چکیده: آیت الله شاه آبادی از همسرشان خواستند صندوقی را که اجازههای اجتهادشان در آن قرار داشت، بیاورند و آنگاه در مقابل چشم او، همه را پاره کردند، و درحالیکه با دستبهسینه خود اشاره میکردند، فرمودند: «علم در کاغذ نیست. قوهی اجتهاد در اینجاست. اگر علماء به من اجازهی اجتهاد دادهاند، به خاطر صلاحیت علمی من بوده، ولی من خودم هرگز به دنبال گرفتن این اجازهها نبودهام.»
آیتالله محمدعلی شاهآبادی در سال ۱۲۹۲ (ه.ق) در محله حسینآباد اصفهان دیده به جهان گشود. پدر وی آیتالله «میرزا محمدجواد بیدآبادی» خود فقیهی وارسته بود به تربیت فرزندانش همت و توجّه فوقالعادهای داشت و به برکت همین تلاش، فرزندانش هر یک چون ستارهای تابناک بر تارک حوزههای علمیه درخشیدند. محمدعلی تحصیلات خود را در اصفهان آغاز کرد و پس از تبعید پدر به تهران در سال ۱۳۰۴ (ه.ق) همراه ایشان راهی تهران شد و در این شهر به ادامه تحصیل پرداخت.
محمد علی به مدت هشت سال برای استفاده از علمای عراق عازم نجف و سپس سامرا شد و پس از آن به ایران بازگشت و در تهران خیابان شاهآباد سکنی گزید و پس از مدتی به آیتالله شاهآبادی معروف شد. وی نخست در منزل اقامه جماعت و سخنرانی میکرد و بعد به سبب کمبود جا، به مسجد سراج الملک رفت. از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۷ در تهران اقامت داشت.[۱]
روش مناسب برای نهی از منکر
در نزدیکی منزل ایشان در خیابان امیرکبیر، دکتری بود به نام ایوب که برای دخترانش معلم موسیقی آورده بود و صدای موسیقی بلند بود، بهگونهای که از صدای آنها، همسایهها ناراحت بودند. ایشان برای دکتر پیغام فرستاد و از او خواست که از این کار دست بردارد، اما دکتر جواب داده بود که من این کار را ترک نمیکنم و شما هر اقدامی که میخواهید بکنید.
مرحوم شاهآبادی تا روز جمعه صبر کردند و آنگاه در جلسه روز جمعه که در مسجد شاه سابق تشکیل شده بود، به مردم گفتند: «خوب است از این به بعد هر کس از این خیابان عبور میکند چون به مطب این دکتر رسید، داخل مطب شده و سلام کند و آنگاه با خوشرویی از او بخواهد که آن عمل خلاف خود را ترک کند.» از آنپس، هر کس از جلو مطب عبور میکرد، برای انجاموظیفهی شرعی خود، داخل مطب میشد و سلام کرده، موضوع را با زبان خوش در میان میگذاشت و خارج میشد.
چند روزبه این منوال گذشت و دکتر هرروز با صدها مراجعهکننده مواجه میشد که همگی یک مطلب را به او تذکر میداند. وی دید اگر بخواهد به لجاجت خود ادامه دهد، نه تنها باید مطب خود را تعطیل کند، بلکه مجبور است از آن خیابان هم کوچ کند.
ازاینرو دست از ایجاد مزاحمت برداشته، جلسهی آموزش دخترانش را تعطیل کرد. دریکی از روزها که ایشان بهطرف مسجد در حرکت بود، دکتر ایوب را دید که به طرف او میآید. وقتی نزدیک شد، از شدت خنده نمیتوانست سلام کند، و بالاخره پس از سلام و احوالپرسی گفت: آقای شاهآبادی، باقدرت ملت کار را تمام کردی و من گمان میکردم شما به مراجع قانونی و محاکم قضایی مراجعه میکنید که من بهسادگی میتوانستم جواب آنها را بدهم و هرگز دربارهی این روش مردمی نیندیشیده بودم.[2]
علم در کاغذ نیست
عدهای شایع کرده بودند که آقای شاهآبادی، حکیم است نه مجتهد.
روزی در تهران، یک نفر که برای پرداخت سهم مبارک امام(علیهالسلام) نزد ایشان آمده بود، از ایشان خواست که اجازههای اجتهادشان را ببیند! ایشان که بهشدت از این عمل ناراحت شده بودند، از همسرشان خواستند صندوقی را که اجازههای اجتهادشان در آن قرار داشت، بیاورند و آنگاه در مقابل چشم او، همه را پاره کردند، و درحالیکه با دست به سینه خود اشاره میکردند، فرمودند:
«علم در کاغذ نیست. قوهی اجتهاد در اینجاست. اگر علماء به من اجازهی اجتهاد دادهاند، به خاطر صلاحیت علمی من بوده، ولی من خودم هرگز به دنبال گرفتن این اجازهها نبودهام.» در میان اجازات اجتهادی که ایشان از اساتید خود داشت، تنها یک اجازه بهدست آمده، و آنهم اجازهای است که آیتاللهالعظمی میرزا محمدتقی شیرازی (میرزای دوم) به ایشان داده بود، و در میان یکی از کتابهای ایشان جامانده بود. همسر ایشان هرگاه از این قضیه یاد میکرد، میگفت: ایکاش آن روز هیچیک از اجازات را به آقا نمیدادم.[3]
______________________________
پینوشت
[۱]. تلخیص از کتاب گلشن ابرار، محمد علی محمدی، ج ۲، ص ۶۰۶.
[2]. سراج نیوز.
[3]. همان.
نظرات
سلام ممنون استفاده کردم