفتم: بله مسجد کوفه است. او در آن‌جا نماز خواند من هم نماز خواندم. سپس با هم از آن‌جا بیرون آمدیم. کمی راه رفتیم، ناگهان خود را در مسجد مدینه مشاهده کردم، وی به رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) سلام کرد و نماز خواند، من نیز با او نماز خواندم. سپس از آن‌جا خارج شدیم، مقداری با هم قدم زدیم که ناگاه خود را در مکه دیدم، او کعبه را طواف کرد، من نیز طواف کردم، سپس از آن‌جا خارج شده چند قدمی راه نرفته بودیم،که خود را در جای نخست، در شام و در حال عبادت الهی مشاهده کردم. آن مرد رفت، در شگفتی فرو رفته بودم که خدایا این چه کسی و این چه کرامتی بود؟
یک سال از این واقعه گذشت که باز همان مرد آمد، از دیدن او خوشحال شدم، از من خواست که با او همراه شوم و چون سال گذشته من‌را به کوفه، مدینه و مکه برد و به شام بازگرداند. وقتی خواست برود به او گفتم: تو را به خداوندی که چنین قدرتی را به تو عطا کرده است سوگند می‌دهم که بگو که هستی؟
فرمود من محمد بن علی بن موسی بن جعفر(علیهم‌السلام(امام جواد) هستم.
من این ماجرا را برای دوستان و آشنایان خود بازگو کردم و این ماجرا پخش شد تا این‌که من‌را دست‌گیر کردند و به جرم ادعای نبوت به این‌جا آوردند.

من به او گفتم: جریان تو را با «محمد بن عبد الملک الزیّات» در میان می‌گذارم.
گفت : بازگو کن.
من نامه‌ای برای وزیر اعظم معتصم عباسی نگاشتم و موضوع را با وی در میان گذاشتم. وی در زیر نامه من چنین نوشت: نیازی به آزاد کردن او از سوی ما نیست. به کسی که در یک شب او را از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و از مدینه به مکه برد و سپس به شام بازگرداند، بگو تا وی را از زندان برهاند.
علی بن خالد می‌گوید: پس از مشاهده پاسخ وزیر معتصم عباسی و ناامید شدن از نجات او با خود گفتم: باید نزد او رفته و او را دل‌داری دهم.
وقتی به زندان رفتم، ماموران زندان مضطرب و پریشان از این سو به آن سو می‌دویدند، جریان را پرسیدم: گفتند زندانی مدعی نبوت که در غل و زنجیر در پشت درهای بسته و قفل شده بود معلوم نیست به آسمان پر کشیده یا زیر زمین فرو رفته و یا مرغان هوا او را شکار کرده‌اند .
علی بن خالد که فردی زیدی مذهب بود، با مشاهده این قضیه به امامت امام جواد(علیه‌السلام) معتقد و از اعتقاد خوب و راسخی بر خوردار شد.[1]

2. تبدیل کردن برگ درخت به نقره
«ابراهیم بن سعید» نقل می‌کند: حضرت امام جواد(علیه‌السلام) را دیدم که برگ درخت زیتون را در دست می‌گرفت و آن برگ‌ به نقره تبدیل می‌شد. من آن‌ها را از حضرت گرفتم، و با آن‌ها در بازار معامله نمودم، آن برگ‌ها نقره‌ی خالص بود و هرگز تغییری نکردند.[2]

3. تبدیل خاک به طلا
«اسماعیل بن عباس هاشمی» می‌گوید: در روز عیدی به خدمت حضرت جواد(علیه‌السلام) رفتم و از فقر و تنگ‌دستی به آن حضرت شکایت کردم. حضرت سجاده خود را بلند کرد، مشتی خاک برداشت و در دست مبارک حضرت به طلا تبدیل شد. یعنی خاک به برکت دست حضرت به طلا مبدل شد. آن را به من داد. من آن‌را به بازار بردم و فروختم که شانزده مثقال بود.[3]

4. جای انگشت بر سنگ
«عمر بن یزید» می‌گوید : امام جواد(علیه‌السلام) را دیدم. به آن حضرت گفتم: «یابن‌رسول الله، نشانه‌ی امامت چیست؟
حضرت فرمود: امام کسی است که توان چنین کاری را داشته باشد؛ سپس دست خود را بر سنگی گذاشت و جای انگشتان حضرت بر روی آن سنگ باقی ماند.[4]

5. نرم شدن آهن در دستان حضرت
راوی نقل می‌کند: «حضرت امام جواد(علیه‌السلام) را دیدم که آهن را بدون آن‎که در آتش قرار دهد می‌کشید و سنگ را با خاتم خود نقش می‌زد.[5]

6. زنده کردن گاو مرده
در سفر امام جواد(علیه‌السلام) از مدینه به بغداد، وقتی حضرت به سر زمین زباله - منطقه‌ای واقع در نزدیکی کوفه رسیدند - زن فقیری را مشاهده کردند که بر بالای جسد گاوی مرده‌ای در کنار راه نشسته و گریه می‌کند. حضرت علت گریستن زن را از او پرسید.
زن در جواب گفت: «یابن‌ رسول الله، من زن فقیری هستم، قدرت هیچ کاری را ندارم و این گاو همه سرمایه زندگی من بود که اکنون مرده است.
حضرت فرمود: اگر خدای متعال آن را زنده کند چه خواهی کرد؟
عرض کرد: همواره سپاس‌گذار او خواهم بود.
آن‌گاه حضرت دو رکعت نماز خواند و برای زنده شدن آن گاو دعا کرد؛ سپس با پای مبارک خود به پهلوی گاو زد و حیوان زنده شد.
در این هنگام زن فریاد زد که این آقا عیسی بن مریم است .
حضرت فرمود: نه، بلکه او بنده‌ای از بندگان مورد عنایت خداست، این از اوصیای پیامبران است.[6]

7. میوه دادن درخت خشکیده
نقل شده هنگامی‌که امام جواد( عليه‌السلام) با همسر خود ام فضل از بغداد به مدينه برمی‌گشت، در کوفه توقف کردند و حضرت به مسجد رفت در صحن مسجد درخت سدری بود که ميوه نمی‌داد، حضرت کوزه آبی طلبيد و در زير آن درخت وضو گرفت و نماز مغرب را به جماعت خواندند... سپس وقتی که مردم کنار درخت آمدند، با کمال تعجب ديدند که ميوه بسيار خوبی دارد و از آن خوردند، سپس مردم با آن حضرت وداع کردند و ايشان به مدينه تشريف بردند.[7]

8. اعتراف یحیی بن اکثم
یحیی بن اکثم(دشمن خاندان نبوت و امامت) که در مقاطع مختلف و در حضور خلیفه عباسی و سایر بزرگان بنی عباس، مغلوب امام جواد نه ساله شده بود، می‌گوید: «روزی نزدیک تربت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) امام جواد(علیه‌السلام) را دیدم، با او در مسائل مختلفی به مناظره پرداختم و همه را پاسخ داد. گفتم: به خدا سوگند، می‌خواهم چیزی از شما بپرسم ولی حجالت می‌کشم.
ایشان فرمود: من پاسخ را بدون آن که سؤال خود را به زبان بیاوری، به تو می‌گویم؛ تو می‌خواهی بپرسی امام کیست؟ گفتم: آری، به خدا سوگند، پرسشم همین است.
فرمود: امام، منم.
گفتم: نشانه شما بر این ادّعا چیست؟ در این هنگام، عصایی که در دست امام بود، به سخن آمد و گفت: او، مولای من و حجّت خداست.[8]

 

-------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت
[1]. الکافی، ج1، ص492؛ الخرائج و الجرائج، ج1، ص380؛ بحارالانوار، ج25، ص376؛  مدینة المعاجز ،ج7، ص422؛ البرهان، ج2، ص493؛ موسوعة الامام الجواد(ع)، ج1، ص227.
[2]. دلائل الامامة، ص398؛ موسوعة الامام الجواد (ع) ج1، ص228؛ اثبات الهداة، ج3، ص 345.
[3]. اثبات الهداة ، ج3، ص 338؛ بحارالانوار، ج50، ص 49؛  مدینة المعاجز، ج 7، ص373.
[4] و [5]. مدینة المعاجز، ج7، ص322؛ اثبات الهداة، ج3، ص 345؛ موسوعة الامام جواد (ع)، ج1، ص 252.
[6]. الثاقب فی المناقب، ص 503؛ مسندالامام الجواد (ع) ، ص125.
[7]. علي بن عيسي إربلي، کشف النعمه، تبريز، مکتبه بني هاشمي، 1381ش، ج2، ص357.
[8]. اصول کافی، ج 1، ص353؛ بحارالانوار، ج50، ص 68.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
8 + 0 =
*****